همشهری آنلاین، تاجرانی که از جاده ابریشم و ادویه گذشته و به یزد میرسیدند، پودری سبزرنگ خریداری میکردند که نزدیک به ۵هزارسال در مشرقزمین، قدمت استفاده دارد. این پودرهای شفابخش را از مازاریهای دور میدان میرچخماق میخریدند. از ۹۰-۸۰ سال پیش هم برای خرید حنا میآمدند راسته مازاریها. امروزه اما چرخ کارگاههای مازاری مانند گذشته نمیچرخد.
از وقتی رنگهای شیمیایی ارزانقیمت به بازار آمدند و لوازم آرایشی جدید بازار را قرق کردند، مازاریها فقط حنا سابیدند؛ آنهم در کارگاههایی که ماشینهای صنعتی و آسیابهای برقی جای چهارپایان و سنگهای سنگین را گرفتهاند. این روزها مازاری شغلی از یادرفته است و کارگاههای آن یا به تامین نیاز اندک دلخوشهستند و مشغول یا به خاطر معماری سنتیشان به کتابخانه یا کبابخانههای سنتی تبدیل شدهاند.
سیاهی و تاریکیای که بعد از پا گذاشتن به کارگاه مبتلایش شدهایم، اندک اندک برطرف میشود تا خودمان را وسط هشتی ورودی کارگاه پیدا کنیم. کمی بعدتر در دل تاریکی از پشت گرد و غبار سبز، سه گردونه سنگی ظاهر میشود که دور تیرهای چوبی مرکزی میچرخند. سنگ گِرد بزرگی این گرد و غبار را راه انداخته است. این سنگ برگهای حنا را میسابد و پودرشان میکند.
لکههای سفیدی که جلوی پایمان را روشن کرده، انگار تنها اشعههای آفتابند که از سقف گنبدی بالای سرمان تابیده داخل کارگاه. نفس که میکشیم جای هوا، پودر سبزرنگ داخل ریهمان میرود. از دل گرد و غبار غلیظی که فضا را پرکرده، آدمهایی سراپا سبز بیرون میآیند که لابد کارگران همین کارگاه حناسابی هستند. با لهجه شیرین یزدی خوشامد میگویند. وقتی نام این عمارت غبارآلود تاریک را میپرسیم، میگویند اینجا یک کارگاه مازاری است.
۱۲ سنگ زیر ۱۲ سقف
پیدا کردن یک کارگاه مازاری در یزد اصلا کارسختی نیست؛ برای رسیدن باید رد خیابان آیتالله کاشانی را گرفت. کافی است از اولین کسی که سر راهتان سبز میشود نشانی بخواهید تا با آن لهجه منحصربهفرد شیرینش نزدیکترین راه را نشانتان بدهد. ما هم با حرفشنوی، از همان نشانیها خودمان را به محل تقاطع خیابان کاشانی و خیابان مجاهدین میرسانیم و تابلوی کوچه مازاریها را درست روبهروی گنبد اخرایی رنگ مسجد اتابکی میبینیم. تابلو، کوچه دلبازی را نشانه رفته که ردیفی از گنبدهای کمخیز کاهگلی را در مشایعت خود دارد.
«از روی تعداد همین طاقهای کلمبویی میشود تعداد سنگهای هر مازاری را شمرد چون بالای هر سنگ یک طاق زده شده است.» این را حاجاکبرآقا کرباسی با همان لهجه غلیظ یزدیاش میگوید و از کنارمان میگذرد.
مازاری یعنی گریه و زاری؛ این به خاطر کار سخت و طاقتفرسای مازاریهاست. تقریبا هر کس از اهالی کوچه را که میبینیم در توضیح معنی مازاری همین شوخی را تحویلمان میدهد اما فرهنگ لغتها با کسی شوخی ندارند. در منابع ادبیاتی، مازاری، برگرفته از «ماز به معنی چرخ و نبرد» معنی شده است.
در این کتابها مازاری به عطار و داروفروش گفته میشود اما یزدیها، مازاریها را کارگاههایی میدانند که با سنگهای گران گردشان، حنا، وسمه، روناس یا ادویه را میسایند. روناس که مشتریهایش رنگرزیهای سنتی بودند، با ورود رنگهای نامرغوب اما به صرفه شیمیایی، دیگر خواهان چندانی ندارد. ادویه هم که حالا فقط با دستگاههای صنعتی ساییده میشود. در حال حاضر تقریبا تنها محصولی که از دل تاریک مازاریهای یزد بیرون میآید حناست.
برای دیدن اینکه چطور برگهای درختچههای حنا به پودر سبز تبدیل میشوند، به دل تاریک اولین شکافی میزنیم که با در دو لنگه چوبیاش، ورودی یکی از آن عمارتهای گنبددار به حساب میآید؛ «کمتر از یکقرن پیش، در این کوچه و محله پر بود از کورههای آجرپزی و مازاریها اطراف تکیه میرچخماق در مرکز شهر بودند تا اینکه اوایل دوره پهلوی، شهرداری، مازاریها را به خاطر بوی بد مدفوع اسب و شتر، به این کوچه منتقل کرد. فقط یکیدوتا از مازاریها هنوز دور و بر میرچخماق سنگشان را روی برگهای حنا میچرخانند.
۴۰ سال پیش هم به خاطر بارانی که به باران سیاه معروف شد، سیل بدی آمد و دو سه تا از مازاریها را خراب کرد. آن چند مازاری سیلزده، همین چند کارگاهی هستند که سقف شیروانی دارند. آن موقع هر کدامشان با ۱۴۵۰ تومان بازسازی شدند». اینها حرفهای «حسین عاشق مدینه»، آخرین وارث مازاری «عاشق مدینهایها» است.
چهره جوان و امروزیاش در هالهای از غبار سبز رنگ قرار گرفته و بدون لهجه غلیظ یزدی، حرفهایش را میزند؛ «آن نسلی که از اطراف میرچخماق آمدند اینجا، همه فوت شدهاند. از نسل امروز هم فقط دو نفر هستیم که این کار را ادامه میدهیم؛ یکی من و یکی «علیآقایحنایی»؛ آن هم فقط به خاطر اینکه این کار میراث خانوادگیمان است. من خودم دارم یکی از کارگاههای مازاریام را به رستوران و چایخانه سنتی تبدیل میکنم».
این بلا تقریبا دارد یکییکی مازاریهای این کوچه را از پای در میآورد. از مازاری صلحیزاده گرفته که همین پنج شش سال پیش تبدیل به کتابخانه فرخییزدی شد تا مازاریهایی که حالا بر سردر ورودیشان تابلوی رستوران «قاجاری» یا رستوران «حنای سبز» به چشم میخورد. با وجود این، هنوز ۱۲ مازاری دیگر در این کوچه وجود دارند که همچنان به همان شیوه سنتی، چرخشان میچرخد و کیسههای پارچهای پر از پودر سبز را راهی بازار میکنند.
خلیفه و دوزندگی کیسهکتان
«اینجا که ایستادهایم مرحله آخر مازاری انجام میشود؛ اول کار، خشککردن برگ حناست. اینجا خلیفه مینشیند که کار آخر را انجام میدهد. یزدیها دوزندگان کیسههای حنا را خلیفه میگویند»؛ اینها را محمدریگی میگوید. او بچه زاهدان است و کارگر پاسنگیای که از بین کارگرهای مازاری عاشق مدینه، داوطلب میشود تمام گوشه و کنار مازاری را نشانمان دهد. گشتوگذارمان را از همان هشتی ورودی شروع میکنیم؛ درست کنار هشتی ورودی سکویی به بلندی دو سه پله، گل محمد و همکارانش نشستهاند. آنها ۲۵ سال پیش افغانستان را گذاشتند و آمدند ایران تا دهان باز کیسههای پارچهای پر از پودر سبز را به هم بدوزند و از این راه امرار معاش کنند. نخ و سوزن، زیکزاکی از بین دو لبه کیسه رد شده و دهانه کیسهها به سرعت بسته میشود.
کمی آن طرفتر همشهری گلمحمد با شتاب، مهر چوبی را بین استامپ دستساز و کیسهها جابهجا میکند تا نقش مهر چوبی روی کیسهها بیفتد. این آخرین اتفاقی است که برای برگهای حنا در مازاری میافتد. پر کردن، دوختن و مهر زدن هر کیسه کتانی از نظر صاحبان مازاری ۱۳ تومان ارزش دارد و پر کردن یک گونی ۱۰۰ کیسهای ۱۳۰۰ تومان میارزد. گلمحمد مدعی است در یک شیفت کاری که از شش صبح تا شش بعد از ظهر یا شش بعد از ظهر تا شش صبح فردا طول میکشد، حداکثر ده گونی صدتایی پر میشوند؛ یعنی هر ۱۲ ساعت کار ۱۳ هزار تومان اجرت.
بعد از هشتی و سکوی خلیفهها، سنگهای سنگینِ سرگردان مازاری هستند که دارند به همت موتورهای برق، دور سکوهای سنگی میچرخند. محمد ریگی تعریف میکند که سنگها از شش تا ده تن وزن دارند. سهم هر سنگ در هر نوبت ۲۰۰ کیلوگرم برگ حناست. سنگها ظرف چهار ساعت برگها را به پودر سبز حنا تبدیل میکنند و البته در این بین، بعد از سه ساعت چرخش سنگ، دو حلب ۱۱ کیلویی تخمه آفتابگردان یا کرچک به مواد سبز رنگ اضافه میشود. چربی حاصل از محموله این دو حلب، حنا را خوشرنگتر میکند و اثر درمانی آن را هم بیشتر.
راهنمای سیاه چردهمان در کنار مدار اولین سنگ سنگین، به منبع غبارهای سبز پراکنده در مازاری اشاره میکند. برگهای حنا که ۴ ساعتی وزن سنگهای مازاری را تحمل کردهاند، در اینجا، خرد و خسته تحویل الک میشوند تا بعد از جداشدن پودر حنای آماده بستهبندی، اضافات از سطح شیبدار الک، داخل گونیها سر بخورند. محتویات این گونی که بنه خوانده میشوند یک بار دیگر هم قابل ساییدن هستند. پس بار دیگر به سنگهای غول پیکر سپرده میشوند تا دورریختنیها به حداقل برسند.
محوطه دیگری که به لطف راهنمایمان موفق به یافتنش میشویم، فضایی است مستطیلشکل که در آن سنگهای نمک را با پتک میکوبند تا دستگاه نمکسابی، لقمههایش کوچک و قابل هضمتر شود. در ازای این لقمهها، دستگاه پودری استخوانی رنگ پس میدهد که با یک بار الک شدن میشود همان نمک خودمان. ضایعات باقیمانده هم راهی دامداری میشوند و قسمت گاوهایی که نمک میلیسند تا اشتهایشان باز شود و بیشتر بچرند و هر چه سریعتر آماده سلاخی شوند.
به جز فضاهایی که محمد ریگی نشانمان داد، هر گوشه کنار و زاویهای که از عمارت باقیمانده، اختصاص دارد به انبار حنا؛ از برگ و خاشاک منتظر سایش گرفته تا حنای پودر شده یا گونیهای آماده اعزام به بازارهای مصرف.
روزگار سپریشده شغل سالخورده
«مازاری از خیلی سال پیش در یزد وجود داشت. تا ۵۰۰-۴۰۰ سال قبل که یزد یهودی زیاد داشت، مازاری کار آنها بود. اما بعدا مازاریها افتاد دست مسلمانها؛ مثلا خانواده خود ما ۳۰۰ سال پشتدر پشت، توی این کار بودهاند. پدر پدر پدر ما که مازاری داشت از بزرگهای شهر بود. آن موقعها که شغل و کاسبی زیاد نبود، صاحبان مازاری برای خودشان مَشتی و پولدار بودند. براتهای رقم درشت همه مال مازاریها بود».
اینها را حاج محمد حنایی میگوید که مازاری حنایی را به شکل موروثی همراه برادرش- حاج حسین- مدیریت میکند. قدیمیترین مهری که روی گونیهای حنا نقش میبندد، متعلق به مازاری حنایی است. برای پیداکردن برادران حنایی دوباره شروع میکنیم به ردیابی نشانیها تا حاجمحمد را پشت میز دفتر کارش در انتهای کوچه سیلو پیدا میکنیم. حاجحسین اما به این راحتی حاضر نیست دل از مازاری و کارگرهای در حال کارش بکند اما وقتی حرف قدیمها پیش کشیده میشود میآید داخل دفتر تا خاطرات ۷۰-۶۰ سال پیش را مرور کند.
حاج محمد از حال و روز مازاریهای قدیم یاد میکند؛ از دورانی که سنگینی سنگهای مازاری را اسبها و شترها به دوش میکشیدند؛ «چشمهای اسب و شترهایی را که برای کار به مازاری آورده بودند، یک هفتهای میبستیم و حیوان را با چوبی که یک سرش قلاب داشت و سر دیگرش به سنگ مازاری وصل بود مهار میکردیم. یکی هم پشت سرش راه میافتاد و راهش میبرد؛ بعد که حیوان عادت میکرد، چشمهایش را میبستیم تا راه برود. چون اگر میفهمید کسی مواظبش نیست، راه نمیرفت. قدرت اسب و شتر خیلی با هم فرق نداشت اما شتر بیشتر دوام میآورد؛ مثلا شتر شش ساعت راه میرفت و اسب سه ساعت».
اما بالاخره موتور برق از راه میرسد و چهارپاهای سنگکش را یکییکی بازنشسته میکند؛ «حناسابی برقی را سیدمحمدآقا اختراع کرد. اگر او نبود، هنوز شترها سنگها را میچرخاندند. مخ محمد آقا خیلی کار میکرد و خیلی زحمت میکشید. ۵۰ سال پیش بود که یک موتور هندلی گازوئیلی آورد و بست به سنگ مازاری. موتور یک ساعتی کار کرد و بعد سید رفت یک موتور برقی آورد. موتور برقی که آمد، هم کیفیت حنا بهتر شد و هم سرعت کار بالا رفت».
داستان جابهجایی سنگهای مازاری که از دل کوههای مهریز بیرون آورده میشدند هم شنیدنی است؛ سنگهایی که به قول حاجحسین و به تائید حاجمحمدآقا از جنس آتشی (آذرین) هستند؛ «سنگها را در همان مهریز گرد کرده و یک چوب از سوراخ وسطش رد میکردند و دو نفر از دو طرف هولش میدادند تا یزد. این ۶۰-۵۰ کیلو متر را ۳۰ نفر کمک هم میکردند. سنگ را با اسب نمیشد آورد؛ حفظ کردن تعادلش سخت بود. این سنگها هر کدام ۳۰ تا ۵۰ سال در کارگاههای مازاری میچرخیدند و بعد که صاف و کوچک میشدند، میدادیمشان گچسابیها».
صحبتها گل انداخته و دو برادر از هر دری سخن میگویند؛ از کسادی بازار فروش در ماههای محرم و صفر و فصول سرد سال تا ارزش بالای حنا برای شالیکاران شمالی و زمانی که در ازای یک بار کامیون حنا، یک بار برنج برایشان میفرستادند یا روزگاری که برگهای درختچههای سبزرنگ حنا سوار بر پشت شترها هفتهها توی راه بودند تا از مزرعه به مازاری برسند.
چیدن در سه مرحله
درختچههای سبزرنگ حنا را از بم و ایرانشهر به یزد و کرمان میآوردند. برگهای حنا را میچیدند و بار شتر میکردند اما امروزه برگها را با کامیون به یزد میرسانند. حناهای بین بم تا ایرانشهر هنوز هم بهترین نوع حنای ایران بهحساب میآید که امروزه با ارتفاع شش- هفت متری در مزارع کشت گیاهان دارویی به چشم میآیند. برگهای این درختچهها در سه نوبت چیده میشوند. اولین چینش، اوایل تیرماه است و حنای گرما خوانده میشود. با اینکه برگهای این چین کمرنگتر از چینهای دیگر است اما حناسابان یزدی رنگدهی آن را بهتر و بیشتر از دوچین دیگر میدانند. شهریور ماه نوبت چین دوم میرسد. آبانماه هم نوبت چیدن برگهایی است که به حنای قوس مشهورند.
مازاران برگهای سبز مورد استفادهشان را باید طی چهار پنج ماه چیدهشدن از درختچهها خریداری و انبار کنند تا برای روزهای دیگر سال هم چیزی برای سابیدن داشته باشند. محموله سبز رنگ مازاریها که حاصل سایش سنگ و برگ است، از قدیمالایام نقش مهمی در طب سنتی ایران داشته است. طبیبان ایرانی استفاده از حنا را برای بیمارانی که دچار سوختگی، زخم، جراحت و بیماریهای پوستی شدهبودند، تجویز میکردند. پزشکان امروزی با تائید روش تجویز طبیبان قدیمی معتقدند این «لاوسون» موجود در برگ حناست که باعث اثرات درمانی و رنگدهی آن میشود.
نقش حنا در فرهنگ ایرانیان و مسلمانان تنها برای استفادههای پزشکی نبوده است؛ علاوه بر فواید پزشکی، بزرگان دین اسلام- به خصوص شیعه- هم استفاده از حنا را توصیه کردهاند. پیامبر(ص) حنا را خضاب اسلام میدانست. در روایات متعددی آمده که خضاب به حنا باعث خلاصی از عذاب قبر میشود.
از امام محمد باقر(ع) نقل شده که «خضاب به حنا بوهای بد را زایل میکند، آبرو را میافزاید، دهان را خوشبو و فرزندان را خوشرو میگرداند». امام رضا(ع) هم خضابکردن با حنا را دارای اجری بزرگ میدانست. برای همین است که پودر خنک و آرامشبخش حنا وارد محافل و مراسمی شده که براساس اعتقادات مردم شکل گرفته است. این پودر از عروسی و تولد نوزاد تا بعد از مرگ، منشا آرامش و نیکبختی به حساب میآید.
ایرانیان این پودر را چنان خوشیمن میدانند که آن را به عنوان نمادی از نیکی، سلامتی، آرامش و شادی استفاده میکنند. هنوز یک شب قبل از عروسی اصرار دارند مراسم حنابندان اجرا شود. در این مراسم ویژه، کف دست عروس و دامادشان حنا میگذارند و خنچه (طبق) پارچه، لباس عروس، میوه و شیرینی را با تشریفات خاصی به خانه عروس میبرند. وقتی هم اثری از سیاهی مو روی سر نوزادی دیده شود، حنا روی سرش میگذارند تا چشمش پرسوتر شده و سرش دچار بیماری پوستی نشود.
هنوز هم که هنوز است، شاطران نانواییها، رنگرزان سنتی، شالیکاران شمالی و ماهیگیران جنوبی برای ضخیم شدن پوست دست و پاهایشان و محافظت آنها از عواقب تماس با آب به پودرهای جادویی حنا متوسل میشوند. همچنین قشمیها اعتقاد دارند حنا گیاهی از بهشت است و گل و بتههای حنایی رنگ هنوز بر دستها و پاهای زنان قشمی قد میکشند و گل میدهند. بعضی از مردم امواتشان را پس از غسل خضاب میدهند تا با آرامش بیشتر راهی دیار باقی شوند.
حنا خاصیتهایی دارد که باعث پدیدآمدن مثلهایی در ادبیات عامه شده است. وقتی روی دست و پای فردی حنا میگذارند، او نباید حرکت کند وگرنه همهجا حناییرنگ میشود. شاید برای همین است که مثال دست در حنا گذاشتن رایج شده است. با وجودیکه این روزها کیسههای پارچهای مازاری را کمتر بین قفسه فروشگاهها میبینیم اما هنوز هم مثالش بهترین شاخصه برای گیرافتادن و کاری نکردن است. ویژگی دیگر حنا رنگ واضح آن است. این رنگ روی دست، پا، مو و محاسن افراد بهراحتی قابل تشخیص است؛ از اینرو مثالی رایج شده و به کسی که حرفهایش مستند نباشد و بارها حرفها و وعدههایش دروغ از آب درآمده باشد، میگویند حنایش رنگ ندارد.
علاوه بر ایرانیان امروزی و مردم ایران باستان، همسایگانشان هم از حنا استفاده میکردند؛ به طوری که آن را در فرهنگ و سنتشان حفظ کردهاند. صادرات حنا به روسیه، ترکیه، عراق و دیگر کشورهای عربزبان حاشیه خلیجفارس نشان میدهد که به جز ما ایرانیها، مردمان دیگری هم چشم به راه کیسههای شفابخش مازاریهای یزدی هستند. پس هنوز هم میتوانیم شاهد چرخیدن تک و توک سنگهای مازاری در کوچهمازاریهای یزد باشیم.