به گزارش همشهری آنلاین، سال ۱۳۸۹ خبرنگار همشهری سرنخ سراغ سوژه جالبی رفت. سوژه گزارش آقای اردستانی نام داشت که زندگی جالب او این گزارش را خواندنی تر کرد. برای همین بازخوانی این گزارش را بدون هیچ کم و کاستنی برای شما دوباره منتشر می کنیم:
با این حال او با تلاش بسیار به آرزویش رسید و خالق آثاری مانند «دخترخوانده»، «مشت»، «زندگی برای دیگری» و «پایان عمر زمین» نام گرفت. همسر آقای قصهگو و تعدادی از دوستانش قصههای او را به تحریر درمیآورند.
او خیلی سعی کرد خواندن و نوشتن یاد بگیرد اما به گفته خودش هیچ وقت نتوانست حروف الفبا را به خاطر بسپارد. حتی رفتن به مدرسه و گرفتن معلم خصوصی هم راهگشا نبود. برای همین علی میرزاجانیدارستانی کمکم با این قضیه کنار آمد؛ «وقتی قانع شدم که نمیتوانم خواندن و نوشتن یاد بگیرم تصمیم گرفتم هر طور شده پیشرفت کنم و اجازه ندهم به خاطر مشکل تحصیل، زندگیام عقب بماند.
این بود که با تلاشهایم توانستم بعد از امتحان کردن چند شغل در ۲۰ سالگی یک آرایشگاه در همان محله خودمان اجاره کنم و کارم را شروع کنم.» در خانواده علی میرزاجانی، همه سواد خواندن و نوشتن دارند. در این بین علی تنها کسی بود که توانایی به خاطر سپردن حروف الفبا و نوشتن آنها را نداشت؛ «خیلی تلاش کردم. دوست نداشتم از خواهر و برادرانم چیزی کم داشته باشم. به همین خاطر با پشتکاری که در کار آرایشگری داشتم در سن ۲۷ سالگی توانستم مغازهای در خیابان گاندی بخرم و آرایشگاهی برای خودم روبهراه کنم.»
حالا دوستان و آشنایان علی به مغازه او سر میزنند تا علاوه بر کوتاه کردن موهایشان، در آرایشگاه او که به یک پاتوق فرهنگی هم تبدیل شده، گفتوگو کنند. دارستانی خیلی سعی کرد خواندن و نوشتن یاد بگیرد. او حتی برای خودش معلم خصوصی هم گرفت اما وقتی که پای صحبتهای یک روانشناس نشست مطمئن شد توانایی این کار را ندارد؛ «وقتی با دکتر روانپزشک صحبت کردم متوجه شدم، قسمتی از مغزم که قدرت به یاد سپردن کلمات و حروف را دارد؛ فعال نیست برای همین هر کاری انجام دادم تا این مشکل را بر طرف کنم. امکانپذیر نبود که نبود.»
آرزوی دستنیافتنی
زمانی که علی، سن و سالی نداشت هر وقت از او میپرسیدند «میخواهی چهکاره شوی؟» کمی فکر میکرد و میگفت: «میخواهم نویسنده شوم.» اما هر بار که دارستانی این جواب را میداد به گفته خودش خیلیها به او میخندیدند و حرفش را جدی نمیگرفتند.
«من از همان کودکی دوست داشتم نویسنده شوم برای همین به همه میگفتم که میخواهم چکاره شوم اما افرادی که میدانستند من خواندن و نوشتن بلد نیستم بهم میخندیدند، از طرفی از همان کودکی کار میکردم تا کمک خرج خانوادهام باشم. تا قبل از اینکه به تهران مهاجرت کنیم پدرم مسگری میکرد او دیپلم داشت و مرد بیسوادی به شمار نمیرفت خیلی دوست داشت من هم مثل برادر و خواهرهایم به مدرسه بروم و نوشتن و خواندن را یاد بگیرم اما نتوانستم.»
«به کدامین گناه»
آقای قصهگو خیلی سعی کرد خواندن و نوشتن یاد بگیرد تا به آرزوی کودکیاش یعنی نویسندگی برسد، او فکر میکرد برای این کار حتما باید بخواند و بنویسد؛ اما علی به آرزویش رسید بدون اینکه الفبا را یاد بگیرد. او در سال ۷۲ کار نویسندگی را شروع کرد و اولین اثر خود را با این عنوان ثبت کرد؛ «به کدامین گناه.» گرچه این کتاب به مرحله چاپ نرسید اما باعث شد تا اسم علی میرزاجانی، پای هفت کتاب به عنوان خالق اثر ثبت شود.
«به کدامین گناه، اولین کار من بود. قصه این کتاب از من بود و فیلمنامهاش از شخصی دیگر! این کار در میان ۶ اثر برای فیلمنامه شدن مورد تایید قرار گرفت اما به خاطر وجود مشکلاتی این فیلم ساخته نشد.» اما این موضوع باعث نشد که آقای قصهگو دلسرد شود و دست از کارش بکشد؛ او وقتی فهمید که کارش به عنوان فیلمنامه قبول شده، انگیزه بیشتری پیدا کرد تا تخیلات خود را به رشته تحریر درآورد؛ «زندگی برای دیگری، اولین اثرم بود که تبدیل به کتاب شد. البته قبل از این هم خیلی نوشتههای دیگر داشتم که نصفه و نیمه رهایشان کرده بودم اما بالاخره «زندگی برای دیگری» کتاب شد.»
حالا علی قصه میگوید و دوستانش آنها را برایش به رشته تحریر درمیآورند. سرنوشت آقای نویسنده هم مثل داستان کتابهایش، عجیب و غریب است. او و خانوادهاش سال ۴۲ از رودبار به تهران مهاجرت میکنند و در محله نظامآباد ساکن میشوند؛ «بعد از اینکه از شهرستان به تهران آمدیم شغل پدرم تغییر کرد او در قسمت انتظامات یکی از بیمارستانها مشغول بهکار شد، آن موقع من ۱۲-۱۰ سال بیشتر نداشتم و برای کمک به خانوادهام در گذران زندگی در یک کبابی مشغول به کار شدم.» شاگردی در مغازه کبابی خیلی طول نکشید و آقای نویسنده با مشورت خانواده، کارش را از کبابی به آرایشگری تغییر داد.
از آرایشگری تا نویسندگی
زمانی که علی به پیشنهاد پدر و مادرش شغل خود را عوض کرد هیچ وقت تصورش را نمیکرد که روزی فرصت آن را پیدا کند که به آرزوی دوران کودکیاش برسد. دارستانی میگوید، سوژه کتابهایش دم دستش هستند. یعنی کسانی که پا به آرایشگاهش میگذارند؛ از پیر و جوان گرفته تا آدمهایی با شغلها و عقاید متفاوت. او داستانهایش را خیلی ساده و روان میگوید و دیگران برایش مینویسند و تنظیم میکنند.
بیشتر وقتها همسر آقای نویسنده این وظیفه را به عهده دارد؛ «هر چه را که به ذهنم میرسد در نوار ضبط میکنم. گاهی اوقات مجبورم چند بار این کار را تکرار کنم، دو روزی وقتم را میگیرد. خیلی از اوقات هم احساس میکنم گفتههایم چیزی نبوده که دلم میخواسته، برای همین مجبور میشوم پاکشان کنم.»
دارستانی خیلی از داستانهایش را در شرایط بد روحی گفته است. اصلا عادت او همین است. داستانهایش را در زمانی میگوید که خیلی ناراحت و عصبانی است؛ «من وقتی ناراحت و عصبانی هستم کمتر حرف میزنم و سعی میکنم ذهن شلوغم را در کتابهایم خالی کنم. مثلا کتاب پایان عمر زمین که در مرحله چاپ است برگرفته از زلزلهای است که در سال ۶۹ در رودبار اتفاق افتاد.» علی آقا در آن زلزله خیلی از دوستان و عزیزانش را از دست داد.
ماجرای دخترخوانده
نوشتههای علی آقا خیلی ساده و روان است. او سعی میکند در کوتاهترین جملات، احساساش را در قالب شخصیتهای داستانش به مخاطب منتقل کند. بهترین ایدههای کتابهای او افرادی هستند که در زندگیاش حضور دارند. کتاب دخترخوانده او برگرفته از زندگی دختری است که او به فرزندخواندگی قبول کرده؛ «اما قسمتیهایی از داستانهایم هم مرتبط میشود به تخیلاتم. چیزهایی که همیشه در زندگی واقعیام به دنبال آنها میگشتم و بهشان نرسیدم اما میتوانم آنها را در قالب داستانهایم بیان کنم.»
آقای قصهگو با تلاشهایش تا به امروز توانسته چند جلد از کتابهایش را به چاپ برساند که مردان ایستاده میمیرند، دخترخوانده، مشت و زندگی برای دیگری نمونههایی از این کتابها هستند. دارستانی دوکتاب دیگر هم دارد به اسم «پایان عمر زمین» و «خدا را صدا کن» که کارشان تمام شده و در مرحله چاپ هستند.
آقای آرایشگر سعی میکند کتابهایش را ظرف یکی دو روز بگوید اما ویراستاری کتابهایش زمان بیشتری میبرد؛ «در تنظیم خیلی از این کتابها پنج نفر از دوستانم کمک کردند. در میان این کتابها زندگی برای دیگری را خیلی دوست دارم. در این کتاب سعی کردهام با دید جامعهشناسی به مسائل نگاه کنم که البته در این کار فکر میکنم تا حد زیادی موفق بودهام.»
آرزوی نوشتنی و خواندنی!
گرچه دارستانی توانسته تا به حال کتابهای زیادی چاپ کند اما همیشه خواندن و نوشتن برایش آرزو بوده. او اگر میتوانست بخواند و بنویسد شاید به گفته خودش نوشتههایش پربارتر میشدند چراکه میتوانست در جمعبندی کتابهایش از منابع زیادی استفاده کند. برای همین در حال حاضر منابع کتابهای او افرادی هستند که پا به آرایشگاهش میگذارند یا در اطرافش زندگی میکنند. محیط آرایشگاه آقای قصهگو خیلی گرم و دوستانه است. او ده پرسنل دارد که همگیشان جوان هستند. خیلی از مشتریهای او بازیگران تئاتر و تلویزیون، کارگردانها، نویسندهها و هنرمندان هستند.
یادگیریهای بینتیجه
وقتی وارد سلمانی آقای قصهگو میشوید چشمتان به تابلوهای زیبایی میخورد که علی میرزاجانیاردستانی کشیده است؛ «من به نقاشی خیلی علاقه داشتم و دارم. وقتی بچه بودم میگفتم نقاشی را خیلی دوست دارم، به رنگهای گرم خیلی علاقه دارم. سبز، نارنجی، قرمز و زرد از رنگهای مورد علاقهام هستند.
برای یاد گرفتن نقاشی، کلاس نرفتم بلکه از کسانی که وارد بودند سوال میکردم و کمکم یاد گرفتم.» اردستانی به خاطر شغلش با آدمهای زیادی برخورد دارد. او با اینکه قادر نیست بخواند و بنویسد اما خیلیها کارش را قبول دارند؛ «در این سالها خیلی سعی کردهام سطح علمی و معلوماتی خودم را بالا ببرم. اجازه ندادم این ضعف مرا از زندگی عقب بیندازد. با مردم ارتباط گرفتم و سعی کردم پیشرفت کنم.»
اردستانی هنوز به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. او خوشحال است که کتاب «زندگی برای دیگری» اش توسط اکبر خواجویی قرار است تبدیل به فیلم شود. حالا آقای قصهگو میخواهد کتاب دیگری به نام «میدان سرو» بگوید؛ میدانی که قرار است اتفاقات عجیبی در آن رخ دهد. شخصیتهای این داستان از اقشار مختلف جامعه هستند که در جامعه کوچکتری یعنی میدان سرو اتفاقات عجیبی را خلق میکنند؛ «من برای به وجود آوردن شخصیتهای داستانم با افراد زیادی به خصوص جوانان صحبت میکنم، پای حرفهایشان مینشینم، با آنها درد دل میکنم و از عقاید و رفتارهای آنها باخبر میشوم.»