تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۸۵ - ۱۱:۴۹

سید محمد سادات اخوی: کتاب‌هایم را ریخته بودم دوروبرم و تندتند می‌خواندم. امتحان فردای آن روز، حسابی آرام و قرارم را گرفته بود و یکی توی سر خودم می‌زدم و یکی توی سر کتاب‌ها. »

دو بار آقاجون، صدایم کرد تا بروم توی چیدن شاخه‌های اضافه درخت‌های توی باغچه کمکش کنم اما نرفتم و گفتم که امتحان دارم و نمی‌توانم. نزدیک‌های ساعت 2بعد از ظهر، زنگ زدند و آقاجون، صدایم کرد تا در حیاط را باز کنم. با غرغر و بی حوصله بلند شدم و با همان زیرشلواری سرمه‌ای پایم، دویدم توی حیاط. تا در را باز کردم، خشکم زد؛ «پروانه» دختر همسایه مان(خانم همایی) با یک سینی و یک کاسه شله‌زرد، ایستاده بود پشت در.

نگاهش را از نگاهم دزدید و آهسته گفت: «بفرمایید! نذر آزادی باباست». هول شدم. یک احساس خوب، توی قلبم نشست. برای اینکه زیرشلواری‌ام را نبیند، خودم را کشاندم پشت در و با دستپاچگی گفتم: «خیلی ممنون! ایشالا... زود ولشون کنن(!)».

  سینی را که گرفتم، یکهو حواسم جمع شد که دارد می‌رود. برای اینکه معطلش کنم، شروع کردم به پرسیدن احوال مادر و برادرش «مهرشاد» که سرباز بود. با شرمندگی و ناراحت، حرف را کوتاه کرد و تندی  خداحافظی کرد و رفت. ته دلم، احساس خوب پیش، بد شد و از خودم خجالت کشیدم. تا برگشتم توی خانه، آقاجون، یک جور خاصی نگاهم کرد وگفت:«رفت؟». سرم را تکان دادم. شب که آقاجون، سفره را انداخت و یکی از همان غذاهای عجیب و غریبش را که نیم‌ساعتی پخته بود گذاشت توی سفره، سر حرفش باز شد: «اگه حواست جمع نباشه، دل و نوجوونیت حروم می‌شن‌ها!». آقاجون راست می‌گفت. دل آدم مثل یه حوضه. حسّای آدم، مثل چند تا رودن که می‌ریزن توی این حوض و پرش می‌کنن. اگه حواس آدم نباشه،  یهو می‌بینی چهار تا حس آدم، زلاله و یه حس، آلوده می‌شه. خب وقتی همین یه رود، کثیف باشه، زلالی چند رود دیگه بی فایده می‌شه و تموم آب حوض، کثیف می‌شه... تازه گاهی لازم می‌شه آب حوض دلمون رو بکشیم و بعد از زلال کردن پنج حسّمون، دوباره پُرش کنیم.1

  از لحظه‌ای که اراده می‌کنیم تا کاری را به انجام برسانیم تا زمانی که رخ دهد، مدام احساس می‌کنیم کسی یا زبانی در ذهن ما حرف می‌زند و چیزهایی را به ما یاد می‌دهد. وقتی بناست حرکتی منفی کنیم، تکلیف‌مان روشن است؛ هم از پیشینه‌اش می‌فهمیم و هم بدترین آدم‌ها هم در ذهن‌شان می‌دانند کاری را که می‌کنند، خوب است یا بد... . مشکل، وقتی است که قرار است حرکت خوبی بکنیم. اول، در ذهن‌مان کسی اراده خوبی را شکل می‌دهد و چنان مطمئن و بااراده می‌رویم که خیال‌مان از عاقبتش راحت می‌شود... اما اگر به گذشته‌مان خوب نگاه کنیم، می‌بینیم که در بهترین حرکت‌ها هم یک جای کار، لَنگ زده و دست آخر چنان که باید راضی می‌شدیم، نشده‌ایم.

  گیر کار اینجاست که «الهام(وحی)» و «وسوسه» را به صورت کامل از هم جدا می‌بینیم؛ در صورتی که چنین نیست. در بهترین الهام‌ها نیز اثر وسوسه «ابلیس»، دیده می‌شود چون بنای شیطان بر این نیست که حرکت خوبی نشود؛ تلاش می‌کند حرکت‌های خوب، به نتیجه نرسد و در کام آدم‌ها زهر شود. وسوسه چنان با الهام می‌آمیزد که آدم متوجه حضورش نمی‌شود. فقط کسانی که مدام قرآن می‌خوانند و با صداهای آسمانی آدم‌های آسمانی مأنوسند، می‌توانند تفاوت لحن‌ها را بشناسند. یک راه دیگر هم این است که هر «وارد»ی(هر الهام یا وسوسه‌ای) را از راه بررسی نتیجه نهایی‌اش بشناسیم. یک راه مطمئن‌تر هم این است که دست کم، نمازمان را جدی بگیریم و هر روز، وقت مشخصی(اگر چه کوتاه) را برای ذکرگفتن یا گفت‌وگوی درونی با خدا یا گوش‌کردن به صدای تلاوت زیبای قرآن بگذاریم تا گوش درون و بیرون‌مان با لحن و لهجه آسمانیان آشنا باشد و هنگامی‌که صدای دیگری شنیده شود، تشخیصش آسان باشد.

  وقتی الهام و وسوسه آمیخته می‌شود، برای آدم‌های معمولی، تشخیص صدای شیطان ممکن نیست... اما کسانی که با لحن آسمانیان آشنایند، فریب نمی‌خورند و می‌فهمند که این جمله طولانی و اثرگذار، ترکیبی از دو صداست، نه یکی و صدای بیگانه را به‌خوبی خواهند شناخت. مهم‌ترین لذتی که نصیب این گروه می‌شود، این است که از هر حرکت مفیدشان، لذت کامل می‌برند.2
   

 این روزها، نگران «زیبایی»ام!... وقتی به اطرافم نگاه می‌کنم و آدم‌ها را می‌بینم و خودم را نیز، مدام فکر می‌کنم تا چه اندازه از معیارهای زیبایی دور شده‌ایم و می‌شویم و انگار نه انگار که هر روز، روح ما زیر پای «بی‌سلیقگی» خرد می‌شود. به سختی می‌شود باور کرد چنان درگیر امور روزانه شده‌ایم که حوصله هماهنگ‌کردن ساده لباس روزانه‌مان را هم نداریم؛ آن هم در حالی که مطالعه ساده یک نشریه مربوط به لباس یا گفت‌وگو با کسی که تخصصش اصلاح زیبا و مناسب چهره است از همه ما برمی‌آید، اما وقتی برایش نمی‌گذاریم. شاید هم نمی‌دانیم که تأثیر زیباشدن ما در «پذیرفته‌شدن»مان چه اندازه است. این موضوع، برای آدم‌های «دین‌دار»، مهم‌تر است چون دم از پیامبری می‌زنند که در عصر حیاتش،

‌خوش‌پوش‌ترین آدم مدینه‌اش بوده و با انتخاب رنگ سپید، نشان داده که ظرفیت سپید را در هماهنگ‌شدن با همه رنگ‌ها، به‌خوبی می‌شناخته... . آن‌وقت ببینید ما، چه رنگ‌هایی را با چه رنگ‌هایی می‌پوشیم و چه لباسی را با چه لباسی هماهنگ می‌کنیم! 3

 

1: کیمیای سعادت، امام محمد غزالی، به تصحیح شادروان احمد آرام، منتشرشده در تابستان1370، نشر محمد و نشر گنجینه، ص29.

2: سوره «حج»، آیه 52، خداوند در این آیه تأکید فرموده که هنگام وحی به پیامبران الهی نیز شیطان دخالت می‌کرده، اما خداوند، کلمه‌های خود را از واژه‌های شیطانی جدا می‌کرده تا پیامبران را از وسوسه حفظ کند.

3: سنن النبی(نوشته علامه طباطبایی)، فصل «لباس پیامبر