سیدهزهرا عباسی-روزنامهنگار: فرقی نمیکند در یک شهر گرمسیر زندگی کنید یا سردسیر، اما اگر تجربه برف شدید نیمهزمستان را هم نداشته باشید، حتما دربارهاش از بقیه شنیدهاید یا در فیلمها دیدهاید؛ مثلا پارو کردن برف از جلوی در خانه. حالا فکر کنید به جای برف که نویدبخش روزهای سبز بهاری است و میوههای خوشمزه تابستانی، همهجا تلی از خاک باشد و چشم، چشم را نبیند. یک روز صبح از خواب بیدار میشوید، لباس میپوشید، در خانه را باز میکنید که پی لقمه نانی بروید، در باز و کپه خاک سرریز میشود داخل خانه، ناچار میشوید با بیل بیفتید به رفت و روب تپههایی که توفان برایتان به بار آورده است یا نه، میروید سفر و وقت برگشت، خانهتان را پیدا نمیکنید و خروارخروار خاک و شن است که باید کنار بزنید تا خانه خودش را نشان دهد؛ این است سرنوشت همیشگی اهالی سیستان در روزهای بهار و تابستان؛ درست مثل همین روزها که میگویند کانونهای گردوغبار در شمال سیستانوبلوچستان فعالشده و روستاییان این خطه در محاصره شنهای روانند. بسیاری از این اهالی اما حالا رفتهاند تا دیگر اسیر خاک نباشند.
به امید «هامون»
جوانترها به یاد ندارند گذشته «اربابی» چگونه بود، اما آنچه از این روستا به یادگار مانده ۱۶۷خانواری است که با جمعیت ۵۹۹نفریشان چراغ زندگی را در همسایگی دریاچه «هامون» روشن نگهداشتهاند؛ هرچند از زمانی که نفسبهنفس(سرشماری ۱۳۹۵) شمارش شدهاند تا امروز خیلیهایشان ناچار به ترک روستا شده و نیمی از اهالی، خانههایشان را یکی بعد از دیگری زیر تلی از خاک رها کردهاند؛ مثل مهدی صیادی که عطای این خاک را به لقایش بخشید و راهی دیار دیگری شد تا هرچند بهسختی، اما کمی بدون توفان نفس بکشد: «۳۵سال از خدا عمر گرفتم، یکبار پایم را از استان بیرون نگذاشتهام، اما حالا همه زندگیام را زیر خروارها خاک گذاشته و دست زن و بچهام را گرفتهام و آمدهام چناران.» چناران، در فاصله ۵۰ کیلومتری شمالغربی مشهد در میان کوههای بینالود قرار گرفته، اما از جایی که مهدی و خانوادهاش زندگی میکردند، بیش از ۱۲ساعت فاصله دارد؛ دورتر از آنچه وقت دلتنگی اراده کنند و برگردند: «زندگی ما گرهخورده بود به تالاب هامون. صیادی میکردیم و ماهی چند میلیون تومان نصیبمان میشد؛ حتی پسانداز هم میکردیم. تالاب آنقدر برکت داشت که همیشه ماهی تازه میخوردیم و به دوست و آشنا هم میدادیم؛ حتی در ۲دهه گذشته هم که خشکسالی شد، باز تالاب گاهبهگاه آب داشت، اما از ۳سال پیش به این طرف، افغانستان سد کمالخان را زد و دیگر قطره آبی این طرف نمیآید.» آب که نیامد، تالاب خشک و توفانها هم بیشتر شد؛ نه صید و صیادی ماند و نه کشاورزی. تشنگی، بیکاری و فقر چنان گریبان مردم را گرفت که خیلیهایشان برای نان شب هم ماندند، چه برسد بخواهند مثل مهدی خانه و زندگی را جمع و جای دیگری بنا کنند: «در این چند سال برای کارگری به یزد، مازندران و مشهد میرفتم، یکماه کارگری میکردم و برمیگشتم، اما چقدر از خانواده دور بمانم؟ ناچار شدم با خانواده روستا را ترک کنم.» وقت رفتن اشک امانش نمیداد، اما حالا از خانوادهاش هیچکس در «اربابی» نمانده و همه بهسویی روانه شدهاند. هرچند درآمد کارگری هم کفاف زندگی را نمیدهد و مهدی هنوز نمیداند باید هزینه درمان پای دختر کوچکش را چطور تامین کند؛ درحالیکه با گذشت نزدیک به یکماه هنوز نتوانسته اجاره وانتی که وسیله مهاجرتش شده را پرداخت کند و باید از سر ناچاری پسر نوجوانش را با خود سر کار ببرد، اما هرچه باشد از بیکاری بهتر است: «زابل و سیستان بدون آب خرابهای بیش نیست. اگر ۱۰۰کارخانه هم راهاندازی کنند بدون آب هیچ فایدهای ندارد.» مهدی حالا خانهاش را قفل کرده و در آن را گِل گرفته، اما هنوز هم چشم امیدش به زندگی دوباره در سیستان است تا با همین لباس تن رفته به آغوش هامون بازگردد.
رفتن سخت است و ماندن، سختتر
حقابه هیرمند را نمیدهند، باران نمیبارد، زمین خشک میشود، کف تالاب هامون ترک برمیدارد و آنوقت حتی قدم زدن روی این خاک هم میتواند شنها را از روی زمین بلند کند و با یک نسیم ببرد جلوی خانه جواد گزمه، توی روستای «کریمکشته» تا او را مجاب کند همه امیدها و آرزوهایش را بگذارد و راهی «زابل» شود. کریمکشته اما با ۱۹۵خانوار و ۶۳۵نفر جمعیت همانطور در تیره و روشن توفان سر جایش مانده تا مگر آبی بیاید و دریاچه رنگی بگیرد. جواد که حالا ۳۷ساله شده است، همین ۲سال پیش عزم خود را جزم کرد که بساط زندگی را در زابل پهن کند. او مهندس عمران است و ۱۵سالی میشود در شرکتهای ساختمانی کار میکند و نیروهایش هم اغلب از بچههای روستا هستند. فاصلهاش حالا هم با روستا زیاد نیست، اما برادرش بهدلیل حساسیت شدید فرزندش ناچار شده به کرمان مهاجرت و از ریزگردها فرار کند: «شغل عمده اهالی روستا کشاورزی، دامپروری و صیادی و معیشت بیش از ۸۰درصدشان وابسته به رودخانه هیرمند و تالاب هامون است. با توجه به خشکشدن تالاب و رودخانه هیرمند این مشاغل از بین رفت. ۲۰درصد دیگر هم که با مکانیکی و تعمیر ماشینآلات کشاورزی یا خواربارفروشی و... غیرمستقیم به هیرمند و هامون وابسته بودند کسبو کارشان کساد شد؛ نه کشاورزیای مانده که تجهیزات بخواهد و نه پولی در جیب کشاورزان که خرید کنند.» اغلب اهالی به تهران و حاشیه آن مهاجرت میکنند. آنهایی که میروند حتی خانهشان را هم نمیتوانند بفروشند؛ چون در این بیآبی، خشکسالی و توفان شن، مشتری ندارد؛ مشتری اگر باشد از اتباع است. جواد با همه این سختیها هنوز هم مهاجرت را سخت میداند: «یک خانه در مشهد خریده بودم، آن را فروختم و در شهر خودم خانه ساختم. ارزش خانه فعلیام یکپنجم خانهای که در مشهد فروختم هم نیست، اما باز هم در سیستان ماندهام و فقط به زابل رفتهام تا ریزگرد کمتر باشد. ما هرجا برویم، بالاخره مهاجر هستیم و پولی که دستمان است کفاف هزینههای بالای شهرهای بزرگ را نمیدهد. فردی را میشناسم که ریشسفید طایفه خود بود و حالا با شغل کارگری حاشیهنشین یک شهر شده است. فرد دیگری از روستای ما ۳۰سال پیش مهاجرت کرده و به شمال رفته بود و حالا در ۷۰سالگی آرزو دارد زنده بماند و حال خوب سیستان را ببیند و بتواند برگردد. قطعا آنهایی که رفتهاند هم نمیخواستهاند بروند، اما با همه این سختیها شاید بیش از ۸۰درصد همینهایی که ماندهاند هم منتظر فرصتی برای رفتن باشند.» او اما میگوید اگر روزی حال تالاب خوب شود و هیرمند جان بگیرد، مردم برمیگردند و دوباره در زمینهایی که روزگاری جزو بهترین زمینها محسوب میشد، کشت و کار میکنند.
یک مهاجرت بزرگ
ریزگردهای سیستان فقط از جان هامون برنمیخیزند. بادهای ۱۲۰روزه که حالا ۲۳۰روزه شدهاند و ریزگرد همراه دارند از «نهبندان» شروع میشوند؛ جنوبیترین شهرستان خراسانجنوبی و همسایه شمالی سیستانوبلوچستان. حالا به لطف خشکسالیهای ۲دههای، بادهای شدید همراه با ریزگرد از همینجا شروع میشوند و در طول مسیر شن خشکشده تالاب هامون و خاک زمینهای کشاورزی بایر را با خود میبرند. احسان قنبردادی، از اهالی زابل این را میگوید. او که با ۳۵سال سن ساکن زابل است و شغل آزاد دارد، همین توفانها را در کنار بیماریهای پوستی و تنفسی، بیکاری و فقر و از بینرفتن کشاورزی، موجب اختلال در روند زندگی روزمره هم میداند: «فکر کنید بیش از نیمی از روزهای سال ممکن است توفان شدید بیاید، مدارس، بانکها و ادارهها تعطیل شوند و روند زندگی و اقتصاد شهر مختل شود. این تعطیلی برای اداریها و مشاغل آزاد هیچ تفاوتی ندارد و فقط همراه با خسارت است.» او از مشکلات بهداشتی هم میگوید و توضیح میدهد که در همین روزهایی که توفان جان مردم را به لب رسانده و مردم هم کمتر بیرون میآیند، دانشگاه علومپزشکی زابل هم عملکرد ضعیفی دارد و امکانات پزشکی برای افرادی که مشکلات تنفسی دارند، کم است: «مهاجرت از منطقه سیستان بهدلیل همه مشکلاتی که ذکر شد، روزبهروز بیشتر میشود. مردم سیستان سعی کردهاند با تمام شرایط بد کنار بیایند و فقر، بیکاری، شرایط جوی و نبود امکانات را تحمل کنند تا این منطقه خالی از سکنه نشود، اما حالا وضعیت به قدری بد است که همه رفتهاند و آنهایی که ماندهاند هم از سر ناچاری است و راهی جز ماندن ندارند.» مهاجرت بزرگ سیستانیها به مناطق دیگر بهویژه استان گلستان، در دهههای ۳۰و۴۰آغاز و موجب شد حالا سیستانیها ۱۵درصد و بلوچها ۱۰درصد جمعیت گلستان را شامل شوند، اما بازهم گویی یک مهاجرت بزرگ در حال رخدادن است؛ مهاجرتی که از نگاه قنبردادی بیش از هر چیز نتیجه رسیدگی نکردن، امکانات بسیار ضعیف، بیکاری و نبود سرمایهگذاری و سنگاندازی در مسیر آن است که موجبشده است حتی سرمایهگذاران بومی ترجیح بدهند سرمایهشان را جای دیگری به جریان بیندازند. او حتی از شهرکهای صنعتی خالی و راکد در سیستان یادمیکند که فقط در یک نمونه ۲کارخانه بزرگ کاشی و سرامیک و کاغذ آن که قرار بود ۸سال پیش افتتاح شوند، هنوز به بهرهبرداری نرسیدهاند. سیستان از نگاه او چیزی به نام شهرک صنعتی ندارد و این، یعنی همین جمعیت موجود هم در نبود کار، ترک وطن کنند.