به گزارش همشهری آنلاین، البته پیشوای نازیها آنقدر در جهان سروصدا به راه انداخته که طبیعی است تا مدتها هم باید منتظر اخباری جنجالی از او بود؛ «هیتلر حتما به برزیل رفته». خیلیها او را سالها بعد آنجا دیده بودند. «بعید نیست که در گرینلند باشد و در کنار خانوادهاش زندگی کند.»، «هیتلر اصلا خودکشی نکرد.او با لباس و ظاهری مبدل به اردوگاه آوارگان رفت، بعد از آنجا خودش را مدتی در کوههای باواریا مخفی کرد، بعد هم با یک زیردریایی خودش را به هر سختیای که بود به آرژانتین رساند و در آنجا در کنار بزرگان حزب راست این کشور زندگی سیاسی جدیدی را شروع کرد». اینها همه شایعاتی هستند که طی این ۶۰سال هرازگاهی جنجالی به پا کرده و بعد هم از یاد رفتهاند! اما شایعه جدید همراه با کلی سند و مدرک است؛ اینکه آمریکاییها به دنبال اثبات این قضیه هستند که هیتلر نمرده و در همه این سالها در گوشهای از دنیا پنهان شده!
«برلین را فردا فتح خواهیم کرد!» این آخرین پیام ژنرال ژوکف روسی است که از رادیو پخش شده بود. همه دیگر میدانستند که چیزی تا پیروزی متفقین باقی نمانده. نیروهای ارتش سرخ تا دروازههای برلین آمده بودند و هر لحظه امکان سقوط شهر وجود داشت اما هیتلر مرد اول آلمان هنوز در پناهگاه زیرزمینی خودش در برلین پنهان شده بود. همه نگران فرمانده بودند.
خیلیها به او پیشنهاد ترک برلین را دادند ولی او میدانست که دیگر هیچ تلاشی فایده ندارد. رهبر نازیهای آلمان به آخر خط رسیده بود! فرمانده، همه اطرافیانش را خبر کرد. باید همه را در جریان ماجرا قرار میداد. نمیشد که به راحتی گرفتار سربازان ارتش سرخ شود و نازیها را به حال خود رها کند.
در همان ساعات با کمک منشیهایش وصیتنامهاش را نوشت منشیها داشتند به سرعت صحبتهای هیتلر را تایپ میکردند که خبر رسید بنیتو موسولینی کشته شده و پارتیزانهای ایتالیا جسدش را در میلان آویزان کردهاند! این حادثه کافی بود تا هیتلر را به هراس مرگی مشابه موسولینی بیندازد. کمی فکر کرد و بعد جمله آخر وصیتنامهاش را تمام کرد؛ «آرزوی من است در جایی که ۱۲سال به مردم خدمت کردم بمیرم و خاکستر شوم!» وصیتنامه را چندباری خواند و مثل همیشه اصلاح کرد.
بعد، از همه اطرافیان خواست که به سرعت برلین را ترک کنند. هواپیما برای انتقال او آمده بود اما هیتلر همه نزدیکانش را و از همه مهمتر وصیتنامهاش را از شهر خارج کرد. هواپیما که از دیدرس همه خارج شد، تازه فرمانده یادش آمد که باید کارش را زودتر تمام کند. گوبلز، سرایدار هیتلر و خانوادهاش در کنار فرمانده باقی مانده بودند. هیتلر مرد سرایدار را صدا کرد و مدتی در اتاق کارش با او صحبت کرد. بعد هم با همه خداحافظی کرد و به همراه اوا براون زنی که همیشه همراه آدولف بود و فقط چند ساعت پیش از آن به ازدواج او درآمده بود به اتاق رفت. این آخرین باری بود که کسی هیتلر را سرپا میدید.
چند ساعتی گذشت، فضای خانه ساکت و تاریک بود تا اینکه صدای شلیک تیر از اتاق کار هیتلر خانواده سرایدار را میخکوب کرد. هیتلر و اوا براون با شلیک اسلحه خودشان را کشته بودند. فقط این وسط گوبلز بود که زیاد از ماجرا شگفتزده نشد. او به سرعت دستور داد چالهای را که در همان نزدیکی قرار داشت پر از بنزین کنند و جسد هیتلر و اوا براون را هرچه سریعتر بسوزانند! این آخرین خواسته فرمانده شکست خورده بود. روسها درست زمانی به پناهگاه هیتلر رسیدند که فقط تکههایی از استخوان او باقی مانده بود!
داستان سیاه دیکتاتور
این داستانی است که در روایتهای مختلف از زندگی آدولف هیتلر دیکتاتور نازی که زمانی به پیشوای ژرمنها شهرت داشت بهجا مانده. اینکه فرمانده بعد از آنکه فهمید دیگر کاری از پیش نمیرود با خوردن قرص سیانور و شلیک یک گلوله به سرش خودکشی کرد، یک داستان تکراری است و البته باورکردنی! اما حکایت فرمانده آلمانی حرف و حدیث زیاد دارد؛ طوری که امروز دانشمندان و محققان زیادی روی قضیه مرگ هیتلر در حال تحقیق هستند و حالا سوال این است آیا به زودی زود کتاب مرگ پیشوای آلمان نازی به طور دیگری نوشته میشود!؟
ورق برگشت
محققان آمریکایی روزهای پایانی تابستان را برای مردم جهان حسابی گرم کردند. گروهی از دانشمندان دانشگاه کنتاکی آمریکا طی برنامه مستندی با نام فرار هیتلر مدعی شدند که در همه این شش دهه جمجمهای که به عنوان باقیمانده جسد هیتلر در انبار اطلاعات مخفی اتحاد جماهیر شوروی نگهداری میشود تقلبی بوده و اصلا متعلق به سر دیکتاتور بزرگ نیست! گروه پژوهشگران دانشگاه کنتاکی که سالها روی باقیمانده جسد هیتلر کار کردهاند معتقدند که براساس نتیجه آزمایشهای DNA جمجمه منسوب به هیتلر متعلق به زنی حدودا ۴۰ ساله است که هنوز هیچ کس هویت دقیق او را نمیداند. این در حالی است که هیتلر در زمان مرگش ۵۶ ساله بود و چنین استخوانی نمیتوانسته متعلق به سر او باشد.
نیکبلانتونی، متخصص استخوان شناسی دانشگاه کنتاکی که در تاریخ هم دستی دارد در برنامه مستندی که بارها از شبکههای جهانی پخش شد از ادعای خودش و دیگر همکارانش دفاع کرد؛ «اصلا از همان نگاه اول هم کاملا مشخص است که این جمجمه ۱۲سانتی با این ظرافت خاصش متعلق به یک مرد نیست! ضخامت استخوان آن کمتر از ضخامت معمول استخوان سر مردهاست.
حتی از شکاف جمجمه هم میشود فهمید که طرف نزدیک به ۴۰ سال داشته نه ۶۰ سال!» بلانتونی و همکارانش همه دلایل خود را با دلیل و مدرک ارائه دادهاند. او که خودش رئیس گروه تحقیقاتی بود، در سفری به مسکو از هر چیزی که ادعا میشد متعلق به هیتلر است، حتی نمونه خونی که میگفتند روی کاناپه هیتلر ریخته شده، نمونه برداشت تا هیچ حرفی باقی نماند. اما باز نتیجه همان بود که پیش از این به آن رسیده بودند؛ «جمجمهای که امروز دست روسهاست متعلق به یک زن جوان است که با شلیک گلوله به سرش مرده و هیچ ربطی به هیتلر و اوا براون ندارد!» همین ادعا کافی بود که روزهای پایانی تابستان امسال با نام آدولف هیتلر و داستان زندگی عجیب او پایان بگیرد.
حاشای بلند روسها
روسها البته هیچ وقت سعی نکردند جمجمه را در معرض دید عموم قرار دهند. ماموران اطلاعاتی شوروی سابق همیشه ادعا میکردند که جمجمه و دیگر لوازم متعلق به هیتلر در شرایط خوبی نگهداری میشوند. آنها خودشان هم گویا شک داشتند که این جمجمه که یک سال بعد از مرگ هیتلر در بازرسی دوباره از دژ آهنی هیتلر به دست آمده بود واقعی است یا نه؟ طوری که استالین هیچ وقت در تمامی عمرش نتوانست به مدارک پلیس مخفی شوروی سابق اطمینان داشته باشد و همیشه تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۳ در هراس بود که مبادا هیتلر زنده باشد و به فکر انتقام بیفتد. برای همین هم هراز گاهی گروهی تحقیقاتی را روانه برلین میکرد تا به دقت از سرنوشت دقیق دیکتاتور نازی خبر بگیرند!
آخرین بازمانده
اما آخرین شاهد زنده خودکشی هیتلر بر مرگ رهبر نازیهای آلمان اصرار داشت. روخوس میش در آن زمان فقط ۲۷ سال داشت و پنج سالی بود که به عنوان افسر اساس آلمان جزو حلقه درونی آدولف هیتلر به شمار میرفت. میش محافظ، قاصد و تلفنچی پناهگاه هیتلر بود که در آن روز کذایی خودش رهبر نازیها را در بستر مرگ دیده؛ «روسها فقط چند کیلومتری با ما فاصله داشتند که خبر رسید هیتلر مرده! آن وقت من در یک اتاق کوچک با یک تلفن کار میکردم. اتاق در صورت حمله هوایی، تنها ظرفیت یک نفر دیگر را داشت.
پناهگاه ما چندان بزرگ نبود و شامل چندین اتاق کوچک بود که ۱۰تا ۱۲مترمربع مساحت داشت». روخوس میش، آخرین بازمانده پناهگاه هیتلر بود. او شاهد نهایی ماجرایی بود که ۳۰آوریل ۱۹۴۵ اتفاق افتاد؛ روزی که هیتلر و اوا براون خودکشی کردند؛ «ناگهان شنیدیم که یک نفر، یکی از همراهان هیتلر را صدا زد و گفت: همه چیز تمام شد.
همه صدای تیراندازی را شنیده بودند اما من نه. مارتین بورمن، منشی خصوصی هیتلر به همه دستور داد آرام باشند. همه شروع به زمزمه کردند. من داشتم با تلفن صحبت میکردم و به عمد بلندتر حرف میزدم تا صدایی از آن سوی خط بشنوم. دوست نداشتم احساس کنم که در پناهگاه مرگ هستیم». مارتین بورمن دستور داد در اتاق هیتلر را باز کنند؛ «همین که در باز شد هیتلر را دیدم که سرش روی میز قرار داشت اما راستش هیچ خونی از سرش بیرون نمیآمد. حداقل شاید من ندیده بودم! اوا براون روی مبل دراز کشیده و سرش به طرف هیتلر بود.
زانوانش جمع شده بود. او لباس آبی تیرهرنگی با چینهای سفید به تن داشت. هرگز آن صحنه را فراموش نمیکنم. آنها هیتلر را بردند و من هیچ کاری نکردم. از اینکه همراهشان بروم میترسیدم. ترس داشتم که مبادا ما را به خاطر اینکه آخرین شاهد ماجرا هستیم بکشند!»
میش چند ساعت پیش از آنکه ارتش سرخ شوروی پناهگاه هیتلر را به تصرف خود در آورد از آنجا فرار کرد اما خیلی زود دستگیر شد و نه سال را در اردوگاههای کار اجباری شوروی به سر برد.
هرازگاهی شایعه دیدن دیکتاتور بزرگ از یک گوشه از دنیا سر در میآورد
از قطبجنوب تا کره ماه!
بسیارند کارشناسانی که هنوز در نحوه مرگ و زندگی مخفیانه آدولف هیتلر اختلاف نظر دارند. هنوز هم نمیتوان با قطعیت کامل از اینکه هیتلر در سال ۱۹۴۵ کشته شده باشد صحبت کرد. روسها هم که میدانستند روزی ممکن است یک آدم بیکار بخواهد دنبال قضیه را بگیرد، ۲۵سال بعد از مرگ دیکتاتور یکروز بیدلیل همه بقایای جنازه هیتلر را در سال ۱۹۷۰ سوزاندند و خاکسترش را در رودخانهای در آلمان شرقی ریختند تا خیال همه را راحت کنند. اما خیال کسی واقعا راحت نشد.
هر روز خبرهای جدیدی میرسید از اینکه دیکتاتور یک گوشهای از دنیا دیده شده. از میان همه شایعهها چهار مورد بیشتر از بقیه دهان به دهان چرخید؛ بعد از پایان جنگ جهانی دوم دو زیردریایی وارد آبهای آمریکای جنوبی شدند. همان موقع خیلیها حدس زدند که هیتلر با آنها به آرژانتین رفته. هر چند این خبر همان موقع تکذیب شد اما از خاطر کسی نرفت.
شایعه دیگر این بود که هیتلر بعد از سقوط آلمان نازی در سال ۱۹۴۵ از کشور فرار کرده و با یک زیردریایی به نقطه نامعلومی به سمت قطب جنوب رفته! آن زمان میگفتند که آلمانیها در نزدیکیهای قطب جنوب یک پایگاه نظامی دارند که آمریکا و انگلیس در اواخر دهه ۵۰ میلادی این پایگاه نظامی را پیدا و با سلاحهای فوق پیشرفته با خاک یکسان کردند! البته این داستان از همان ابتدا رد شد؛ چرا که اولا ثابت شد که اصلا پایگاهی در کار نبوده (هرچند که آلمانیها آرزوی داشتن چنین پایگاه مخفیانهای را همیشه در سر داشتند!)
از سوی دیگر آنچه که مردم از نابودی پایگاه نظامی آلمانیها نام میبردند یک آزمایش هستهای ساده بود که در سال ۱۹۵۸ هزاران کیلومتر بالاتر از سطح زمین انجام گرفته بود، آن هم در فاصله ۲۰۰۰ مایلی از قطب جنوب! داستان دیگر فرار هیتلر که البته مضحکتر از بقیه هم بود تا سالها دهان به دهان نقل میشد.
هنوز زمانی از پایان جنگ نگذشته بود که شایعه شد هیتلر با تجهیزات فضایی آلمانیها به ماه رفته و در آنجا پنهان شده! آلمانیها در آن زمان به داشتن موشکهای بالستیک فوقپیشرفته مشهور بودند و همین فناوری، مردم ساده را به فکر ارتباط هیتلر و نازیها با موجودات فرازمینی و تاسیس پایگاه نازیها در کره ماه انداخته بود! و اما فرضیه چهارم که این روزها دغدغه بسیاری از مردمان جهان شده مساله زنده بودن دیکتاتور آلمانی و زندگی او در گوشهای از ایالات متحده آمریکاست! البته جریان بیشتر به یک شوخی بزرگ شبیه است اما چند سال پیش روی سایتهای اینترنتی دورنمای محل پایگاه دریایی در آمریکا پخش شد که از بالا نمای صلیب شکسته آلمانهای نازی را داشت. همان موقع شایعه شد که هیتلر تا به حال در این پایگاه دریایی در سندیهگو زندگی میکرده.
در سال ۲۰۰۷ نیروی دریایی آمریکا تازه متوجه قضیه و تمامی شایعهها شد. مسوولان ارتش آمریکا همان دو سال پیش توضیح دادند که این پایگاه در دهه ۱۹۶۰ میلادی و با صرف هزینهای بالغ بر ۶۰۰ هزار دلار بازسازی شده و تا آخرین لحظه هم خودشان فکر نمیکردند که آخر کار پایگاه به چنین شکلی در میآید. آنها هیچ وقت تصور نمیکردند که روزی مردم دوست داشته باشند همه چیز را از بالا نگاه کنند!