به گزارش همشهری آنلاین، رسیدگی به این پرونده از خرداد سال ۹۸ با شکایت یک زن جوان آغاز شد. وی که به پلیس آگاهی رفته بود مدعی شد همسرش بعد از جدایی از وی و ازدواج با زنی دیگر دختر خردسالش را سر به نیست کرده است.
سرنوشت ابهامآمیز بچه طلاق
این زن در تشریح ماجرا گفت: در سال ۸۷ با مردی به نام ناصر ازدواج کردم. او قبل از من دوبار ازدواج کرده و از همسرانش جدا شده بود که به خواستگاریام آمد. یک سال بعد از ازدواج صاحب دختری به نام سیما شدیم. وقتی دخترمان یک ساله بود به خاطر اختلافهایی که با ناصر داشتم از هم جدا شدیم و سرپرستی سیما طبق قانون به من سپرده شد.وقتی دخترم به سن ۷ سالگی رسید، ناصر از من خواست تا سرپرستی بچه را به او واگذار کنم اما حاضر به این کار نشدم چون میدانستم او برای چهارمین بار ازدواج کرده و نمیخواستم دخترم زیر دست نامادری بزرگ شود اما همسر سابقم مرا تهدید کرد. او میگفت یا باید ۱۰۰ میلیون تومان پول به او بدهم یا دخترم را با خودش میبرد. چون پولی در بساط نداشتم چند روز بعد ناصر، سیما را از راه مدرسه تحویل گرفت و با خودش برد و از آن روز به بعد دیگر دخترم را ندیدم.
این زن در حالی که اشک میریخت، گفت: هربار با ناصر تماس میگرفتم و میخواستم با دخترم صحبت کنم او بهانهای میآورد. حالا مدتی است از دخترم بیخبرم و گمان میکنم همسر سابقم بلایی سر دخترم آورده است، به همین خاطر اجازه نمیدهد حتی صدای دخترم را بشنوم.
ادعای عجیب پدر
با این شکایت ناصر ۴۲ ساله تحت بازجویی قرار گرفت و مدعی شد دخترش را چند ماه قبل به مادرش تحویل داده و دیگر از او خبری ندارد.
اظهارات ضد و نقیض این مرد شک پلیس را برانگیخت تا اینکه ناصر مدعی شد دخترش را در حوالی میدان شوش به یک مرد فروخته است. ولی وقتی پلیس به دروغگویی وی پی برد لب به بیان حقیقت گشود.
رها کردن سیما کوچولو در بیابان
این مرد گفت: وقتی دخترم را از همسرم گرفتم و او را به خانه بردم، همسر چهارمم مخالف نگهداری از دخترم بود. او از من خواست تا دخترم را به مادرش تحویل دهم اما من راضی به این کار نبودم و قبول نکردم. همسرم به من فشار میآورد و دیگر روز خوش در خانه نداشتم. به همین خاطر به خیابان ناصرخسرو رفتم و قرصی خریدم. یک روز به بهانه تفریح دخترم را سوار موتورم کردم و با هم به بیابانهای پاکدشت رفتیم. در آنجا قرص را با آبمیوه به دخترم دادم. در راه بازگشت به تهران در منطقه خاورشهر متوجه شدم او بیهوش شده است به همین خاطر او را کنار جاده از موتور پیاده کردم و به خانه برگشتم و دیگر خبری از دخترم ندارم.
ردپای زن چهارم، پدر بیعاطفه
با اظهارات تکاندهنده پدر بیرحم، مأموران به بررسی مناطقی پرداختند که وی مدعی بود پیکر نیمه جان دخترش را آنجا رها کرده است اما هیچ ردی از دختر بچه به دست نیامد. با توجه به پیدا نشدن اثری از سیما کوچولو فرض قوی بر این شد که دخترک کشته شده باشد و حیوانات جسدش را خورده باشند.
به این ترتیب برای ناصر به اتهام قتل و برای همسر چهارمش به اتهام معاونت در این جرم کیفرخواست صادر شد و ناصر و همسر چهارمش در شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کردند.
در دادگاه
در ابتدای جلسه پدر ناصر به جایگاه رفت و گفت: با اینکه در ابتدا اعلام گذشت کرده بودم ولی حالا خواهان اشد مجازات برای پسرم، مادر سیما و همسر چهارم پسرم هستم. آنها همگی در ناپدید شدن نوهام مقصر هستند و باید به سزای کارشان برسند.
سپس مادر سیما روبه روی قضات ایستاد و گفت: من از ناصر و همسرش شکایت دارم و حاضر به مصالحه هم نیستم.
اتهام قتل پدر در سرنوشت سیما کوچولو
سپس ناصر روبه روی قضات ایستاد و گفت: باور کنید قصدم کشتن دخترم نبود. اگر فشارهای همسر چهارمم نبود هیچگاه دست به این کار نمیزدم.
زن چهارم ناصر نیز گفت: من از ناصر نخواستم بلایی سر دخترش بیاورد. فقط خواستم او را به مادرش تحویل دهد. من به او گفته بودم خودم فرزند دارم و نمیتوانم فرزند دیگری را بزرگ کنم.
دخترک شاید زنده باشد
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و ناصر را به ۳ سال زندان و دیه محکوم کردند اما این حکم در دیوان عالی کشور تحت رسیدگی قرار گرفت و شکسته شد و قضات عالی رتبه دیوان عالی کشور خواستار رسیدگی دوباره به پرونده شدند تا شاید ردی از دختر کوچولو به دست بیاید.
محاکمه دوباره
ناصر بار دیگر در شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کرد. در ابتدای جلسه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و گفت: پدربزرگ سیما که ولی قهری وی است اعلام گذشت کرد.
سپس مادر سیما در حالی که اشک میریخت، گفت: در این سالها هیچ ردی از دخترم به دست نیامد و من نمیدانم چه بلایی سر جسدش آمده است، من برای شوهر سابقم اشد مجازات میخواهم.
وقتی ناصر روبه روی قضات ایستاد این بار منکر قتل دخترش شد. وی گفت: من اتهام قتل دخترم را قبول ندارم. زن سوم و چهارمم با هم اختلاف داشتند و مدام تلفنی با هم بحث میکردند. آنها هیچ کدام دست از سرم بر نمیداشتند. حضور دخترم هم اوضاع را بدتر کرده بود. به همین خاطر او را به پاکدشت بردم و به او قرص خوراندم. اما من دیگر از سرنوشت او اطلاعی ندارم و نمیدانم زنده یا مرده است. من نمیخواستم دخترم را بکشم. فقط به او قرص خوراندم تا بیهوش شود. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند.