همشهری آنلاین، هر اثر هنری «آن» ی دارد؛ گاهی هجوم تند رنگ که چشمگیر است، گاهی فضایی وهمی و منتزع که میتواند آدم را شگفت زده کند. گاهی تازگی فرم و گاهی هم عجیببودن موضوع. اما من خیال میکنم «آن» زیبایی در عکسهای ریکاردو زیپولی «کشف» است. اگر چشمت به کشف زیبایی عادت نکرده باشد از مقابل عکسهای او میگذری؛ چنانکه از مقابل ابرها، کوهها و دریا، وقتی آرام است.
عکسهای او در نگاه اول ساده است و خلوت؛ چنان که دشتهای باز و جادههای دور ساده و خلوتاند. یک سال پیش وقتی عکسهای او از ایران در موزه هنرهای معاصر تهران به نمایش درآمد خیلیها از دیدن ایرانی که او کشف کرده بود، شگفتزده شدند. جز تنوع بسیارمناظر و اقلیمها، عکسهای او با آن سایه روشنهای بیابانها و خطوط معنیدار جادهها، چیزی نبودند که نگاه گذرای یک توریست بتواند ببیندش. شناخت، تامل و فهم همدلانهای پشت همه عکسها بود که به آنها عمق و اصالت میداد؛ صبوری هنرمندی که برای پیداکردن بهترین فرم، رنگ و سایه روشن، فصلها و ساعتها انتظارکشیده بود.
بهرغم سادگی بسیار، فهم زیبایی در عکسهای زیپولی محتاج درنگ و تامل است و این درست همان جایی است که عکسهای او به شعر میرسد؛ به غزلهای سبک هندی؛ بیتهایی که هیچ لغت دشواری ندارد اما برای درک معناهای ظریف و لغزانش باید صبوری کرد، زبانش را آموخت و به آهستگی نزدیکش شد تا معانی پنهان و زیباییهای دور از دستش را نشانت دهد و شیفتهات کند.
شاید همین است که او خود میگوید از شعر فارسی به عکس رسیده است؛ از آینه غزلهای بیدل به پنجرههای ونیز. اگر چه تجربههای او در این سالها دیگر به ایران محدود نمانده است و در سفرهایش از کشورهای بسیاری عکاسی کرده اما تاثیر ادبیات، بهخصوص شعر ایران و غزلهای ظریف سبک هندی در نگاه و روایتی که او در عکسهایش از جهان دارد، پیداست. عکسهایی که از پنجرههای ونیز یا لاسوگاس آمریکا گرفته است، انعکاس واقعیت سخت و تغییرناپذیر شهر در شیشهها که تصویری خیالی و لطیف و بهشدت انتزاعی میسازد، همان تعبیری است که بیدل از تماشای آینه و تفسیر حقیقت دارد. آنچه میخوانید مصاحبه دورادوری از طریق ایمیل است با پروفسور زیپولی؛ سؤالهایی که فرستادیم و جوابهایی که او با حوصله نوشت.
کاش فرصت گفتوگوی رودررو بود؛ درباره عکسها و ترجمههایش و درباره ایرانی که او میشناسد، میشود بسیار پرسید و بسیار شنید.
کمی از خودتان بگویید، چه شد که زبان و ادبیات فارسی خواندید؟
من در شهر پراتو، نزدیک فلورانس در توسکانی به سال ۱۹۵۲ متولد شدم و تحصیلات ابتدایی خود را در آن شهر گذراندم. در سال ۱۹۷۱ به ونیز رفتم تا در دانشگاه فوسکاری (Ca Foscari) به تحصیلاتم ادامه دهم. در رشته فرهنگ، زبان و ادبیات کشورهای شرقی ثبتنام کردم اما هنوز تصمیم جدی برای انتخاب یک زبان خاص نگرفته بودم. در آن روزها خواندن زبان چینی در اروپا مد بود، شاید من هم چینی میخواندم اما خیلی تصادفی با استاد زبان فارسی - ژییان روبرتو اسکارچیا - آشنا شدم.
توضیحات او درباره فرهنگ ایران و احترام فوقالعادهاش به شاعران ایرانی باعث شد مسحور این زبان شوم. بعد از صحبتهای بسیار، من تصمیم گرفتم که زبان فارسی را به عنوان رشته اصلی خود در دانشگاه انتخاب کنم. در ژوئن ۱۹۷۲ پروفسور اسکارچیا سفری به ایران ترتیب داد و مرا هم به این سفر دعوت کرد. ما با اتومبیل از راه یوگسلاوی به ایران آمدیم و حدود یک ماه در ایران ماندیم.
من و استادم به گوشه و کنار ایران سفر کردیم. بعضی از شهرهای مهم ایران، مثل شیراز و اصفهان ر ا دیدیم؛ حتی مدتی را نیز در شهرها و روستاهای بسیار کوچک گذراندیم. در آنجا معمولا مهمانان خاص کدخداها بودیم. از همان زمان احساس کردم که عاشق این کشور شگفتانگیز هستم. از آن به بعد، عشق ایران هرگز مرا رها نکرد. در ژوئن ۱۹۷۵ در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شدم و از نوامبر همان سال تدریس زبان فارسی را در دانشگاه فوسکاری شروع کردم. از آن به بعد من بارها و بارها به ایران سفر کردم و این سرزمین شگفتانگیز را به عنوان دومین وطن خود قرار دادم.
یعنی سفر به ایران باعث علاقهمندیتان به ادبیات فارسی شد؟
اولین سفر من به ایران به چند دلیل بسیار با اهمیت بود؛ اول آنکه این مسافرت یک عشق بود. من خاطرات جالب و شگفت انگیزی از این سفر دارم؛ خاطراتی از همه ایران؛ از مردم، زبان، فرهنگ، فضای سبز و طبیعت ایران. وقتی برگشتم تصمیم گفتم فارسی بخوانم. این درست ترین انتخاب بود زیرا دریافتهبودم که ایران نه تنها زیباست و زبانش از قابلیتهای بسیار برخوردار است بلکه این زبان امکان لمس یکی از کشورهای مسحورکننده دنیا را هم فراهم میکند. پس از آن باز به ایران سفر کردم و برای مدتی در دانشگاه تهران، پیش استادانی مثل دکتر خطیب رهبر، منوچهر ستوده و ... ادبیات فارسی خواندم.
و بعد از آن؟
در سال ۱۹۸۷ درجه استادی ادبیات زبان فارسی را در دانشگاه ونیزگرفتم. از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۶ و از سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۵ به عنوان رئیس دپارتمان مطالعات آسیایی ـ اروپایی دانشگاه ونیز کار کردم. درحالحاضر سردبیر مجله Lirica Persica Series (مجموعه اشعار غنایی فارسی) و عضو هیأت علمی مجله AAM.TAC هستم.
شما در مباحث آکادمیک ادبیات فارسی هم آثاری دارید. درست است؟
من شدیدا به سبکشناسی، بلاغت و فصاحت، علاقهمندم و روی دستهبندی مجدد سبکهای متون ادبی فارسی مطالعه میکنم و البته به مباحث نظری در متون مدرن علاقهمند هستم. چند کتاب درباره ادبیات کلاسیک و معاصر ایران نوشتهام. در چندین کنفرانس بینالمللی شرکت کردهام و کلاسها و سمینارهایی در آمریکا (دانشگاه کلمبیا) و انگلستان (دانشگاه کمبریج) درباره ادبیات فارسی ترتیب دادهام. فعالیتهای تحقیقاتی من بیشتر بر پایه روشهای زبانشناختی است که با استفاده از فناوری کامپیوتری امکانپذیر میشود.
از ترجمههایتان بگویید.
ترجمه برای من جدی است. اگرچه در آن هم علاقه خاص من به سبک هندی، مخصوصا شعر بیدل و صائب جهتدهنده است. در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه Leone Traverso شدم.
اولین جایزه Citta di monselice برای ترجمه قابوسنامه را دریافت کردم که در ایتالیا تاکنون به چاپ چهارم رسیده است. درحالحاضر مشغول تحقیقات وسیعی در دو زمینه اشعار هجو / هزل در ادبیات مدرن ایران و البته اشعار بیدل دهلوی هستم.
چرا بیدل؟ او حتی برای فارسی زبانها شاعر دشوار یابی است؛ چه چیز باعث کشش شما به شعر او شده است؟
من صادقانه باور دارم که بیدل یکی از مهمترین و قابلتوجهترین شاعران، نه تنها در ادبیات ایران بلکه در دنیای ادبیات است. من همیشه به دلیل عمق احساسات فراطبیعی و توانایی او در درک و شرح دنیای پیرامون ما، مفتون و شیدا هستم. جزئیگریها، پیچیدگیها و باریکبینی بیدل درباره زندگی بسیار نزدیک به حساسیت بعضی همتایان غربی در قرن ۲۱ است.
مشکل اینجاست که اشعار بیدل گاهی مواقع به حدی سخت است که بدون کمک یک استاد قابل فهم نیست. اما هنگامی که یک استاد خوب را در کنار خود داشته باشید، خواندن اشعارش نه تنها مسحورکننده است بلکه بهترین غذا برای روح است. من در کنار عکسهایم از پنجرههای ونیز در کتاب (It Venezia alle finestre, Venice) بیتهایی از بیدل را آوردهام.
با ادبیات امروز ایران چقدر آشنا هستید آن را چطور میبینید؟
زمینه تحقیق من ادبیات کلاسیک ایران است؛ البته با علاقه و توجه خاص به سبک هندی، در نتیجه من کمتر با ادبیات معاصر ایران آشنایی دارم. با وجود این موضوع، بعضی اشعار سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را که بیش از همه دوستشان دارم ترجمه و ضمیمه مجموعه عکسهای طبیعت ایران کردهام. این دوکتاب که «تا شقایق هست» و «باغی در صدا» نام دارند، در سالهای ۱۹۹۵ و ۲۰۰۵ منتشر شدهاند.
البته سپهری را همه به عنوان شاعری با احساسی عمیق به طبیعت میشناسند و ازاین جهت به عکسهای من نزدیک است. جز اینها، مجموعه شعر عباس کیارستمی به نام «همراه با باد» درسال ۲۰۰۱ و کتاب دومش «گرگی در کمین» در سال ۲۰۰۳، برای اولینبار با ترجمه من به خوانندگان غربی معرفی شد.
بیایید از عکسها حرف بزنیم، چطور عکسهای ساده یادگاری یک مسافر کمکم تبدیل میشود به این مجموعه بزرگ که به نوعی یک دوره ایرانشناسی است؟
از دوره کاری آکادمیک علاقه شدیدی به چشماندازهای ایران داشتم. به شدت مشغول مطالعه درباره عکاسی از این مناظر شدم و در سفرهایم به ایران از گوشه و کنار عکس گرفتم. در اکتبر ۱۹۷۶ اولین نمایشگاه انفرادیام در انستیتوی هنرهای معاصر لندن دایر شد. در سال ۱۹۷۷ عکسهایم را در سائو پائولو برزیل، به معرض نمایش گذاشتم. از آن تاریخ به بعد در شهرهای گوناگون ایتالیا و دیگر هم نمایشگاههایی از آثار عکاسی خود درباره ایران برگزار کردهام. نمایشگاهی هم با آثار من، عباس کیارستمی و ۵۶ عکاس معاصر ایرانی برگزار شد.
مجموعهای از عکسهای ونیز هم منتشر شده است که در کنار عکسها از ابیات بیدل استفاده کردهام. این آثار در نمایشگاه ونیز، تهران و پوسدام (آلمان) به نمایش گذاشته شدند و به زودی هم در پاریس در معرض دید قرار میگیرند. اخیرا هم کتابی از مراسم اهدای نشان افتخاری به عباس کیارستمی در دانشگاه ونیز را ویراستاری کردهام. گلچینی از بهترین عکسهایم که از سال ۱۹۷۲ به بعد گرفتهام، شامل مناظر ایران است. من حالا عکاس هستم زیرا عاشق ایرانم. هزاران عکس از گوشه و کنار ایران دارم.
بیشتر عکسهای شما از طبیعت است؛ از روستاها، جادهها، دشتها و حتی ابرها. کمتر عکسی از شهر و زندگی مدرن در آثار شما دیدهام. آیا این مختص ایران است؟ شما فضای شهری ایران را دوستندارید؟
من هیچ نزدیکیای با زندگی مدرن شهری احساس نمیکنم و این نه تنها در عکسهای من از ایران بلکه در تمامی عکسهایم از دیگر کشورها آشکار و قابلتوجه است. علاقه من به منظره و چشمانداز را میتوانید بهراحتی در عکسهایم مشاهده کنید اما در مجموعه من انواع دیگری از عکسها و تصاویر هم وجود دارند.
در عکسهایتان چیزی هست؛ نوعی حس شبیه به شعر.
من زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه ونیز تدریس میکنم و سالهاست که از ایران عکس میگیرم. متوجه شدهام ارتباطی بین شعر فارسی و چشماندازهای متأثر از آن وجود دارد. در طول مدت تدریس شعر فارسی، معمولا تصاویر زیادی از مناظر را به دانشجویانم نشان میدهم و سعی میکنم ارتباط آنها را با اشعار فارسی در چگونگی شکلگرفتن و محتوای آن بیان کنم.
دیگر آنکه خلاقیت به تنهایی مورد توجه من نیست بلکه حس مثبت بین من و موضوع عکسها هم برایم اهمیت دارد. چشم، مغز و قلب همه به عکس مرتبطند. چشم میبیند و انتخاب میکند، مغز فکر میکند و با دقت شرح میدهد، قلب به عکس روح میدهد و میتواند احساسات آدم را برانگیزد.
حضور همزمان همه اینها، اصالت و کیفیت یک عکس را تضمین میکند و گمشدن حتی یکی از آنها باعث میشود که نتیجه ناقص و ناتمام شود. بنابراین یک عکس زیبا میتواند همهجا باشد و بالعکس هیچ کجا نباشد. با وجود این، کمال فنی را نه میتوان ضروری دانست و نه بیاهمیت تلقی کرد. بدیهی است که شرط کافی برای ارائه یک عکس موفق، داشتن ابزار است. این است که باید گذاشت نقصفنی تاثیر نهایی تصویر را از بین ببرد.
و اینکه چرا مخصوصا از ایران عکس میگیرید؟
جواب آن کاملا ساده است؛ بیشک ایران یکی از زیباترین کشورهای جهان است. اگر یکبار با زیباییهایش آشنا شوید، به آن علاقهمند میشوید؛ بهطوری که شما را تحریک میکند تا مناظر جذابش را با همه مردم دنیا تقسیم کنید یا به آنها نشان دهید.
شما سالها در ایران عکاسی کردهاید، قشنگترین خاطره شما از ایران چیست؟
خیلی سخت است که از میان خاطرات دلپذیری که دارم، یکی را انتخاب کنم. پس به دو خاطره بسندهمیکنم:
در نوامبر ۱۹۷۵ به جزیره هرمز رفته بودم. من یک موتورسیکلت گرفتم و به تمامی قسمتهای جزیره سر زدم. واقعا محو رنگها و روشنایی این جزیره متروک و ساکت شده بودم.
در مارس ۱۹۸۹ به ابیانه رفتم. در این محل شگفتانگیز قدم میزدم و در آنجا بود که مفهوم واقعی بهار را فهمیدم؛ رنگ شکوفههای درختان که با زمینه خود، با کوهها در تضاد زیبایی بودند، شکوفههایی که روی زمین افتاده بودند و نسیم، عطر آنها را در همهجا پراکنده میکرد؛ همه اینها خاطرات فراموشنشدنیای هستند. هر دوی این صحنهها، تجربههای احساسی و روحیای بودند که سعی کردهام هنگام عکاسی به آنها توجه کنم.
و تلخترین خاطره شما از ایران؟
به نظر من، عباس کیارستمی یکی از استادان عکاسی، به ویژه در زمینه طبیعت ایران است. هنگامی که او از نیاز به ارائه عکسها حرف میزند و از لزوم در اختیار گذاشتن تجربههای خود در این زمینه میگوید، من او را به خوبی درک میکنم. تنها خاطره ناراحتکنندهام از ایران، در این رابطه است؛ هنگامی که بنا به دلایلی احساس میکنم باید از یک صحنه یا منظره عکس بگیرم اما قادر نخواهم بود آن را به دیگر مردم نشان بدهم.
شما عکسهای بسیاری از ایران گرفتهاید. به بیشتر نقاط کشور سفر کردهاید؛ آیا فکر میکنید دوران عکاسی از ایران برای شما تمام شده؟
قطعا خیر، در حقیقت، فعالیت عکاسی من از ایران آغاز شده. اگر ایرانشناس نبودم، عکاس نمیشدم. این فعالیت من در کشورهای دنیا هم گسترش یافت. مجموعه عکسهای من شامل عکاسی از بیش از ۳۰ کشور است که به تدریج به وبسایت خود اضافهکردهام.
پس از مسافرتهای بسیار، جزئیات زیادی درباره عکاسی از ایران یاد گرفتم؛ برای مثال، نواحی خاص مثل کردستان، محصولات و سوغات مثل زعفران، مکانها مثل تختجمشید یا موضوعها مثل مسیرها. امیدوارم که در آینده نزدیک قادر به درک آنها باشم.