باستانشناسان عادت کردهاند، آثار را به سیمین و زرین و بلورین و در هزارههای پیش و پس از میلاد دسته بندی کنند. غافل از اینکه همین نگاه سبب می شود، آثار باستانی را در قالب چند کیلو طلا و نقره ببینیم و چیزی جز جنس و سن آن برایمان جذاب نباشد؛ نگاهی برخاسته از کاتالوگ حراجیهای اروپایی قرن نوزدهم.
همشهری آنلاین، جذابیت ها و شگفتی های آثار ایران باستان که هر کدام پرسش و معمایی بیپاسخ اند نشان از ذهن خلاق و خیال پرداز سازندگان آن دارد که بعضی از ساختههایشان را فارغ از آنکه از چه ساخته شده اند و چند می ارزند، میتوان به عنوان شاهکارهای طراحی صنعتی در موزه ها و نمایشگاه های هنر مدرن و معاصر به نمایش گذاشت، بی آنکه بازدید کننده ای در مدرن و معاصر نبودن آن شک کند. شکوه ایران در این شگفتی ها و تازگی و قدمت آنهاست که جهان را انگشت به دهان کرده، نه جنس و قیمت آنها. آثاری که در ادامه میآید گزیدهای از شگفتیها و شاهکارهای نمایشگاه شکوه ایران است.
شايد مجسمه مفرغي مرد شَمي را در موزه ملي ايران ديده باشيد كه به دوره اشكاني منسوب است. اين سر سيمين سلوكي از همان منطقه پيدا شده و تحت فشار چند هزاره، كمي كج شده است.هيچ جايي بهتر از پشت اين مرغ ماهيخوار نيست تا كوزهگر پارسي دسته زنبيلي اين ظرف پايهدار را جادهد. ماهيهاي درون شكم مرغ، روي كوزه در حال دمزدناند.اين صفحه سيمين هم كه دو بز بالدار از آن سربرآورده اند و با شاخهاي خميده به ما زولزدهاند را نزديك به بيست و پنج قرن پيش اهل كلماكره لرستان ساختهاند.يك گيلاني اهل املش، گويا در دوره ساساني اين سنجاق را كه انساني بالدار بر پشت جانوري سوار است، به سينه ميزده. موزه ايران باستاناين پيكره سيمين هم يك گيلاني اهل مارليك است كه از چندهزاره پيش دست به سينه راست ايستاده. اين پيكره دو بَرج زرين، شبيه بَرجهايي كه آنها هم از مارليك بهدستآمدهاند بر سينه دارد. موزه ايران باستانكوچك است اما گوساله نيست. همدانيان عصر هخامنشي انگار كه در مقايسه با گيلانيان، هنرمنداني واقعگرا بودند و اين گاو زرين را چنان كوچك، ظريف و واقعي، از زر ريختهاند كه هر زرگر معاصري به روش كار آنان رشك ميبرد.اين جام قوچسار هخامنشي را همدانيان باستان از زر ريختهاند. اين جامها سطح اتكا نداشته و صاحب جام ميبايست محتوي آن را تا ته سر بكشد و سپس جام را وارونه بگذارد تا نيفتد و نريزد.انار باغهاي هخامنشيان كه مورخان باستان از آنان بسيار نوشتهاند، الهامبخش زرگران پارسي بوده كه خوشههاي ريز و درشتي را از زر بريزند تا زينتبخش و زيبايِ زنان پارسه و پاسارگاد باشد.سرتاسر زرگريهاي خيابان كريمخان زند تهران را هم كه بگرديد، دستبندي به اين ظرافت و زيبايي نمييابيد. صنعتگران هخامنشي قادر بودند نقش قوچ را چه در حجمي به بزرگي جام و چه در مقياسي به كوچكي و ظرافت اين دستبند از زر بسازند.موزه ايران باستانباز داستان يك جام زرين كامل و شكل هندسي يك مخروط ناقص و البته مدرج كه بي وجود شير هم شاهكار بوده و باز صنعتگر باستاني ما اين بار در همدان آن را بر پشت شيري نشانده كه سرمست از بار پشتش، بال ميكشد.قلمزن زرگر گيلاني اين جام ،گويي به گاوها جان داده كه چنين با شكوه و مغرور از دل زرين جام مارليك سر بر آورده اند و پس از سه هزاره به ما فخر مي فروشند و ما به فخرفروشي شان افتخار ميكنيم .شايد درباره كوزه مشهور شهر سوخته شنيده باشيد كه بزي را در چند نما نمايش ميدهد كه ايستاده، خيز برداشته و بعد براي خوردن برگ بوته اي پريده و دوباره چهار دست و پا بر زمين گذارده و اين چند قاب را نخستين نمونه تلاش انسان براي روايت حكايتي با تصوير متحرك (انيميشن) دانسته اند.گيلهمرد پهلوان كلورزي نزديك به سه هزاره است كه دشنه بر كمر، هفت كوزه سنگين را بر يك گاري به پيش ميراند. حس وجودِ گاري هست اما خودش در كار نيست.گاري چهار چرخي را گاوي ميكشد. باز گيلاني مارليك سه هزاره پيشتر، چنان، گاو و گاري را در هم آميخته كه انگار نه انگار گاو چرخ ندارد. كوه كوهان و دو شاخه شاخ آن كه انگار گردن ميكشد حرف ندارد. گيلانيان باستان در برگزاري نمايشگاه شكوه ايران و خلاقيت و خيالپردازي در طراحي سنگ تمام گذاشتهاند. بيشترين آثار شاهكار نمايشگاه، ساخته دست اهالي املش و مارليك و كلورز است و يكي از آن همه، اين كوزه است كه بدنه و دستهاش يكي است كه بر پايههاي كوچك راست ميايستد و محتوي آن نميريزد.دو كوزه كامل وگرد، چيزي براي كوزه بودن كمنداشتند اما به راستي چرا كوزهگران سيلكي و رودباري نزديك به سه هزاره پيش سر گاوي را به آن افزوده؟نقش دو بعدي ناگهان از روي سطح ظرف سر بر ميآورد و سه بعدي و زنده ميشود. صنعتگر چند هزاره پيش، با اين روش به نقش جانور جان ميدهد. گويي مار از كوزه سر بر آورده و ميخواهد ما را نيش بزند يا گاو گردن كج كرده تا ما را بنگرد.شايد اين نقابهاي زرين روي سه تنديس و پيكره را ميپوشانده يا شايد هم پوشش نمادين اجساد خانداني پادشاهي بوده كه در دخمهاي يا غار- دخمهاي خوابانده شده بودند.صاحب اين نقابها كه بوده؟ يك شاه، يا شاهزاده؟ يك كاهن يا جادوگر؟ اما بايد بدانيد كه دو نقاب از سه نقابي كه در غار كلماكره پيدا شدند، بسيار كوچكتر از آني است كه روي صورت انسان نصب شوند، مگر آنكه براي صورت نوزاد باشند، كه چيز بعيدي است.