حتماً تا حالا زوج‌هایی را دیده‌اید که با شور و شوق زیادی زندگی مشترک خود را شروع کرده‌اند، ولی بعد از گذشتن مدتی از هم جدا شده‌اند و همه را انگشت‌به‌دهان گذاشته‌اند.

به گزارش همشهری آنلاین،این جدایی زیر سر پدیده‌ای است به نام «دلزدگی زناشویی» که معمولاً تا رسیدن به نقطه انفجار در سکوت باقی می‌ماند. در خیلی مواقع سکوت به ‌جای اینکه علامت رضا باشد، نشانه سرکوب کردن مسائلی است که توانایی مواجهه با آن‌ها را نداریم و نمی‌توانیم حلشان کنیم. البته معمولاً خود ما هم متوجه دلزدگی‌مان نمی‌شویم و همه تقصیرها را به گردن عوامل بیرونی می‌اندازیم.

از کجا بفهمیم دلزده شده‌ایم؟

وقتی از درست شدن اوضاع موجود ناامید می‌شویم و دست از تلاش برای بهتر کردن امور برمی‌داریم و با کمترین لذت به زندگی روزمره‌مان ادامه می‌دهیم‌، یعنی دلزده شده‌ایم. در این وضعیت، امید به داشتن رابطه بهتر با همسرمان را از دست می‌دهیم. همین ناامیدی به‌ مرور زمان، ما را از همسرمان دور می‌کند.

فرقی ندارد زن باشیم یا مرد، وقتی کل معنای زندگی خود را در وجود یک عشق رؤیایی ببینیم، بیشتر احتمال دارد که دچار دلزدگی زناشویی شویم. خیلی از مشکلات روانی‌ای که با آن‌ها درگیر می‌شویم، به‌ خاطر بی‌معنایی زندگی شخصی ماست. اگر زندگی فردی ما بی‌معنا و بی‌هدف باشد، نمی‌توانیم شخصیت مستقلی داشته باشیم.

نداشتن احساس خودارزشمندی، باعث می‌شود نتوانیم خودمان را به تنهایی و بدون وابستگی به عشقمان تصور کنیم. در حقیقت توی ذهنمان همه مسئولیت احساسی و روانی زندگی را از خودمان سلب می‌کنیم و روی دوش همسرمان می‌اندازیم. به این معنی که تلاشی برای بهتر کردن اوضاع نمی‌کنیم و ترجیح می‌دهیم که همه تلاش‌ها را همسرمان بکند و ما فقط منتظر نتیجه مطلوب بمانیم .

 چطور دلزده می‌شویم؟

کیفیت زندگی، به کیفیت دیدگاه ما بستگی دارد. وقتی مدام بی‌حوصله‌ایم و توقع داریم همسرمان حوصله همه ‌چیز را داشته باشد، وقتی همیشه حواسمان به حال بد خودمان است، اما نمی‌توانیم حال بد او را تحمل کنیم، یعنی سهم مسئولیت خودمان را در زندگی مشترک نپذیرفته‌ایم. درواقع آنقدر که همسرمان را در خوب کردن حالمان مؤثر می‌دانیم، خودمان را در تغییر حال خودمان اثرگذار نمی‌بینیم.

یکی از دلایل مهم دلزدگی مقایسه است. وقتی ما در ذهنمان برای خودمان به شکل مستقل هیچ ارزشی قائل نباشیم، برای رسیدن به حس ارزشمندی، خودمان را با اطرافیانمان مقایسه می‌کنیم. اگر ارزش طرف مقابل را پایین‌تر ببینیم، اعتمادبه‌نفس می‌گیریم و اگر فرد مقابل را بالاتر ببینیم، اعتمادبه‌نفسمان را از دست می‌دهیم. اعتمادبه‌نفس پایین هم توانایی عشق ورزیدن و لذت بردن از روابط را از ما می‌گیرد.

نکته جالب این است که همه این روند، فقط دارد توی ذهن ما اتفاق می‌افتد. در حقیقت ارزش وجودی هیچ‌ کسی از دیگری بالاتر نیست. وقتی ما همیشه خودمان را پایین‌تر از همسرمان ببینیم، نمی‌توانیم رفتار محبت‌آمیز او را به عنوان عشق‌ورزی باور کنیم. حتی ممکن است باور ما این باشد که محبت‌های او از ته دل نیست و دارد به ما باج می‌دهد. وقتی که توی ذهنمان چنین ساختارهای غلطی وجود باشد، دلزدگی به سراغمان می‌آید.

دلزدگی تقصیر کیست؟

ما به تعداد آدم‌های توی زندگی‌مان، رابطه داریم؛ رابطه والد با هر کدام از فرزندان، رابطه همسری، رابطه با والدینمان، رابطه دوستی و ده‌ها و صدها رابطه دیگر. هیچ‌وقت یک رابطه که دو نفر در آن دخیل هستند، صرفا با رفتار یک نفر ویران نمی‌شود. اگر همین الان دیدگاهمان این است که همسرمان همه زندگی‌ را خراب کرده است، ناچار باید بپذیریم که داریم با سلب مسئولیت از خودمان بار رابطه را روی دوش همسرمان می‌اندازیم. حالا اگر او هم بخواهد مقابله به مثل کند، دیگر چیزی از رابطه نمی‌ماند. تحقیقات روان‌شناسان هم نشان داده از مهم‌ترین دلایل دلزدگی زناشویی، باورهای غیرمنطقی هر کدام از طرفین است.

یک نمونه باور غیرمنطقی در مورد زندگی مشترک این است که برای خوشبختی و عشق مطلق ازدواج کنیم و ازدواج را صرفاً عشق‌ورزی بدانیم. وقتی با این باور وارد زندگی مشترک می‌شویم، خیلی زود و در مواجهه با اولین کمبودهای زندگی، دچار دلزدگی خواهیم شد. باور غیرمنطقی دیگر، آسیب‌ناپذیر تصور کردن همسرمان است. اینکه تصور کنیم فقط ما آسیب دیده‌ایم و حقی برای آسیب دیدن طرف مقابلمان قائل نشویم.

 چه کنیم از دلزدگی‌مان کم شود؟

یکی از مهم‌ترین موانع بروز دلزدگی، توانایی کنترل هیجان است. وقتی در هر اتفاق کوچک و بزرگی که در زندگی روزمره‌مان اتفاق می‌افتد، خلقمان بالا و پایین می‌شود و در نتیجه رفتارمان با همسرمان خوب و بد می‌شود، یعنی کنترل هیجانی پایینی داریم. برای رسیدن به ثبات هیجانی، در قدم اول لازم است مسئولیت زندگی‌مان را خودمان به عهده بگیریم، یعنی قبول کنیم که همسرمان با همه کاستی‌هایش، نمی‌تواند به اندازه خود ما در تغییر حال و احوالمان اثرگذار باشد. به هیجان‌ها و احساساتمان دقت کنیم. ممکن است حالت هیجانی ما موقت و وابسته به ضعف و کمبودهای جسمانی باشد.

معمولاً هیجان منفی ما بیشتر از اینکه ناشی از رفتار اطرافیان باشد، ناشی از افکار ماست. قبل از بروز هیجان منفی‌ نسبت به همسر حتماً سهم خودمان را هم در نظر بگیریم. در منفی‌ترین اتفاق‌ها هم باز نکته‌ای برای همدردی با همسرمان پیدا کنیم. اینطوری احساس تنفر غیرمنطقی و ناامیدی شدیدی که در دلزدگی زناشویی سراغمان می‌آید، به مرور از بین می‌رود. در مرور مشکلاتمان یک‌طرفه به قاضی نرویم و حتماً از کمک و مشاوره روان‌شناس خبره استفاده کنیم تا جنبه‌های مختلف هیجانی ما را به ما نشان دهد.

منبع: همشهری آنلاین