انگار حادثه آنها را دنبال کرده است؛ قدم به قدم و لحظه به لحظه! آن‌قدر که بالاخره یک جا آنها را گیر انداخته و تا نزدیکی مرگ برده است؛ اما درست سر بزنگاه این، آنها بوده‌اند که بر حادثه و هیجان ناشی از آن غلبه کرده‌ و زنده مانده‌اند.

به گزارش همشهری آنلاین، بعضی وقت‌ها هم شانس به طرز باورنکردنی‌ای همراهی‌شان کرده است. حالا که سال‌ها از نجات معجزه‌آسای آنها می‌گذرد، برای آنها فقط یک علامت سوال بزرگ مانده است؛ اینکه چطور از بین آن همه آتش و دود جان سالم به‌دربرده‌اند!؟

نجات از هواپیمای مرگ

روز بیست و ششم ژانویه سال ۱۹۲۷ هواپیمای مک دانل داگلاس‌دی‌سی۳۲-۹ یوگوسلاو با ۲۸ مسافر و خدمه خود از کپنهاگ به مقصد بلگراد درآسمان به پرواز درآمد. بین خدمه، مهمانداری به نام ویسناوولوویک، دختر ۲۲ ساله‌- به چشم می‌خورد که با وجود اینکه آن روز شیفت کاری‌اش نبود و اصلا قرار نبود در آن هواپیما باشد، بسیار شاد و خندان به مسافران خوشامد می‌گفت زیرا نام او با مهماندار دیگری به همین اسم اشتباه گرفته شده بود و ویسنا هم به هیچ عنوان به روی خودش نمی‌آورد و از اینکه کسی متوجه نشده و می‌تواند برای اولین بار به دانمارک سفر کند بسیار خوشحال بود.

اوضاع به نظر آرام می‌رسید و هواپیما در فاصله ۱۰۰۵۸ متری از زمین در حال پرواز بود که ناگهان در چشم‌برهم‌زدنی همه چیز به آتش تبدیل شد و هواپیمای دی سی ۳۲-۹ با برخورد به کوه‌هایی که در مسیرش بود هزار تکه شد و تمامی سرنشینان آن به غیر از یک نفر در دم جان باختند. تصورش را هم نمی‌شد کرد، بوی تند خاکستر تمام فضا را پر کرده بود. گروه امداد بعد از دریافت گزارش انفجار سریعا خود را به آنجا رساند. آنها در قسمت انتهای بال هواپیما متوجه دختر جوانی شدند که بیهوش روی زمین افتاده بود. باوجود اینکه استخوان جمجمه، هر دو پا و سه مهره از ستون فقرات ویسنا شکسته بود اما او هنوز نفس می‌کشید. ویسنا وولوویک توانسته بود از این حادثه مرگبار به طرز معجزه‌آسایی نجات یابد.  

   تعمیر یکی از دستگاه‌های شتاب دهنده نزدیک بود به‌قیمت جان بوگورسکی تمام شود

پس از این انفجار صبح روز بعد یک تماس تلفنی با یکی از روزنامه‌های معتبر صربستان برقرار شد و در آن سوی خط فردی که به سختی سوئیسی صحبت می‌کرد، مدعی شد که یکی از اعضای گروه ملی‌گرا و جدایی‌طلب کرواسی است و او بوده که بمب را مخفیانه به هواپیما آورده و در قسمت بار آن جاسازی کرده. بعد از این تماس علت انفجار هواپیما حمله تروریستی اعلام شد. ویسنا ماه‌ها در بیمارستان بستری بود و به علت از بین رفتن و خرد شدن کامل یکی از مهره‌های کمرش تقریبا از ناحیه کمر به پایین فلج شده بود.

او پس از بهبودی نسبی سر کار قبلی‌اش برگشت. البته به دلیل اینکه نمی‌توانست راه برود تنها به انجام کارهای نشسته و پشت میزی در سازمان هواپیمایی کشورش اکتفا کرد تا اینکه باز هم شانس به او رو کرد و طی یک عمل جراحی بسیار سخت توانست بار دیگر روی پاهایش بایستد تا هرازگاهی در بعضی پروازها مهماندار باشد. با وجود اینکه یک بار زندگی ویسنا در هواپیما به کام مرگ رفته اما به گفته خودش به هیچ عنوان از پرواز نمی ترسد زیرا چیز زیادی از صحنه انفجار به یاد ندارد و حتی از دیدن فیلم‌هایی که در مورد انفجار هواپیماهاست لذت می‌برد. پس از مدتی که حال عمومی ویسنا بهبود یافت، طی مراسمی نام او به عنوان رکورددار سقوط از ارتفاع زیاد بدون چتر نجات و زنده ماندن در کتاب گینس ثبت شد و در دولت سابق یوگسلاوی به او لقب قهرمان ملی هم داده شد.

سال‌ها از ماجرای انفجار دی سی ۳۲-۹ گذشت تا در ژانویه سال ۲۰۰۹ یک افسر تحقیقات اهل پراگ در آلمان ادعای جالبی درباره هواپیمای مورد نظر مطرح کرد. او اصرار داشت که هواپیما طی یک عملیات تروریستی منفجر نشده بلکه خود نیروی هوایی چک‌واسلواکی آن را به اشتباه هدف قرار داده است. او همچنین مدعی شد که فاصله هواپیما از زمین تنها چند صد متر بود نه چند هزار متر. ویسنا با شنیدن این اظهار نظر منبع خبر را به باد تمسخر گرفت و البته مقامات چک‌واسلواکی هم چنین نظری را رد کردند.  

نجات عجیب ترومن 

در ماه ژوئن سال ۲۰۰۶ ترومن دونکان- نگهبانی که مسؤول عوض کردن خط مسیر ریل‌ها بود- ناگهان از جلوی ماشینی که مخصوص انجام این کار بود به بیرون پرت شد. برای ۲۰ ثانیه‌ای سعی کرد که بلند شود و فرار کند اما به میله‌های عوض کردن ریل گیر کرده بود و در چشم بر هم زدنی ماشین از روی او گذشت و او را به دو نیم کرد.

   ترومن ۲۳مرتبه تحت عمل جراحی قرارگرفت؛ ‌با این حال باز هم با امید زیاد زنده ماند

تعجب برانگیز بود اما او از هوش نرفت. با تلفن همراه خودش گروه امداد را خبر کرد و با صدای ضعیفی گفت: «من کمک می‌خواهم. احساس می‌کنم پاهایم قطع شده است» مسؤول پاسخگویی به تلفن‌ها گفت: «کسی با شما برخورد کرده؟»ترومن جواب داد: «خودم این کار را کردم. لطفا زودتر بیاید دارم می‌میرم». پس از ۴۵ دقیقه آنها به محل حادثه رسیدند و او را نجات دادند. ترومن ۲۳ بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و هر چند که پاها و یکی از کلیه‌هایش را از دست داد اما توانست از این حادثه مهیب جان نیمه سالمی به در برد و زنده بماند.

ترومن سه فرزند دارد و عشق به فرزندانش موجب شد تا امیدش را از دست ندهد و دوباره مانند یک فرد عادی به زندگی کردن ادامه دهد. تری- پسر ۱۹ ساله ترومن- در گفت‌وگویی با شبکه ان بی سی در مورد پدرش چنین گفت: «من به پدر گفته‌ام که با تمام وجودم دوستش دارم و او برای من بهترین پدر دنیاست». ترومن پس از این ماجرا برای چند سال با هیچ رسانه‌ای مصاحبه نمی کرد  اما پس از مدتی نظرش عوض شد و تصمیم گرفت که به همه از جمله افرادی که در حادثه‌ای دچار نقص عضو می‌شوند بگوید که زندگی بیشتر از اینها ارزش دارد و نباید ناامید شد.

    گروه امداد در حال تلاش برای بیرون آوردن ترومن

سه روز جدال در کوهستان

جو سیمسون و سیمون یاتز اولین نفراتی بودند که توانستند قدم به قسمت غربی قله سیولا گراند در رشته کوه‌های آند بگذارند اما این رکوردزنی چندان هم راحت نبود و آنها در این راه مرگ را در جلوی چشمان خود دیدند. در راه بازگشت شرایط بسیار بد بود و جو دچار حادثه شد و پایش شکست. سیمون دوستش را محکم به پشتش بست و کول گرفت و بیشتر راه را به سختی پایین آمد.

در حالی‌که سیمون با دستان خالی برای نجات زندگی خود و دوستش تلاش می‌کرد ناگهان از روی شیب یخ زده‌ای سر خورد و درست در لحظه‌ای که نزدیک بود به درون شکاف یخی سقوط کند، وسیله مخصوص کوهنوردی‌ای را که در دست داشت در میان برف فرو کرد و خودش را نگه داشت. مطمئن نبود که جو زنده باشد. پس از یک ساعت معلق ماندن در هوا باید تصمیم سختی می‌گرفت یا با جو در میان یخ و برف بماند و بمیرد یا اینکه طناب را پاره کند و جو را به درون شکاف یخی بیندازد. او طناب را برید و جو از ارتفاع ۳۰متری به درون گودال پرتاب شد. سیمون خودش را بالا کشید اما جرات نگاه کردن به پایین را نداشت زیرا با خود می‌اندیشید اگر همسفرش زنده باشد چگونه می‌تواند یک عمر با عذاب وجدان رها کردن او زندگی کند.  

عنوان

سیمون درست فکر می‌کرد؛ جو هنوز زنده و بخت هم با او یار بود. این بار طبیعت وحشی کوهستان با جو مهربانی کرده بود زیرا شکاف یخی راهی به بیرون داشت. او کشان‌کشان از شکاف خارج شد. آب بدنش به شدت خشک شده بود و درد شدیدی داشت. با توجه به شرایط جو راه زیادی در پیش بود تا خود را به کمپ برساند. اما ناامید نشد و با تمام توان خودش  را روی برف‌ها می‌کشید. تقریبا پس از سه روز ونیم سینه خیز رفتن، جو توانست سیمون و دوستانش را در قرارگاه ببیند. او درست به موقع رسیده بود زیرا همگی آنها در حال جمع کردن وسایل برای ترک محل بودند. نجات جو هم به عنوان یک نجات معجزه‌آسا در تاریخ ثبت شده است!  

تصمیم بزرگ آرون

در ماه می‌سال ۲۰۰۳ هنگامی‌که آرون رالستون در حال پیمودن دره ‌ای تنگ و باریک در یک پارک جنگلی بود ناگهان تخته سنگی از بالای دره به پایین پرتاب شد و روی آرون افتاد و او را زخمی کرد. آرون هر چه فریاد کشید و کمک خواست هیچ کسی صدایش را نشنید. تمام توانش را به کار برد تا سنگ را تکان بدهد اما نتوانست زیرا تخته‌سنگ روی ساعد آرون جا خوش کرده بود و انگار خیال تکان خوردن نداشت. پنج روز گذشت و اودیگر امیدی  برای زنده ماندن نداشت؛ اما هر چه تلاش می‌کرد کمتر به نتیجه می‌رسید.

    ویسنا پس از عمل جراحی در بیمارستان

دیگر ناامید شده بود، دوربینش را روشن کرد تا آخرین فیلم یادگاری را از خود برای خانواده‌اش ضبط کرده و با آنها خداحافظی کند اما فکری به ذهنش رسید به سنگ تیزی که در کنارش بود نگاهی انداخت، آب بدنش خشک شده و نفسش به شماره افتاده بود. او باید تصمیم سختی می‌گرفت. سنگ را برداشت و با کندن دستش خودش را نجات داد و  به زحمت به جاده‌ای که آن نزدیکی بود خود را رساند. این روزها آرون با یک بازوی مکانیکی زندگی می‌کند اما خوشحال است که هنوز زنده است ونفس می‌کشد. آرون می‌گوید که اگر بازهم در آن شرایط قرار بگیرد همان تصمیم را خواهد گرفت.

تیغ برنده

محققی به نام آنتولی بوگورسکی در یکی از انستیتوهای فیزیک شهر پروتوینو واقع در روسیه کار می‌کرد. او هر روز با دستگاه‌های بزرگ شتاب دهنده ذرات سرو کار داشت. تا اینکه در ۱۳ جولای سال ۱۹۷۸- هنگامی‌که یکی از قطعات دستگاه شتاب‌دهنده دچار مشکل شده بود- حادثه بدی برای این محقق رخ داد. بوگورسکی روی یکی از دستگاه‌ها خم شده بود تا ایراد آن را پیدا کند که ناگهان تیغه‌ای از دستگاه جدا شد و به سرعت برق و باد به سرش برخورد کرد و از آن خارج شد.

شدت ضربه آن‌قدر زیاد بود که او ابتدا هیچ دردی را احساس نکرد. بعدها کارشناسان سرعت ضربه تیغه هنگام اصابت به سر بوگورسکی را ۲۰۰ هزار رادار و هنگام خارج شدن از سرش ۳۰۰ هزار رادار تخمین زده‌اند. نیمی از صورت بوگورسکی در اثر این ضربه متورم شد و پس از چند روز شروع به پوست‌اندازی کرد و جای رد تیغ کاملا نمایان شد.

    نجات یافتگان آند در طلب کمک

از نظر متخصصان برخورد تیغه ای با سرعت ۵۰۰ تا ۶۰۰ رادار هم برای کشتن یک فرد کافی است؛ در حالی‌که سرعت تیغی که به سمت بوگورسکی پرتاب شد چند برابر این مقدار بود و او زنده ماند. زنده ماندن بوگورسکی جزو عجایب تاریخ پزشکی محسوب می‌شود. بعداز این سانحه او در یک مرکز درمانی واقع در مسکو تحت مداوا قرار گرفت تا به سلامت کامل برسد. هر چند او از این حادثه جان سالم به در برده بود اما دیگر نمی‌توانست در طولانی مدت به فعالیت‌های فکری بپردازد و تمرکز کند. بوگورسکی کاملا شنوایی گوش چپ خود را از دست داد و تنها صداهای نامفهومی را درگوشش می‌شنود.

نیمی از صورتش که دچار آسیب‌دیدگی شده بود به دلیل از کار افتادن اعصاب این قسمت دیگر حرکت نمی‌کند و حتی با افزایش سن بوگورسکی پوست آن قسمت هم دچار پیری و فرسودگی نمی‌شود. اگر چه او می‌تواند به کارهای روزمره خود ادامه دهد اما گاهی هم دچار تشنج و شوک عصبی می‌شود؛ با این حال خودش هم اعتراف می‌کند که تنها ایمانش باعث زنده ماندن او بوده است!  

بازمانده هیروشیما

در سال ۱۹۴۵ یاماگاشی به عنوان یک مهندس در کارخانه میتسوبیشی کار می‌کرد. در ششم آگوست همان سال یک ماموریت کاری در هیروشیما به یاماگاشی داده شد؛ غافل از اینکه روز ماموریت یاماگاشی همان روزی است که قرار است بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما فرود آید. او سوار بر قطار راهی سفر شد.

چند ساعتی در راه بود تا به مقصد رسید از قطار پیاده شد، به دور و برش نگاهی انداخت. خواست کیفش را بردارد که ناگهان قطاری که او مسافرش بود در سه کیلومتری درست جلوی چشمانش منفجر شد. همه چیز با خاک یکسان شده بود و موج انفجار موجب شد تا یاماگاشی به طور موقت نابینا شود و شنوایی گوش چپش را برای همیشه از دست بدهد و قسمت بالایی بدنش هم دچار سوختگی شدیدی شود. اوضاع بسیار بد بود. تمام بدن یاماگاشی باندپیچی شده بود و او باید تمام شب را در پناهگاه می‌گذراند. فردای آن روز تصمیم گرفت هر طور شده خودش را به خانه برساند. دلش برای خانواده‌اش شور می‌زد. گوشه و کنار شهر پر ازآدم‌هایی بود که مثل مرده‌های متحرک بودند.

یاماگاشی می‌گوید: «پوست بعضی از مردم مثل بادکنک باد کرده بود». نگاه کردن به آنها دل را به لرزه می‌انداخت. همه جا آلوده به مواد شیمیایی بود اما او بالاخره خودش را به خانه‌اش در ناکازاکی و پیش خانواده‌اش رساند. همسر او هم از عواقب این بمب بی نصیب نماند و به دلیل ابتلا به سرطان چند سال بعد درگذشت و خود یاماگاشی هم به سرطان معده مبتلا شد. در ۲۴ مارس سال ۲۰۰۹ دولت ژاپن او را تنها بازمانده بمباران هیروشیما و ناکازاکی معرفی کرد و از او قدردانی به عمل آورد. پیرمرد با تمام خاطرات باورنکردنی‌اش از ماجرای شهر شیمیایی شده، همین چند روز پیش، در چهار ژانویه سال ۲۰۱۰ در ۹۳ سالگی از دنیا رفت.

نجات یافتگان آند

روز جمعه سیزدهم اکتبر سال ۱۹۷۲ هواپیمای فرچایلد ۲۲۷دی اروگوئه به پرواز در آمد تا تیم راگبی الد کریستیانز را از مونته ویدئو در اروگوئه برای شرکت در مسابقه‌ای به سانتیاگو در شیلی ببرد. هواپیما برای رسیدن به شهر باید از منطقه‌ای کوهستانی رد می‌شد و هنگامی‌که به رشته‌کوه‌های آند رسید، هوا بسیار ابری بود و خلبان به سختی می‌توانست مسیر را تشخیص دهد؛ به همین دلیل باید به اطلاعات برج مراقبت اعتماد می‌کرد؛ غافل از اینکه برج مراقبت هم به دلیل شرایط جوی بسیار بد قادر به تشخیص درست نبود و پیش از موعد مقرر پیام فرود امن را به خلبان داد؛ اشتباه بزرگی که بسیاری از مسافران هواپیما را به کام مرگ کشاند.  

هنگامی که خلبان برای فرود ارتفاع را کم کرد، ناگهان فرچایلد با قله‌ای که بین شیلی و آرژانتین قرار داشت برخورد و سقوط کرد. ۱۲ نفر از جمله خلبان و خدمه هواپیما دردم جان باختند. هیچ کدام از مسافران باورشان نمی‌شد که چه اتفاقی افتاده. چند ساعتی طول کشید تا هوش و هواسشان سرجا بیاید و تازه بفهمند که چه اتفاقی برایشان افتاده است. بعد از ساعت‌ها، آن عده از مسافرانی که آسیب زیادی ندیده بودند زخمی‌ها را به درون لاشه هواپیما که تنها سرپناهشان بود کشاندند.

آنها با خودشان فکر می‌کردند حالاکه از این انفجار مرگبار جان سالم به در برده‌اند حتما گروه نجات آنها را پیدا خواهد کرد و به همین دلیل هر کسی سعی می‌کرد که با اندک غذای باقیمانده کنار بیاید و حتی دمای ۳۰ درجه زیر صفر را هم تحمل کند. مسافرها بی‌سیم هواپیما را روشن کردند تا با برج مراقبت تماس بگیرند اما بی‌فایده بود و تنها از طریق امواج رادیویی می‌توانستند شنونده باشند. اما زمانی‌که شنیدند جست‌وجو برای یافتن لاشه فرچایلد و باز ماندگان حادثه متوقف شده دنیا بر سرشان خراب شد.

کم‌کم به این نتیجه رسیدند که این کوهستان سرسخت و وحشی، آخرین جای دنیاست که آنها خواهند دید. همه با حیرت به یکدیگر خیره شده بودند؛ یکی می‌گفت باید خودمان دست به کار شویم و کاری کنیم، دیگری می‌گفت تنها راه نجات پایین رفتن از کوه است. هرکس نظری داشت و در اوج عصبانیت و حیرت بر سر دیگری فریاد می‌زد و پرخاشگری می‌کرد. شب شده بود و چاره ای جز رفتن به درون سرپناه را نداشتند. نزدیک صبح بود که حادثه بدتری برایشان اتفاق افتاد؛ بهمن سنگینی از کوه فروریخت و تعدادی از بازماندگان پیش از اینکه بتوانند فرار کنند در زیر خروارها برف مدفون شدند.

دیگر فرصت وقت تلف کردن نبود، هر روز که می‌گذشت یک روز به مرگ نزدیک‌تر می‌شدند، تا سرانجام دو نفر از این نجات یافتگان تصمیم گرفتند که از کوه‌ها عبور کنند وخودشان را به شیلی برسانند. یکی از آنها به نام ناندو پارودو نامه‌ای با این مضمون نوشت: «ما از اروگوئه می‌آمدیم که هواپیمایمان سقوط کرد. ده روز است که در کوه‌های آندز سرگردانیم. دوستانمان هنوز در کنار لاشه هواپیما هستند و ۱۴ نفر از ما زخمی هستند». ناندو این نامه را نوشت و به رودخانه‌ای که در سر راهشان بود انداخت تا شاید کسی این پیک نجات را از آب بگیرد و به کمکشان بشتابد. همان‌طور هم شد و با یافتن نامه توسط یکی از محلی‌های شیلی، ۱۶ نفر از بازماندگان حادثه فرچایلد پس از ۷۲ روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ نجات یافتند.  

منبع: همشهری سرنخ