به گزارش همشهری آنلاین، دو گوسفند، ۵۰ کیلو برنج، ۲۰ کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، یک کیلو چای و ۱۰ کیلو قند و شکر مصرف روزانه خانه آنها بود. درباره حاجعلی حقپناه صحبت میکنیم؛ مردی که در دهه ۵۰ به خاطر خانواده پرجمعیتش تیتر یک روزنامههای کشور شد.
حقپناه در سال ۵۵ درگذشت و جمعیت خانواده او خیلی بیشتر از قبل شده. آنقدر که محاسبه تعداد خانواده برای خودشان هم سخت است. خبرنگار و عکاس سرنخ برای اینکه از اوضاع و احوال این خانواده پرجمعیت بعد از مرگ حاجعلی باخبر شوند؛ درست روزی که اعضای این خانواده برای ولیمه دور هم جمع شده بودند؛ شال و کلاه کردند و به روستای جوجاده رفتند. این گزارش را بخوانید تا با سرگذشت جالب عیالوارترین مرد ایران و شاید دنیا آشنا شوید.
اگر سری به جوجاده، روستایی بین قائمشهر و ساری بزنید؛ اولین موضوعی که توجه شما را به خود جلب میکند تعداد بیشمار افرادی است که نام خانوادگیشان حقپناه است. آنها همه از بازماندگان مردی به نام حاجعلی حقپناه هستند که به خاطر تعداد زیاد همسر و فرزندانش نامش به روزنامهها راه یافت.
خبرنگار همشهری سرنخ سال ۱۳۸۹ به دیدن خانواده حق پناه رفت و گزارشی که در همشهری سرنخ نوشته شده است را بدون کم و کاست برای شما بازنشر میکنیم:
«من خودم هم حقپناه هستم. با کدامشان کار دارید!؟» اینها را راننده تاکسیای میگوید که ما از او سراغ خانواده حقپناه را میگیریم. اکثر ساکنان روستای جوجاده از بچهها، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حاجعلی حقپناه هستند که با جمعیت زیادشان روستا را به نام خود درآوردهاند.
راننده میگوید: «حتی مسجدی که در مرکز جوجاده قرار دارد زمینی بوده که حاجعلی حقپناه به اهالی اهدا کرده تا مراسمشان را آنجا برگزار کنند. نام حاجعلی را میتوانید روی سر در این مسجد که بخشهایی از آن هنوز نیمهکاره مانده ببینید.»
اینجا همه حاجعلی را به خاطر تعداد همسرها و فرزندان بیشمارش به علاوه نفوذ و ثروتی که داشته میشناسند. حاجعلی در یک خانواده فقیر به دنیا آمد اما با سعی و تلاش در سن ۲۴ سالگی صاحب مال و املاک زیادی شد. حقپناه بزرگ سرانجام در سن ۹۵سالگی به خاطر کهولت سن و به مرگ طبیعی فوت کرد. آن زمان کوچکترین فرزند حاجعلی که از همسر بیست و ششمیاش بود؛ سه سال بیشتر نداشت. حالا اگرچه حاجعلی و زنهایش همه به رحمت خدا رفتهاند اما هنوز که هنوز است چرخ روستای جوجاده به کمک پسران، دختران، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حقپناه میچرخد.
از آمل تا بابل
«خودمان هم آمار دقیقی از تعداد فرزندان پدرمان نداریم. تا به حال فرصتی هم پیدا نکردهایم که شجرهنامهای از خاندانمان تهیه کنیم.» اینها را حسن، یکی از پسران زن ششم حاجعلی میگوید. او وقتی حرف به اینجا میرسد که خودش چند زن دارد با خنده ادامه میدهد؛ «من یک زن بیشتر ندارم در عوض خدا به من نه دختر و یک پسر داده، راستش خانمم تحمل هوو ندارد. خدا نکند از کار خانمی تعریف کنم آن شب را باید بیرون از خانه بخوابم.»
در میان پسران حاجی تنها چند نفرشان هستند که مانند پدر چند همسر گرفتهاند اما هیچکدام نتوانستهاند رکورد پدرشان را در این زمینه بشکنند اما نکته جالب اینجاست که نه خود حاجی و نه پسرانش تا به حال کارشان به طلاق نکشیده است و همسرانشان بهخوبی و خوشی با هم زندگی میکنند. حسن میگوید: «زن اول پدرم عاروس نام داشت. پدرم زمانی که ۲۴ سال داشت با این زن که آن زمان ۱۸ ساله بود؛ ازدواج کرد.»
به گفته حسن، پدرش در اکثر شهرهای مازندران همسر داشته و تا آنجا که او میداند پدرش برای زنهایش شش خانه خریده بوده؛ «از آمل گرفته تا بابل، قائمشهر، نکا، ساری، زرینکلاه و... پدرم زن گرفته بود.» پسران حاجعلی درباره راه و روش زندگی پدرشان حرفهای زیادی برای گفتن دارند؛ «پدر کارهای زیادی انجام میداد. او در حدود ۲۰ هکتار مزرعه گندم، جو، برنج و پنبه داشت و زنهایش پا به پایش در مزرعه کار میکردند.»
حقپناه بزرگ مرد کاری و پرتلاشی بود. او در کنار مزرعهداری دستی هم در خرید و فروش دام داشت. برای همین مجبور بود به شهرهای مختلف سفر کند و گاو وگوسفندهایش را بفروشد. شاید یکی از دلایلی که باعث شد حاجعلی ۲۶ زن را به عقدش دربیاورد؛ همین سفرهای زیاد بوده است؛ «به نظر ما یکی از دلایل اینکه پدرمان زیاد زن گرفته، میتواند سفرهای زیادی باشد که او میرفته. مثلا مادر حسنآقا که نامش محرم بود و مادر من و یک خانم دیگر از زنهایی بودند که پدرم آنها را در آمل دیده و با آنها ازدواج کرده بود.»
غلامرضا کوچکترین پسر حاج علی است و نام دخترش که کوچکترین نوه حاجعلی به حساب میآید را به احترام مادر خدا بیامرزش مهتاب گذاشته است؛ «مهتاب زن آخر حاجی بود. او ۱۴ ساله بود که به عقد حاجعلی ۷۰ساله درآمد. مردم روستا مدعی بودند که حاجعلی او را از بقیه همسرانش بیشتر دوست دارد.»
خانهای برای ۱۲ هوو
خانه حاجعلی در جوجاده تا سال ۷۳ همچنان پابرجا بود اما در همان سال، وقتی زنهای فامیل دور هم جمع شدند تا برای غلامرضا، پسر کوچک خانواده آش پشت پای سربازی درست کنند، به خاطر شیطنت بچههای فامیل، خانه آتش میگیرد و بیشتر یادگاریهای بهجا مانده از حاجعلی در میان شعلههای آتش میسوزد.
آخرین پسر حاجعلی در اینباره میگوید: «زیر خانه پدر کاه زیادی جمع کرده بودیم. آن روز بچههای کوچک شیطنت کردند و با آتش زدن کاهها خانه را به آتش کشیدند. خوشبختانه شخصی در این حادثه آسیب ندید اما خانه پدریم با همه یادگاریهایش سوخت.»
خانه اصلی حاجعلی در بالاترین نقطه روستا و روی تپهای بلند قرار گرفته بود. جایی که به قول حسن، هم به ساری مشرف بود و هم قائمشهر. بعد از آن آتشسوزی، بعد از پاکسازی بقایای خانه سوخته، آنجا را به باغ تبدیل کردند و درختان نارنگی، پرتقال و انار زیادی آنجا کاشتند؛ «پدرم عاشق خانهاش بود و تا جایی که به خاطر دارم؛ او با ۱۲ زن خود و همه فرزندانش در آن خانه به خوبی و خوشی زندگی میکردند.»
اینها را غلامرضا اضافه میکند در خانه حاجعلی ۱۲ هوو و فرزندانشان به خوبی و خوشی زندگی میکردند. همسران حقپناه بزرگ به خوبی کارها را بین خود تقسیم کرده و با هم کنار آمده بودند. حسن درباره زندگی در خانه پدریاش میگوید: «آن زمان مادرانمان در حیاط خانه یک گهواره سراسری با پارچه درست میکردند و بچهها را در آن میخواباندند. کارهای خانه بین زنها تقسیم شده بود. یکی از آنها فقط مسوول نگهداری از نوزادان بود.»
حاجعلی برای اینکه نظم و انضباط را در خانواده پرجمعیتش برقرار کند؛ گاهی مجبور میشد ابروهایش را درهم بکشد و با توپ و تشر اوضاع را آنطور که دلش میخواهد سر و سامان دهد. او مرد خانوادهداری بود و تا آنجا که میتوانست سعی میکرد خانوادهاش را دور هم جمع کند.
غلامرضا که یکی از پسران تحصیلکرده حاجعلی است؛ میگوید: «پدرم به اتحاد و همبستگی در خانواده خیلی اهمیت میداد. حتی در زمان ناهار و شام با اینکه تعداد خانواده زیاد بود اما او در چند نوبت غذا میخورد تا دل همه را به دست بیاورد و با همه اعضا خانوادهاش دور هم بنشینند.»
جیره پادگانی
سالها پیش وقتی حاجعلی به خاطر تعداد زیاد زنان و فرزندانش سوژه روزنامهها و مجلهها شد؛ درباره زندگیاش به خبرنگارها گفت: «من در چند نوبت با خانوادهام شام و ناهار میخورم. اول با یکی از همسرانم و فرزندانمان و بعد هم به نوبت با بقیه غذا میخورم. به همین خاطر پرخور شدهام!»
حقپناه بزرگ مرد دست و دلبازی بود و به خاطر کار و تلاش زیادی که انجام میداد؛ وضع مالی خوبی بههم زده بود. او دوست نداشت به اهل و عیالش بد بگذرد. رشید یکی دیگر از فرزندان حاجعلی در اینباره میگوید: «غذای ما خیلی زیاد بود. ما آن زمان که دور هم بودیم؛ روزی دو گوسفند، بیش از ۱۰ مرغ، ۵۰ کیلو برنج، ۲۰ کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، دو کیلو کره، هشت کیلو پنیر، یک کیلو چای و ۱۰ کیلو قند و شکر مصرف میکردیم.»
غلامرضا در ادامه صحبتهای برادرش با خنده میگوید: «ما در خانه قبلیمان جایی داشتیم به اسم بالاخانه. آنجا همیشه یک لاشه گوسفند آویزان بود و به محض اینکه نزدیک بود تمام شود؛ پدرم آن را برمیداشت و یک لاشه گوشت دیگر آویزان میکرد.»
به هر حال خرج خانهای که در آن ۱۲ هوو، ۱۹۵ پسر و دختر و بیش از ۲۰۰ نوه و نتیجه زندگی میکردند، معلوم است که زیاد میشود اما حاجعلی به خاطر داشتن زمینهای زیاد وکشاورزی مناسب میتوانست هزینه خانوادهاش را تامین کند. البته این برای زمانی بود که حاجعلی تنها ۱۲ زن داشت اما وقتی تعداد همسران او به عدد ۲۶ رسید؛ حقپناه بزرگ مجبور شد برای بقیه زنهایش در شهرها و روستاهای اطراف جوجاده خانه بگیرد و هرچند روز یک بار برای سرکشی به وضعیت آنها به شهرها و روستاهای دیگر مازندران رفت و آمد کند.
او برای رفت و آمدش هم آدابی داشت که بچهها باید آن را رعایت میکردند؛ «پدرمان اسبی داشت به اسم سهند. زمانی که او میخواست برای دیدن زن و فرزندانش به شهر دیگری برود با سهند تا لب جاده میرفت و از آنجا سوار بنز ۱۹۰اش میشد. وقتی هم که میخواست برگردد؛ یکی از دختران یا پسرانش باید با اسب لب جاده میرفت و آنقدر منتظر میماند تا حاجی از راه برسد و سوار بر سهند به داخل روستا برگردد.»
حاجعلی در زندان رضا شاه
حاجعلی کدخدای جوجاده بود و به خاطر املاک زیادی که داشت به قول امروزیها پولش از پارو بالا میرفت. او مرد دست بهخیری بود و تا آنجا که میتوانست به مردم کمک میکرد. رشید پسر ماتابه(مهتاب)، آخرین زن حاجعلی میگوید: «کار پدرم را خیلیها قبول داشتند. او به خاطر قدرت و ثروتی که داشت، شناخته شده بود و به مردم کمک میکرد تا مشکلشان را حل کنند. پدرم یکجورهایی قاضی روستا بود و در مواقع ضروری اگر مشکلی پیش میآمد، بین اهالی داوری میکرد. اصلا به خاطر همین قضاوتهای حاجعلی بود که مردم به او حقپناه میگفتند.»
حقپناه بزرگ علاوه بر زن و فرزندان بیشمارش دو برادر هم داشت اما نام خانوادگی آنها با حاجعلی فرق میکرد. حقپناه نامی بود که مردم برای حاجعلی انتخاب کردند؛ چرا که او تا آنجا که میتوانست به فقرا کمک میکرد و طرف حق را میگرفت.
حسن یکی از پسران حاجعلی درباره پدرش میگوید: «هیچکس نمیتوانست به پدرم زور بگوید. او با افراد بلندمرتبه کشور در آن زمان رفت و آمد داشت. حتی به زندان هم افتاده بود.» در برخوردی که حاجعلی با رضاشاه داشته، شاه از او خواسته بود که از مردم روستا مالیات بگیرد و یکی از اربابان او در جوجاده بشود؛ «اما پدرم در جواب گفته بود من همین حالا هم ارباب هستم اما از مردم مالیات نمیگیرم. به همین دلیل پیرمرد برای مدتی زندانی شد.»
خواستگاری برای هوو
پسران حاجعلی تا دلتان بخواهد از پدرشان و کارهایی که انجام داده، خاطره دارند اما حتما دختران حقپناه هم حرفهای شنیدنی از پدرشان دارند. برای همین پای حرفهای آنها مینشینیم. روزی که ما برای تهیه گزارش به روستای جوجاده رفتیم؛ بهترین فرصت ممکن برای دیدن بازماندههای حاجعلی بود؛ چراکه ولیمه خوران یکی از پسران حاجعلی بود که داشت خودش را برای زیارت خانه خدا آماده میکرد.
حاجی صنم سومین دختر حاجعلی از زن اولش یعنی عاروس است. او که حالا ۸۵ ساله است، میگوید: «آن اوایل حاجی با ۱۲ همسرش در یک خانه زندگی میکرد. همه رابطهشان با هم خوب بود. وقتی حاجی میخواست دوباره ازدواج کند، مادرم خودش چادر به کمر میبست و به در خانه آن زن میرفت تا او را از خانوادهاش برای حاجی خواستگاری کند.»
به گفته صنم زندگی در خانه حاجعلی خیلی جالب بود چرا که گاهی اوقات در یک هفته چند زن همزمان با هم وضع حمل میکردند؛ «حاجعلی در میان ۲۶ زن خود سه تای آنها را از همه بیشتر دوست داشت. اولی مادرم عاروس بود که هم پای حاجی بود. دومی محرم خانم و سوم همسر آخر پدرم، ماتابه بود.»
صنم در جواب این سوال که آیا حاجعلی دستِ بزن هم داشته، خندهاش میگیرد؛ طوری که دندانهای طلایش به چشم میآیند؛ «حاجی سیاست داشت. اگر خشم نمیکرد و از زنهایش زهرچشم نمیگرفت که آنها به راحتی نمیتوانستند در کنار هم زندگی کنند. او گاهی دستِ بزن هم داشت اما بعدا دلجویی میکرد. خلاصه اینکه حاجی خیلی خانوادهدوست بود.»
اسمها کم میآمد
نوههای حاجعلی اختلاف سنی زیادی با یکدیگر دارند. مثلا بزرگترین نوه دختری او رعنا نام دارد و ۷۰ساله است. در مقابل نوه کوچک دختری حاجعلی سه سال بیشتر ندارد. رعنا درباره پدربزرگش میگوید: «حاجی به زنهایش خوب رسیدگی میکرد. او یک شال کمر داشت که خیلی معروف بود. حاجعلی در شال کمرش همیشه نقره و طلا داشت. وقتی کسی قرار بود به خانهاش بیاید، پیرمرد به همسرانش میگفت بروند و لباس تمیز به تن کنند و طلا و جواهر به خودشان آویزان کنند که خدای نکرده کسی فکر نکند حاجی به زن و بچهاش نمیرسد.»
رعنا از زندگی در کنار پدربزرگش خاطرات زیادی دارد. چرا که آن زمان همه پابهپای حاجی در مزرعه کار میکردند؛ «ما بچههای تازه به دنیا آمده را نمیتوانستیم در خانه تنها بگذاریم. وقتی برای کار به مزرعه پنبه میرفتیم؛ آنجا چاله کوچکی میکندیم. به اندازهای که بچه نتواند از آن بیرون بیاید. بعد بچه را داخل چاله میگذاشتیم و یک اسباببازی دستش میدادیم تا سرگرم باشد.»
پسران حاجعلی میگویند آن زمان که پدرشان زنده بوده، تعداد اعضای خانوادهشان از دویست نفر بیشتر بوده ولی در حال حاضر شاید تعداد حقپناهها دهها برابر شده باشد. یکی از مشکلهایی که حاجعلی همیشه به خاطر تعداد زیاد فرزندانش با آن روبهرو بود؛ انتخاب نام برای آنها بود. چراکه دیگر اسمی نمانده بود که حاجعلی روی بچههایش نگذاشته باشد. زینب، فاطمه، حسین، علی، محمد و زهرا از اسامیای هستند که در خانواده حقپناه زیاد تکرار شدهاند. جالب اینکه حاجعلی وقتی اسم کم میآورد، از اسامی مندرآوردی برای نامگذاری بچههایش استفاده میکرد؛ رعنا در اینباره میگوید: «اشکلک، «کولهدار» و «مو طلا» اسمهایی بودند که حاجی از خودش میساخت و روی بچهها میگذاشت.»
زیارت دستهجمعی
حقپناه بزرگ زیاد به مسافرت میرفت. او در طول حیاتش بارها به خانه خدا، کربلا و مشهد رفته بود. سفرهای حاجعلی هم برای خودش داستانهای زیادی دارد. چراکه او عادت نداشت تنهایی به مسافرت برود؛ «خیلی از اوقات پدرم اتوبوس به روستا میآورد و میگفت هر که قصد سفر دارد؛ سوار شود. آن زمان که پدر زنده بود همه خیالشان راحت بود. چراکه همه خرج سفر را پدرم میداد. تکیه کلام حاجی به اهالی روستا این بود: «فقط لباسهایتان را بیاورید. فقط لباس. دیگر مردم از بابت خورد و خوراکشان راحت بودند.» اینها را «سام سام» حقپناه میگوید.
او با ۷۸ سال سن در حال حاضر بزرگترین پسر حاجعلی است و به خاطر کهولت سن خاطرات زیادی از پدرش به یاد نمیآورد؛ «آن زمان پدرم در یک سال همزمان ۱۵ تا از برادرانم را فرستاده بود سربازی. گویا خبرنگاری از این موضوع مطلع میشود و کمکم داستان این ماجرا به گوش شاه میرسد. او هم پدرم را به کاخ گلستان دعوت میکند.»
شاه مخلوع در آن روز از حاجعلی میپرسد که چرا ۲۶ تا زن گرفته؟ او هم در کمال خونسردی گفته بود از آنجایی که مال و اموالم زیاد است، زن زیاد هم اختیار کردم. محمدرضا که از حاضرجوابی حاجعلی خوشش آمده بود؛ از او میخواهد تا هدیهای به انتخاب خودش درخواست کند. بزرگترین پسر حاجعلی درباره این هدیه میگوید: «پدرم از محمدرضا پهلوی میخواهد برای یک دوره همه پسرانش را از سربازی معاف کند. محمدرضا هم این کار را انجام میدهد.» بعد از ملاقات حاجعلی با شاه، خیلی از نشریات آن زمان شرح حال خانواده پرجمعیت حقپناه را منتشر کردند و آوازه حاجعلی همهجا پیچید.
گوش به آهنگ سطل مسی
«به پدربزرگم به این خاطر حاجعلی گدا میگفتند که او عاشق حضرت علی(ع) بود و ارادت خاصی به او داشت. به همین دلیل گدای علی لقب گرفت. حتی شعری که روی سنگ مزار او نوشتهایم هم بیمناسبت با اسم او نیست.» فرامرز حقپناه اینها را میگوید؛ او اولین نوه حاجعلی است که در سال ۵۱ توانسته دیپلم بگیرد.
فرامرز مدتی روی خانوادهاش تحقیق کرد تا آمار دقیقی از تعدادشان جمعوجور کند اما از آنجا که تعداد آنها خیلی زیاد است، از این کار منصرف شد. «در آماری که سال ۵۱ گرفتم متوجه شدم حاجعلی حدود ۵۴۰ دختر و پسر و نوه و نتیجه دارد. شاید الان حدود ۲۳۰۰ نفر باشیم، شاید هم بیشتر.» فرامرز از حاجعلی خاطرات زیادی دارد.
او میگوید: «خوب به خاطر دارم که وقتی ما بچه بودیم حاجی برای اینکه دخترها، پسرها، نوه و نتیجههایش را صدا کند، میگفت: «آهای. او تعداد زیادی از فرزندانش را به اسم نمیشناخت و به همه میگفت آهای.»
حاجعلی حتی برای صدا کردن بچههایش از سر مزرعه هم رسم و رسوم خاصی داشت.
آن زمان تلفن همراه نبود. برای همین حقپناه بزرگ به یکی از ستونهای خانهاش سطلی مسی آویزان کرده بود و هر وقت میخواست پسرانش را از سر مزرعه به خانه صدا کند، با یک چکش به سطل مسی میکوبید تا اعضای خانواده را دور هم جمع کند؛ «یکی از نشانههای حاجعلی داسی بود که همیشه همراهش بود. او بدون آن داس هیچجا نمیرفت و اعتقاد داشت که ابزار کارش باید همیشه همراهش باشد. پیرمرد جز قند و شکر هیچ چیز دیگری نمیخرید. همه محصولات مورد استفادهاش را خودش به کمک همسرانش درست میکرد. از پشم و پنبه گرفته تا شیر و کره و پنیر.»
سفره عقدی برای سه عروس
یکی دیگر از خاطرات بامزهای که همه فرزندان و اطرافیان حاجعلی آن را به خوبی به یاد دارند، مربوط به روزی میشود که حاجعلی سه نفر از همسرانش را در یک شب عقد کرد. این اتفاق را حسن حقپناه به خوبی به خاطر دارد؛ «عاروس، حوا، مریم، ننه خانم، ننهجان، محرم خانم، فضه، فاطمه، صغری و ماتابه یا مهتاب تنها چند تن از زنان حاجی هستند.» مدتی که حاجعلی برای فروش دامهایش به آمل رفتوآمد میکرد، از دو دختر اهل روستای «گتاب» خواستگاری میکند.
یکی از آنها ماتابه بود که آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت؛ «وقتی پدرمان میخواست این دو زن را به عقد خودش دربیاورد، یکی دیگر از دختران روستا هم از او میخواهد او را هم بهعنوان همسر قبول کند. پدرمان هم قبول میکند. به این ترتیب او در آن شب سه زن را با هم عقد میکند.»
با اینکه حاجعلی در طول زندگیاش زنهای زیادی را به عقد خود درآورد اما فقط رضا یکی از پسران حاجعلی که حالا۷۰ ساله است مانند پدرش چند همسر دارد. او تا به حال پنج همسر اختیار کرده است؛ «پدرم قبل از مرگش قصد داشت دختر دیگری را هم به عقد خود درآورد اما دیگر اجل مهلتش نداد. او هر کاری کرد نتوانست از خانواده آن دختر رضایت بگیرد.» بعد از آن ماجرا حاجعلی گفته بود که دخترهای امروزی پرتوقع شدهاند و به هیچ شرایطی راضی نمیشوند.