همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: متساویالساقین داستان پیدا شدن جنین سقط شده در یک دبیرستان دخترانه است که پیدا شدنش ماجراهای مختلفی به دنبال دارد. نمایش را فضل الله عمرانی و پژمان برزگر به صورت مشترک روی صحنه برده اند. با پژمان برزگر یکی از کارگردانان این نمایش گفتوگو کردیم. او در این گفتوگو از سختیهای اجرای تئاتر در تهران گفته و از هزینههای کمرشکن تمرین که باعث شده گروه نتوانند به اندازهای که میخواستهاند، تمرین کنند.
جذابیت متن برایتان در چه بود که سراغ اجرای آن رفتید؟
سالهاست که از فضای مدرسه دور بودهام و فضای نوستالژیک مدرسه برایم خیلی جذاب بود. خود متن و داستان را هم دوست داشتم. در متن یک سری مشکلات اجتماعی مطرح میشود مثل فرار از کشور، خانوادههای بد که بچههایشان را رها میکنند و همینطور مشکلات شغلی کارمندان. برای من مطرح کردن این مشکلات و البته مسئله اصلی سقط جنین در مدرسه دخترانه خیلی جالب بود.
در طول کار متن تغییری هم کرد؟
بله. یک سری چیزها را نمیشد اجرا کرد، چون با سیاستهای امروز همخوانی ندارد.
یعنی مواردی بوده که حذف شده یا خودتان حذف کردید؟
یک سری از حذفیات از طرف ارشاد بود که باید انجام میشد. یک سری چیزها را هم خودمان حذف کردیم چون به نظرمان زیادهگویی بود و کار طولانی میشد.
روند تمرینها چطور بود؟
ما از بندر دیر در بوشهر به تهران آمدهایم و برای اولین بار بود که با هزینه تمرین و اجاره سالن برای تمرین مواجه میشدیم. چون در بندر دیر پلاتو بدون هیچ هزینهای در اختیار ما بود، ولی اینجا باید برای هر ساعت تمرین پول میپرداختیم و این بزرگترین مشکل ما بود. به دلیل همین هزینهها فقط سه جلسه دورخوانی کردیم و سریع وارد میزانسن شدیم تا سریع به اجرا برسیم.
این اتفاق به کارتان ضربه نزد؟
چرا. چون هرچقدر بیشتر تمرین کنید، کار تمیزتری اجرا میکنید. ولی ما فقط سه ماه تمرین غیر فشرده داشتیم. در صورتی که این نوع کارها درستترش این است که یک سال تمرین شوند.
کار دو تا کارگردان دارد. شما و فضل الله عمرانی. چطور با هم کار کردید؟
من سالهای سال بازیگر آقای عمرانی بودم و اصلا کارگردانی را هم از او یاد گرفتم. من زودتر از او برای کار کردن سمت تهران آمدم و زمانی که شروع به کار کردم، او هم آمد و به ما ملحق شد. برای من خیلی جذاب بود که با کسی که قبلا برایش بازی میکردم، یک کار را به شکل مشترک کارگردانی کنیم. به خصوص که برای من فضل الله عمرانی حکم استاد را دارد. از آنجایی هم که در شهر خودمان سالها با هم کار کرده بودیم، ایدهها و نظراتمان خیلی نزدیک به هم بود و میدانستیم دیگری چه میخواهد. همه چیز را با هم جلو بردیم و خیلی وقتها هم چون آقای عمرانی استاد من است، فقط موافقت کردم و چشم گفتم.
کار شما خیلی وامدار سینمای رئالیستی این روزهاست که با تغییر زاویه دید تماشاگر، درست مثل سینما، این امر تقویت هم میشود.
اوایل که با نویسنده کار یعنی عمادالدین رجبلو صحبت میکردم، متوجه شدم که او دو متن را در یک روز نوشته است که یکی از آنها همین متساویالساقین است. او به من گفت میخواستم این دو متن را فیلمنامه کنم و بسازم، ولی به دلیل هزینهها و سختیهایی که ساخت فیلم دارد، تصمیم گرفتم آنها را تبدیل به نمایشنامه کنم. وقتی این را شنیدیم، تصمیم گرفتیم در میزانسنها از زاویه دوربین استفاده کنیم. اگر امکانات بیشتری داشتیم از دوربین و نمای نزدیک هم استفاده میکردیم تا چشم مخاطب را به بازیگر نزدیکتر کنیم.
خود آقای رجبلو هم سال 98 این نمایش را اجرا کرده است. چه تقاوتهایی بین اجرای شما و او وجود دارد؟
احساس میکنم او دید کاملا رئالیستی به این کار داشت. من کار را در جشنواره سال 98 دیدم و فضای واقعی از دانشآموزان و مدرسه داشت و کاملا یک کلاس ساخته بود. ما سالها کارهای سوررئال کرده بودیم و متنهای خارجی را با فضای جنوبی روی صحنه بردیم و اصلا کارهای واقعگرایانه نکرده بودیم. به خصوص که با لهجه جنوب ایران نمیتوانستیم متنهای خارجی را به شکل رئال اجرا کنیم. بنابراین به این شکل کار عادت داشتیم. در این جا هم نمیخواستیم صددرصد به شکل رئال کار کنیم. صحنه ما حتی در خروجی و ورودی معین ندارد. انگار یک ناکجاست که مشخص نیست، کجاست. فقط دور تادورش به واسطه نوری که وجود دارد، مشخص شده است. انگار معلق است. به همین دلیل میتوانم بگویم تفاوت کار ما با اجرای آقای رجبلو در همین است که ما به شکل رئال کار نکردیم. چه در صحنه و چه در میزانسنها. خیلی هم برایم مهم بود که کسانی که اجرای آقای رجبلو را دیده اند، اینجا با اجرایی کاملا متفاوت روبهرو شوند.
فکر میکنید این اتفاق افتاده است؟
مطمئنم که این اتفاق افتاده است. یکی از تماشاگران که هم اجرای خود آقای رجبلو را دیده بود و هم نمایش کد 13 را که برگرفته از همین نمایشنامه در عمارت نوفل لوشاتو اجرا شد، در تیوال نوشته بود که این کار با دو کار قبلی متفاوت است. به هر حال نمایشنامهها تکراری هستند، ولی این دید و سبک کارگردان است که متفاوت است.
معمای این که جنین سقطشده متعلق به کدامیک از کاراکترهاست، باعث میشود از یک جایی فکر تماشاگر فقط سمت حل همین معما برود. نه آن مشکلات اجتماعی برجسته میشوند و نه چیز دیگری. فقط با یک معما روبهرو هستیم و در آخر هم پاسخ روشنی نمی گیریم و از تماشاگر میخواهید که در تیوال بنویسند به نظرشان سقط جنین کار کدام یک از شخصیتهای نمایش بوده است. انگار آن سقط جنین اصلا مهم نیست، فقط معمای این که کار چه کسی بوده، مهم میشود.
سیر جلو رفتن داستان باعث میشود، ماجرای اصل فراموش شود و همه درگیر این باشند که این جنین مال چه کسی بوده است. اصولا دوست دارم آخر کار مخاطب با سئوال از روی صندلیاش بلند شود.
ولی این سئوال فقط این است که کار چه کسی بوده است، نه این که چرا در یک دبیرستان دخترانه سقط جنین انجام شده است؟
ما کلا یاد گرفتهایم مقصر پیدا کنیم. میخواهیم هر چیزی را گردن همدیگر را بیندازیم و به همین دلیل اصل موضوع یادمان میرود.
این ایده خیلی خوبی است، ولی در کار دیده نمیشود.
ذهنیت ما این بود که تماشاگر همین موضوع را متوجه شود. این که بیخود با هم دعوا میکنیم، بدون این که به اصل قضیه بپردازیم. فقط همدیگر را مقصر جلوه میدهیم. مسئله این است که اگر این دخترها اگر مشکلی داشته باشند و اشتباهی کرده باشند، جرأت مطرح کردنش را ندارند. اصلا مهم نیست کدامشان این کار را انجام داده است، چه آن که از شهرستان آمده و چه آن کسی که پوشش با بقیه متفاوت است. مهم این است که کسی را در خانه و جامعه ندارند که مشکلشان را با او مطرح کنند.
- خشمهای انباشتهای که به قتل منجر می شوند| زوج ابدی جانی و مقدس
- خیلیها فکر می کنند نمایش ما ماجرای اتفاقی است که برای فیلم اصغر فرهادی افتاد | سرقتهای ادبی همیشه در تاریخ تکرار شدهاند
بعضی از بازیگران سمت تیپسازی و ادا در آوردن میروند، تا جایی که برای اجرای نقش دختر دبیرستانی صدایشان را عوض میکنند و این توی ذوق میزند.
هفتاد در صد از بازیگران ما کار اولشان بوده و پیش از این اصلا تجربه اجرا نداشتهاند. به غیر از تینا بخشی، ویدا آرایی و سارا سیبی بقیه بازیگران کار اولشان بود. به همین دلیل سه ما تمرین برایشان کم بود. در همین سه ماه هم خیلی خوب پیش رفتند، ولی اگر یک سال با آها تمرین میشد، نتیجه خیلی بهتری میگرفتیم و اصلا متوجه نمیشدید کار اولشان است. ولی الان خودم هم به عنوان کارگردان متوجه ضعفهایشان هستم و بیننده هم متوجه میشود.
در باره طراحی صحنه کمی صحبت کنیم که با شما بوده است. از یک طرف کلاس را داریم و از طرف این کلاس شکل معمول کلاسها را ندارد.
سالنهای تهران سه اجرایی هستند و شما یک ربع وقت دارید که صحنه را آماده کنید. این باعث میشود از طرح اصلی بگذرید و صحنهای طراحی کنید که پرتابل باشد و در یک ربع بتوانید آن را سر هم کنید و بعد هم جمع کنید. ما متوجه شدیم رفتن سمت ساخت کلاس واقعی خیلی تکراری شده است. یعنی به محض این که اسم کلاس را میشنوید، چند تا نیمکت و یک تخته و نقشه روی دیوار به ذهنتان میآید. ما دلمان میخواست تماشاگر چیز دیگری از یک کلاس ببیند و این در طراحی برایم مهم بود. نسبت به تفاوت شخصیتها و همانطور که در جامعه از نظر شغل و وضعیت خانوادگی با هم متفاوت هستیم، دوست داشتم چهارپایههای روی صحنه هم بلند و کوتاه باشند. تخته کلاس را هم میخواستم شیشه ای باشد که انعکاس آدمها پشت آن دیده شود و حتی مدیر و ناظم از پشت آن با بچهها صحبت کنند که البته به دلیل سنگینی و خطرناک بودن شیشه این کار را نکردیم. تصمیم گرفتیم تخته طوری باشد که وقتی مثلث متساویالساقین رو به پایین که نماد رحم خانمهاست، روی آن ترسیم میشود و نور از پشت به آن میتابد، تصویر زیبایی داشته باشد. به همین دلیل از تلق دورو استفاده کردیم.
استقبال از کار چطور بود؟
برای تجربه اولین کارگردانیام خیلی خوب بود و داشت بهتر میشد که دیروز اجراها تمام شد. امکان تمدید وجود دارد که البته شرایط بسیار سخت است و وقتی قبول میکنید کار کنید، یعنی قبول کردهاید هر اتفاقی برایتان بیفتد.