همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: در بخش اول این مطلب نوشتههای اروپاییان در باره تعزیه ایرانی در سفرنامههایشان تا زمان ناصرالدین شاه بررسی شد. در این بخش به نوشته های غربی ها در باره تعزیه در زمان ناصری پرداخته میشود. ناصرالدین شاه تکیه دولت را البته برای اجرای تعزیه نساخت. او در سفرش به انگلیس، از بالههایی که در آنجا اجرا میشد، دیدن کرد و آن را سرگرمی خوبی برای خودش دانست. در برگشت به ایران او تکیه دولت را به قصد اجرای باله در آن ساخت که البته با مخالفت علمای شیعه آن را به تکیه و جایی برای اجرای تعزیههای بزرگ تبدیل کرد. در این زمان گردشگران و دیپلماتهای اروپایی به تهران و شهرهای دیگر سفر میکردند و تعزیه هایی میدیدند که آنقدر برایشان جذاب بود که شرحشان را در سفرنامههایشان آوردهاند.
کنت دوگوبینوی فرانسوی که ۹ سال بعد از به سلطنت نشستن ناصرالدین شاه به تهران میآید، تعزیهای میبیند که هم از نظر حضور زن فرنگی در آن و هم از نظر صحنهآرایی بینظیر است: «به جای صحنههای معمول باز، صحنه را با پرده جدا کرده بودند. به محض این که ورود بازیگران اعلام میشد، پرده بالا میرفت. تماشاگران صحرای کربلا بعد از جنگ را میدیدند. تنها چیزهای روی صحنه سلاحهای رهاشده و تابوتها با اجساد امام حسین و پیروانش در داخل آنها بود که دلالت بر پایان جنگ داشت. سپس کاروانی با پیادههای غیرنظامی و بعد زنی اروپایی سوار بر اسب با خدمتکارش رسید. لباسهای زن نشان میداد که کارگردان حکاکیهای سنگی اروپاییان و یا شاید لباسهای اروپاییان در تهران را مطالعه کرده و کارش خوب بود. همچنین پسر جوان زیبایی نقش زن را بازی میکرد. او پیراهن پف کرده ساتن سبز، شال چلیپا مانند زنان روستایی فرانسوی روی سینهاش و کلاه حصیری با لبههای پهن وگردنبند مروارید و زمردهای سبز و چکمههای سیاه بلند داشت. زن مسیحی که معلوم نبود از کجا آمده از اسب پیاده شد و به فراشباشی دستور داد که چادرها را برپا کنند. اما هر وقت و هر کجا میخ کوبیدند، خون مانند فواره بیرون جهید. همه گروه مضطرب شدند. سرانجام اسبسوار با خدمتکارش به طاقنما رفتند و دراز کشیده و خوابیدند. مسیح را خواب دیدند که به آنها در باره جنگ کربلا گفت. در ضمن عربی بدوی وارد صحنه شد. او پیش از جنگ از بخشش و کرامات امام حسین بهره میبرد. او دنبال غنیمت جنگی و غارت میگشت. دزد عرب نقشش را خوب از حفظ میدانست و ماهیت پست دزد را خوب به نمایش میگذاشت. ناآگاه از سرنوشت امام، تابوت را گشود. توجهی به شمعها و قمریها که دور تابوت را گرفته بودند نکرد و در جستوجوی سلاحها و چیزهای باارزش به اجساد حمله برد. وقتی امام با او صحبت کرد، ابتدا ترسید و سپس عصبانی شد. عرب دزد بعد از تکه کردن بدن امام صحنه را ترک کرد. سپس تمام پیغمبران قبل از حضرت محمد و چهارده معصوم با صورت پوشیده وارد شدند. آنها به سوی جسد امام شتافتند. البته در پایان نمایش زن مسیحی به اسلام گروید که قبلا توسط عیسی مسیح برای این کار آماده شده بود.»
س. ج.و بنجامین، اولین سفیر ایالات متحده در ایران هم شرح دقیقی از برگزاری این مراسم در اثر خود آورده است. بنجامین پس از ورود به تکیه در روز پنجم محرم و مشاهدة مناظر و صحنههای مختلف تکیه و تعزیه، مینویسد: «آخرین دستۀ موزیک سلطنتی که آهنگ مخصوص تعزیۀ خود را نواخت، با نظم و ترتیبی خاص از صحنه خارج شد و دستۀ دیگر، آمادة بالا آمدن به صحنه شدند.»
هنری بروگش آلمانی هم برگزاری مراسم تعزیه را در دوره ناصری در فضای باز روایت میکند. این مراسم در جلوی کاخ صاحبقرانیه در نیاوران برگزار میشده است. بنابر شرح بروگش، شاه به روال مرسوم برای اجرای این مراسم، مهمانان خارجی خود را دعوت کرد. ناصرالدین شاه از سفیر پروس و اعضای سفارت دعوت کرد تا در مراسم تعزیه شرکت کنند. صحنۀ برگزاری مراسم تعزیه از زبان بروگش، این گونه شرح داده می شود: «جلوی ساختمان یک دسته از افراد ایل قاجار که از اقوام شاه بودند، پای برهنه ایستاده بودند و سینه میزدند. ریش سفیدی از قاجار که در وسط ایستاده بود، بر ای آنها نوحه میخواند و دیگران نیز گفتههای او را تکرار مینمودند.»
او پایان مراسم را هم به این شکل توصیف میکند: «تعزیۀ روز عاشورا در حضور ناصرالدین شاه با آتش زدن خیمههایی که در وسط میدان برپا شده بود و دشت کربلا را تصویر میکرد، به پایان میرسد. هنگامیکه خیمهها را آتش زدند و قوای یزید بر آنها حملهور شدند، یک بار دیگر صدای گریه و شیون از تمام حضار بلند شد. هنرنمایی بزرگ تعزیهخوانها در این موقع، مجسم نمودن سرهای بریده و بدنهای بدون سر یاران امام بود. عدهای از تعزیهخوانها بدن خود را در خاک فرو برده، فقط سرشان بیرون بود و عدهای سر خود را پنهان کرده بودند و این گونه سرهای بدون بدن و بدنهای بدون سر را به مردم نشان میدادند. البته این کار در گرمای تابستان بسیار سخت بود. در پایان، یک نفر که صدایی قوی و بسیار بلند داشت، خطبهای قرائت نمود.»
مادام ژان دیولافوا، به همراه همسرش در زمان ناصرالدین شاه برای کاوشهای باستانشناسی سه بار به ایران سفر کردند. او و همسرش البته به اسم کاوش اشیای تاریخی بسیاری از جمله اشیای باستانی در کاخهای هخامنشی را با خود به فرانسه بردند و به موزه لوور سپردند و از آنها به عنوان غارتگر اشیای تاریخی ایران اسم برده می شود. دیولافوا حتی در کتاب خاطراتش عملا از غارت و تخریب کاخ آپادانا در شوش نوشته است: «دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می کردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربههای وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه ضربههای پتک مانند میوه رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمیکشیدیم پایمان را خرد میکرد.»
به هر حال او در این زمان در قزوین تعزیهای دیده و آن را در سفرنامهاش شرح داده و در آن حتی به معینالبکا که تعزیه را کارگردانی میکند هم اشاره کرده است: «۱۲ ماه مه، امروز جمعه و روز تعطیل عمومی است و ما برای سیاحت محلات اطراف شهر، بیرون رفتیم. ناگاه صدای طبلی بلند شد و ما را متوجه خود ساخت. وسط میدانی دور از جاده، جمعیت زیادی از مرد و زن را دیدیم که برای تماشای تعزیه در آنجا جمع شده بودند...در قزوین مانند تهران، محل مخصوصی برای نمایش نیست. تماشاچیان روی پاشنه پا دایره وار بر زمین می نیشینند، زنان با روهای پوشیده در یک طرف جای گرفته و مردان در طرف دیگر. در وسط دایره هم فضایی برای نمایشدهندگان موجود است. از ضمائم این نمایش، قطعه فرشی است که به زمین افتاده و روی آن شمشیر و سپر قرار دارد. پرده سقف تماشاخانه منحصر به رنگ کبود آسمان است و به جای چراغ های پر دود و رنگ پریده تئاترهای ما، آفتاب فضا را از پرتو خود روشن میکند. پسربچهای عمامه سبزی بر سر دارد و در مقدمه مانند کسانی که سرودهای مقدس نمایش های حزن آور یونان قدیم را میخوانند، با آهنگ موزونی به نوحه سرایی می پردازد و تماشاچیان را به گریه درمیآورد. خود نمایشدهندگان هم در این موقع با جمعیت گریه میکنند. حتی کسانی هم که نقش قاتلین را بازی میکنند، میگریند. مخصوصا زنان بیشتر از مردان با صدای بلند گریه میکنند و آه و ناله سر میدهند...آدم چاقی هم روی صندلی نشسته و نوبت خواندن هر یک را با اشاره معین میکند. و در موقع جنگ هم طبل و شیپور می زنند.»
بازیگرانی که از خود بیخود میشدند
شبیه خوانان برخلاف بازیگران که وانمود میکنند، واقعا شخصیتی هستند که نقشش را اجرا میکنند، از اول با تماشاگر قرار میگذارند و به او میفهمانند که بازیگرند. آنها که نقش اولیا را بازی میکنند، با این شیوه به تماشاگر میگویند فقط نقش بازی میکنند و در جایگاه آنان نیستند و آنها هم که اشقیا را بازی میکنند، با این کار خودشان را از خشم تماشاگر مصون نگه میدارند. با این حال گاه اتفاقات جالب و البته خطرناکی برای کسانی که نقشهای منفی به خصوص شمر را بازی میکنند، رخ میداده است.
یاکوب ادوارد پولاک، پزشک دربار ناصرالدین شاه توصیف جالبی در کتاب خود در این باره دارد. او دربارة کسی که در این مراسم نقش یزید را اجرا میکرد، مینویسد : «شنوندگان هقهق میکنند و میگریند و چنان با تمام وجود با آنچه در صحنه میگذرد، سهیم میشوند که ممکن است نقش یزید را قطعه قطعه کنند»
لیدی شیل نیز واکنشهای تماشاگران را دربارة شخصی که نقش شمر را بازی میکند، میگوید: «گاهی هیجانات مردم به حدی میرسد که ایفاکنندة نقش شمر مورد ناسزای مردم قرار میگیرد و او به زحمت میتواند خود را از شر نگاههای غضب آلود و مخصوصاً ضربات مشت و لگد زنان در امان دارد.»
پرایس، یکی از اعضای سفارت بریتانیا در ایران در سال ۱۸۱۰ میلادی گزارش داده است: «اجرای قسمتی از نمایش که در آن سوارانی نقش لشکر یزید را داشتند که به امام حسن و حسین حمله کردند و آنها را به قتل رساندند به عهده زندانیان روسی گذاشته شد. تعدادی از آنها با سنگهایی که به طرفشان پرتاب شد، زخمیشدند.»
گوبینو هم مینویسد: «در دربند (قفقاز) کسی حاضر نبود در نقش شمر ظاهر شود. تعزیه گردان پس از جستجوی بسیار، سرانجام کارگر روسی را یافت که چند کلمه ای فارسی بلد بود و قبول کرد به طور مختصر نقش قاتل امام را بازی کند. تعزیه گردان با توجه به وضعیت کارگر روس این قسمت نمایش را تا جایی که میتوانست مختصر کرد. در حقیقت قرار شد او لباس شمر را بپوشد و پشت تشت چوبی، سمبل رودخانه فرات، بایستد و نگذارد کسی به آن نزدیک شود. وقتی زمان اجرای نقش رسیدف لباس شمر پوشید و تازیانه به دست کنار تشت ایستاد. کودکان و همراهان حسین یکی بعد از دیگری کوشیدند به آب نزدیک شوند. در حالی که کارگر با سماجت آنها را دور میکرد. بدبختانه مردی که نقش امام را بازی میکرد، مردی پیر و مورد احترام بود. زمانیک ه او به آب نزدیک شد، تعزیه گردان با کمال تعجب مشاهده کرد که کارگر حتی کوچکترین کوششی برای جلوگیری او به اقتضای نقشش نکرد. به جایش گفت هرچقدر میخواهد بدون ترس و نگرانی بنوشد. تعزیه گردان فرایاد زد که نگذارد پیرمرد آب بخورد. اما کارگر با فروتنی پاسخ داد: اجازه دهید بنوشد. او پیرمرد است. برای تماشاگران این اتفاق لحظه بهت و حیرت نبود و سبب خنده نشد. بلکه برعکس حتی محرک قوی برای گریه و اشک ریختن شد. تماشاگران مغموم گفتند ببینید شمر چقدر پست و پلید بود. او هیچ رحمیبه بچهها و امام حسین که نوه پیغمبر بود، نکرد و آنها را کشت. اما این مرد روسی که خارج از دین است وقتی بازیگر را با موی سفید دید به او رحمش آمد و اجازه داد رفع تشنگی کند.»