به گزارش همشهری آنلاین، داستان های بسیاری در مورد مکان هایی که اشباح در آنجا دیده شده اند وجود دارد و حتی بسیاری ادعا می کنند که وسایل نقلیه ای که به نوعی در زمان حیات یک نفر به او تعلق داشت بعد از مرگ او هم در حالیکه شخص مرده را همراه او دیده اند باز هم مشاهده شده است.
هرچند در این بین حتی ادعاهایی مبنی بر رفت و آمد و یا دیده شدن اشباح در وسیله نقلیه به خصوص و یا مکان خاص نیز وجود دارد و حتی در این مورد کتاب های زیادی نوشته شده اما باز هم همگی این گفته ها و نوشته ها مورد آزمایش و مطالعات دقیق علمی قرار نگرفته است. البته در مورد علت چنین حادثه هایی فرضیه های گوناگونی وجود دارد و اگرچه بسیاری کاملا اصرار بر درست بودن ادعاهای خود دارند اما هنوز هیچ یک از این حوادث به طور کاملا دقیق و علمی به اثبات نرسیده و فقط به صورت داستان سینه به سینه نقل شده است. ارواح سرگردانی که داستان آنها را خواهید خواند از منابع اینترنتی مختلفی جمع آوری شده است.
قطار تدفین آبراهام لینکلن
آبراهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا بود که میان مردم کشورش محبوبیت خاصی داشت. او در سال ۱۸۶۵ در ۵۶ سالگی و درست زمانی که به همراه همسرش برای تماشای تئاتر به یکی از سالنهای تئاتر شهر رفته بود، توسط یکی از بازیگران به نام جان بوث با شلیک چندین گلوله ترور شد.
بعد از ترور لینکلن در ۲۱ آوریل، پیکرش از واشنگتن با قطار مخصوص تشییع شد و از ۱۸۰ شهر و ۷ ایالت آمریکا عبور کرد تا به شهر زادگاهش یعنی ایلینویز در اسپرینگ فیلد برسد. ۱۴روز طول کشید تا این مسیر طولانی توسط قطار طی شود و به مقصد برسد. آنها به هر شهری که میرسیدند مراسم خاصی اجرا میکردند و در هر شهر هزاران نفر شاهد این مراسم تشییع بزرگ بودند. این قطار تشییع آنقدر باشکوه بود که خبر آن در تمام دنیا منتشر شد و تصاویر این قطار در تمام نشریات به چاپ رسید.
گفته میشود به غیر از پیکر لینکلن، ۳۰۰ نفر از مردم عادی که میخواستند در زمان خاکسپاری حضور داشته باشند هم با این قطار پیکر لینکلن را در این راه ۲۶۶۰ کیلومتری همراهی میکردند. اما این تمام داستان نیست از آن مهمتر ادعای باور نکردنی است که سالهاست تکرار میشود، اینکه افرادی هر سال در همان روز و همان خطآهن، قطار تشییع پیکر لینکلن را میبینند. ماجرای عجیبی که میتواند هر بینندهای را از وحشت میخکوب کند.
گفته میشود این قطار مانند یک شبح حرکت میکند و تقریبا در هوا شناور است اما آنقدر نزدیک زمین است و دورتادورش را مه پوشانده که انگار دقیقا روی ریل حرکت میکند. قطار تدفین آبراهام لینکلن هر سال درست از روز ۲۱ آوریل- یعنی روزی که جسد لینکلن با قطار حمل شد- دیده میشود و درست همان ۱۴روزی که قطار، پیکر لینکلن را حمل میکرد، قطار شبحوار نیز مشاهده میشود. نکته بسیار جالب اینجاست که ادعا میشود تمام اتفاقات روز تدفین دوباره تکرار شده اما به سرعت ناپدید میشود.
از آن سال تا به حال دفعات دیده شدن قطار آنقدر زیاد بوده که بسیاری از روزنامهها و رسانههای ملی راجع به آن صحبت کرده و دیده شدن قطار تدفین لینکلن را تایید کردهاند. نکته بسیار جالب توجه اینجاست که قطار تدفین در تمام شهرهایی که در روز تشییع از آن گذر کرده بود، دیده میشود. کسانی که از نزدیک این صحنه دلهرهآور را دیدهاند، میگویند: «این قطار بدون کوچکترین صدایی حرکت میکند و هنگام عبورش اگر هوا مهتاب باشد، ماه به طور کامل با ابر پوشیده میشود. همچنین داخل قطار جایی که تابوت جسد قرار داشت به خوبی قابل رویت است.
گویی که قطار در آن قسمت هیچ دیواری ندارد و همچنین مردانی با کت آبی که در زمان تشییع در قطار حضور داشتند و ماموریتشان حمل تابوت لینکلن و محافظت از آن بود هم به وضوح دیده میشوند. هنگامی که این قطار در حال گذر است، اگر قطاری واقعی از آنجا بگذرد، صدای آن کاملا ساکت شده و گویا قطار ارواح آن را زیر گرفته باشد، مدتی در هالهای از نور و مه گم میشود. عجیبتر از همه این است که ادعا میشود ساعتهای اطراف همه متوقف شده و بعد از عبور قطار باز به کار میافتند اما پنج تا هشت دقیقه عقب ماندهاند.
گویا زمان هنگام عبور قطار زمان به طور کامل متوقف میشود.» قطار تدفین برای اولین بار در ۲۱ آوریل ۱۸۶۶ دیده شد. گفتهمیشود که از واشنگتن به راه افتاده و به سمت ایلینویز در حرکت بوده و در مسیر حدود ۱۰ هزار نفر این قطار را دیده بودند. این قطار مانند همان روزی که پیکر لینکلن را حمل میکرد با پرچمهای سیاه تزئین شده و هنگام عبور گویا فرشی سیاه ریل را میپوشاند.
طبق گفته ماموران خطوط راهآهن از واشنگتن تا ایلینویز هیچ قطاری با این مشخصات در ایستگاههای راه آهن توقف نداشته و بهمقصد نرسیده است. تا به حال محققان زیادی درباره این موضوع تحقیق و بررسی انجام دادهاند ولی هنوز نتوانستهاند دلیل محکم و قانع کنندهای برای دیده شدن ناگهانی قطار آن هم در یک شب خاص و در یک مسیر مشخص توسط هزاران نفر پیدا کنند اما آیا این یک توهم است یا واقعیت؟
جاده اشباح
بچلرز گروو، قبرستان کوچکی در اطراف شیکاگوست که تمام آن با درختان سر به فلک کشیده بلوط پوشیده شده است و همین امر باعث شده تا قبرستان بسیار وحشتناک به نظر برسد. این قبرستان در پشت جاده میدلتونترن پایک قرار دارد که تقریبا متروک و خالی از سکنه است.
دلیل اینکه کسی جرات نمیکند در این منطقه زندگی کند، صداهای عجیب و غریبی است که از قبرستان و بیشتر اوقات در جاده به گوش میرسد؛ صدای تصادفات بسیار شدید در حالی که هیچ ماشینی در جاده وجود ندارد یا زمزمههایی مانند اینکه چند نفر با هم به آرامی صحبت کنند.
قبرستان بچلرز در سال ۱۸۴۴ به عنوان قبرستان انتخاب شد و نام بچلرز به خاطر اولین خانوادهای که در سال ۱۸۳۳ پا به این منطقه گذاشتند روی آن گذاشته شد. اولین کسی که در این گورستان به خاک سپرده شد کلارنس فولتون، کشاورزی بود که با ضربات چوب یک فرد ناشناس کشته شده بود و قاتل او هیچوقت پیدا نشد. مردم معتقدند چون او تنها کسی است که قاتل را دیده است، روحش در آنجا مانده تا انتقام بگیرد.
تا سال ۱۹۶۵ هر کسی را که در آن حوالی از دنیا میرفت به این مکان آورده و دفن میکردند تا اینکه بعد از جادهسازی این مکان تبدیل به یک گورستان قدیمی و کوچک شد و کمکم آنجا را به متروکهای تاریک با درختان بسیار بلند که قبرستان را در روز هم تاریک کرده بود، مبدل کرد؛ به طوری که در روز هم مردم باید با شمع به قبرستان میرفتند و به همین خاطر تا آنجا که ممکن بود از رفتن به بچلرز اجتناب میکردند.
به هر حال خانواده کسانی که در این قبرستان به خاک سپرده شده بودند هرازگاهی سر قبر عزیزانشان میرفتند اما هیچکس ادعای دیدن اشباح را مطرح نکرده بود، تا اینکه یک روز که خانواده فولتون بر سر مزار کلورانس آمده بودند، کودک خردسالشان متوجه سایههای عجیبی در اطراف خود شد اما هیچ کس حرفهای او را جدی نگرفت.
در همان زمان بود که نوجوانان شرور به طور پنهانی به بچلرز آمده و سنگ قبرها را دزدیده و میفروختند به طوری که بعد از گذشت چند ماه از ۲۰۰ سنگ قبر تنها ۲۰ عدد باقی مانده بود. مردم آن حوالی بر این عقیدهاند که این کار باعث ناراحتی ارواح شده و آنها میخواهند انتقام بگیرند؛ به همین خاطر قبرستان به حال خود رها شد و اهالی شروع به نقل مکان از آن منطقه کردند اما هر کس که از آنجا عبور میکرد میتوانست به وضوح صداها و نورهای عجیبی را بشنود و ببیند و حتی میگویند در آن ناحیه، رایحههای خاصی هم به مشام میرسد. حتی در جاده میدلتون هم ماشینهایی دیده میشوند که با سرعت بسیار زیاد از مقابل دید همگان رد میشوند.
گاهی اوقات رانندگان با صدای مهیب یک تصادف تکان شدیدی خورده و متوقف میشوند؛ حتی میتوانند صدای شکستن شیشهها یا چپ کردن ماشین را بشنوند اما وقتی از اتومبیل خود پیاده میشوند تا ببینند با چه چیز برخورد کردهاند، هیچ خودروی دیگری نمییابند؛ به همین خاطر این مکان به یکی از پایگاههای شکارچیان ارواح تبدیل شده است. آنها ادعا میکنند تا به حال موفق شدهاند از تعدادی از این ارواح حتی عکس هم بگیرند که البته هیچ مدرک مستند و ثابت شدهای در این زمینه ارائه نکردهاند جالب است بدانید ارواحی که مردم ادعا میکنند موفق به دیدن آنها شدهاند، متعلق به مشهورترین افراد منطقه هستند که تقریبا همه آنها را دیدهاند و به خوبی میشناسند.
یکی از این اشباحی که گفته میشود تا به حال بارها دیده شده بانوی سفیدپوشی است که در واقع مدونا همسر راجر بچلرز بوده که همیشه وقتی ماه کامل است ظاهر میشود و در قبرستان و جاده قدم میزند. همان طور که از اسم او پیداست، لباسی بلند و سفید بر تن دارد. حتی بعضی پسر کوچکش را هم که به دلایل نامعلومی از دنیا رفته و در کنار خودش به خاک سپرده شده است، میبینند که او را در آغوش گرفته است. اما این اشباح تنها به صورت انسان نیستند؛ کسانی که در سیاهی شب به این قبرستان رفتهاند میگویند ناگهان کلبهای کوچک در مقابلشان ظاهر شده ولی به سرعت ناپدید میشود.
بیشترین زمان دیده شدن این کلبه در دهه ۵۰ بوده است. مردم ادعا میکردند از دودکش این کلبه حتی بخار بیرون میآید، گویی کسی مشغول آشپزی است. یکی دیگر از اشباحی که در اطراف قبرستان دیده شده، شبح یک کشاورز همراه اسبش است. حدود ۱۰۰ سال پیش اسب او داخل مردابی در وسط منطقه بچلرز افتاده بود و تلاش کشاورز برای بیرون آوردن او بینتیجه ماند و در نهایت خودش هم گرفتار مرداب شد و هر دو با هم جان خود را از دست دادند. کسانی که ادعا میکنند آنها را میبینند، میگویند «مرد همچنان در حال تلاش برای نجات دادن اسب خود است.»
شبح دوسر هم یکی دیگر از اشباحی است که در منطقه زیاد دیده شده است. البته هیچ توضیحی از اینکه این شبح کیست و چرا دو سر دارد تا به حال شنیده نشده است. اتومبیل ارواح همان شبحی است که در جاده میدلتون دائم در رفت و آمد است و باعث میشود تا بسیاری از رانندگان گمان کنند که با اتومبیل دیگری برخورد کردهاند. این اتومبیل تا به حال صدمات جدیای به بسیاری از رانندگان وارد کرده است.
و اما معروفترین ادعا درباره اشباح منطقه، روح زنی است که تنها روی یک سنگ قبر نشسته و هیچ حرکتی نمیکند. این شبح آنقدر آرام و بیحرکت است که تا به حال چندین عکاس و خبرنگار ادعا میکنند که با دوربینهای حرفهای خود توانستهاند از او عکس بگیرند. طبق داستانی که از گذشته تا به حال درباره این شبح نقل شده، «نام او جودی است و همسرش او را به خاطر زن دیگری رها کرده و به شهری دیگر رفته است. جودی که علاقه شدیدی به همسرش داشت بعد از این ماجرا دست به خودکشی زد و جسد بیجان او در حالی که عکس همسرش را در دست داشت چند روز بعد در خانهاش پیدا شد.»
عکس جودی در مجله سان تایمز که یکی از مشهورترین نشریات شیکاگوست هم به چاپ رسید و همین امر باعث شد تا محققان بسیاری برای فهمیدن راز این قبرستان به این منطقه بیایند. درباره اتفاقات این قبرستان هم محققان به هیچ نتیجهای نرسیدهاند و دلایل آن را ناشناخته میدانند.
اتوبوس سرگردان
آسمان همیشه ابری و اتوبوسهای زیبای قرمز رنگ انگلستان برای تمام مردم دنیا آشناست، اما چطور یکی از این اتوبوسهای زیبا میتواند بدون داشتن راننده در خیابانها به راه افتاده و جان بسیاری را بگیرد یا به آنها آسیبهای جدی وارد کند. در اواسط دهه ۳۰ یکی از همان اتوبوسهای قرمز و دو طبقه معروف انگلستان در شهر کنسینگتون بعد از آزار و اذیت و سرگردان کردن هفت موتورسوار باعث تصادف و صدمه شدید آنها شد.
طبق گفتههای این موتورسواران چراغهای جلو و عقب این اتوبوس روشن بودند و هیچ مسافری داخل آن نبود. آنها هرچه فریاد میزدند، هیچ کس به آنها توجه نمیکرد. حتی آنها نمیتوانستند از دست این اتوبوس دیوانه فرار کنند. حتی زمانی که آنها با دیوار و ماشینهای دیگر برخورد کردند، راننده اتوبوس متوجه نبود و باز آنها را دنبال میکرد. تا اواخر دهه ۳۰ تعداد موتورسوارانی که برای شکایت از یک اتوبوس دیوانه به اداره پلیس مراجعه کردند به ۱۰۰ نفر رسید.
بعد از آن آزار و اذیتهای اتوبوس چند برابر شد و دیگر حتی جلوی راه ماشینها نیز سبز میشد و باعث برخورد شدید آنها با هم یا انحراف و واژگونی آنها میشد و بعد در چشم برهم زدنی در مقابل همه ناپدید میشد. این اتوبوس دیوانه بیشتر در خیابان کمبریج گاردن دیده شده بود و به همین خاطر این خیابان دیگر جایی امن برای رانندگی نبود. تمام کسانی که در دام این اتوبوس گرفتار شده بودند میگویند: «اتوبوس به صورت دیوانهوار به این طرف و آن طرف میرفت و با حرکات مارپیچ دنبال ماشینها میکرد تا زمانی که اتومبیلها از جاده منحرف شوند.
اما با دقت که به داخل اتوبوس نگاه میکردند نمیتوانستند راننده آن را ببینند و این اتوبوس پس از منحرف کردن اتومبیلها و موتورها به طرز عجیبی مانند یک شبح از نظر ناپدید میشد.» تا امروز هیچ کس موفق به فهمیدن راز این اتوبوس شبحی و دیوانه نشده است و دلیل اینکه چرا این اتوبوس دنبال مردم کرده و قصد کشتن آنها را دارد برای کسی روشن نیست. امروزه خیابان کمبریج در کنسینگتون به خیابان اتوبوس اشباح معروف شده است و مردم تا آنجا که ممکن است از این خیابان عبور نمیکنند.
کشتی هلندی پرنده
یکی از مشهورترین ماجراهای دیده شدن ارواح و وسایل نقلیه شبحوار مربوط به کشتی پرنده هلندی است. این کشتی متعلق به یک دریانورد هلندی به نام هندریک وان درکن بود. کاپیتان هندریک مردی مصمم و لجباز بود که حتی بزرگترین توفانها نمیتوانست او را از سفرهای دریاییاش منصرف کند و همچنین او به هدایتگری خودش اطمینان کامل داشت و براین عقیده بود که توفان قادر به شکست دادن او نیست. در آخرین سفر هم با وجود توفانی سنگین، کاپیتان وان بر سر حرف خود ایستاده و به همه اطمینان داد که همگی به سلامت به مقصد میرسند. آنها به سمت جنوب قاره آفریقا حرکت میکردند.
کاپیتان بارها و بارها این مسیر را طی کرده بود و با تمام مسیر به خوبی آشنایی داشت اما در آن روز اتفاقی باور نکردنی رخ داد. پس از گذشتن از یک توفان سهمگین، هنگامی که همه گمان میکردند دریا آرام شده و دیگر مشکلی نیست، این کشتی ناگهان به همراه تمام خدمه و مسافرانش در میانه راه در اقیانوس اطلس به طرز عجیب و وحشتناکی ناپدید شد. ادعا میشود از آن به بعد اشباح سرگردان کشتی و سرنشینان آن در سراسر اقیانوس دیده میشوند.
بعد از این ماجرا در تمام منطقه شایعه شد که به دلیل غرور نابجای کاپیتان وان، دریا آنها را محکوم کرده تا ابد روی دریا سرگردان باشند. همچنین شایعاتی هم درباره شوم بودن این کشتی در تمام دنیا شنیده میشود و میگویند که هرکس شبح کشتی را ببیند بدشانسی میآورد و ممکن است مرگ به سراغش بیاید. یکی از کسانی که موفق به دیدن شبح کشتی هلندی شد جورج پنجم پادشاه انگلستان بود که به همراه برادر بزرگتر خود پرنس آلبرتو ویکتور در سال ۱۸۸۱ در حال سفر از اقیانوس اطلس بودند.
آنها اعلام کردند که این کشتی را درحالیکه در آب به طور عجیبی سرگردان بوده است، دیدهاند و ناگهان کشتی در مقابل دیدگانشان ناپدید شده است. در سال ۱۹۲۳ هم چهار دریانورد گزارش دادند که کشتی ارواح را با چشمان خود دیدهاند. آنها این کشتی را اینگونه شرح میدهند: «نور قرمز و وحشتناکی از دور به چشم میخورد که در آن هنگام نمیشد فهمید این کشتی است اما هرچه جلوتر میآمد نور کمتر شده و کشتی به وضوح دیده میشد. این کشتی در دریا سرگردان بود و گویا مسیر مشخصی را طی نمیکرد.
ابتدا دیدبان کشتی دیده میشد اما هیچ پاسخی به علامتها نمیداد و وقتی نزدیکتر میشدیم دیدبان ناگهان ناپدید میشد. این کشتی در شبهای مهتابی به طور کامل قابل دیدن است.» البته این کشتی تا زمانیکه هوا روشن است دیده نمیشود و تنها بعد از غروب آفتاب سر و کله این کشتی اشباح پیدا میشود و از همه جالبتر این است که ادعا میشود کشتی روی آب شناور نیست بلکه در ارتفاع کمی بالاتر از سطح دریا در هوا پرواز میکند و به همین دلیل است که کشتی پرنده هلندی لقب گرفته است.
ارواح پرواز ۴۰۱
شب جمعه ۲۹ دسامبر سال ۱۹۷۲ بود. پرواز جمبو جت به شماره ۴۰۱ با ۱۷۶ مسافر و ۱۴ خدمه و مهماندار به خلبانی کاپیتان باب لافت و کمک خلبانی دان رپو از فرودگاه جان اف کندی به سمت میامی در پرواز بود.
در میانههای راه خلبان و کمک خلبان به دلیل نقص فنی هواپیما و روشن شدن چراغ اخطار مجبور به بیشتر کردن سرعت هواپیما شدند که کاری بسیار خطرناک به نظر میرسید. بعد از گذشت چند لحظه فرودگاه فلوریدا به آنها اجازه فرود داد اما دیگر دیر شده بود و کنترل هواپیما ممکن نبود. در این زمان چرخهای هواپیما نیز دچار نقص شده و باز نمیشدند.
تلاشهای کاپیتان باب لافت بینتیجه بود و هواپیما به طور کامل از کنترل خارج شده بود، به همین دلیل هم سقوط کرد و ۱۰۱ نفر از مسافران و خدمه کشته شدند. باب لافت و دان رپو هردو زنده ماندند اما به دلیل جراحات فراوان حالشان بسیار وخیم بود و بعد از گذشت تنها چند ساعت کاپیتان باب لافت جان خود را از دست داد و کمک خلبان هم تنها پس از گذشت یک روز از دنیا رفت.
این داستان تلخ باید در همین جا به پایان میرسید اما تازه آغاز داستانی باورنکردنی و عجیب بود که حتی شنیدن آن هم باعث وحشت میشود. بعد از گذشت تنها چند ماه گزارش شد که شبح کاپیتان و دستیارش در همان فرودگاه دیده شده است و بعد از مدتی کسانی که در برج مراقبت فرودگاه کار میکردند خبر از دیدن هواپیمای ۴۰۱ دادند در حالی که صفحه نمایش برج وجود شیء پرندهای را نشان نداده بود و این به آن معنی بود که هواپیما وجود خارجی نداشته است.
یکی دیگر از عجایبی که در همین رابطه رخ داد، ادعای دیده شدن باب لافت در پروازهای مختلف بود در حالی در قسمت درجه یک و در بین مسافران نشسته بود. لافت به طور مستقیم نشسته و به روبهرو نگاه میکرد، همین امر باعث شد تا مهماندار به او شک کرده و سوالاتی از او بکند اما به گفته مهماندار باب لافت به هیچ کدام از سوالات پاسخ نمیداد، به همین دلیل مهماندار مشکوک شده و مشخصات او را به کاپیتان پرواز داد.
وقتی کاپیتان به قسمت مسافران رسید، درست زمانی که میخواست از او نام و مشخصاتش را بپرسد، لافت در برابر دیدگان حدود ۶۰ مسافر که در آن قسمت نشسته بودند، به طور ناگهانی ناپدید شد. طبق تحقیقات بعدی نیروهای امنیتی فرودگاه مشخص شد که مقصر اصلی در به وجود آمدن نقص در هواپیمای ۴۰۱ کسی نبوده است جز کاپیتان باب لافت و به همین دلیل شایع شد که او بهخاطر کشتن ۱۰۱ مسافر بیگناه روحش دچار عذاب شده و در محدوده همان فرودگاه سرگردان است.
همچنین خدمه پروازهای گوناگون بارها و بارها روح کمک خلبان دان ریپو را دیدهاند که دائم میگوید قبل از پرواز، کار کنترل هواپیما را به درستی انجام نداده و باعث به وجود آمدن نقص در هواپیما شده است. در سال ۱۹۷۶ جان جی فولر کتابی با عنوان «پرواز ۴۰۱» منتشر کرد که ادعا میکرد تمام ماجراها و خاطرات کسانی که ارواح کاپیتان و دستیارش را دیدهاند در آن به چاپ رسیده است. همسر جان فولر نیز یکی از مهمانداران پرواز ۴۰۱ بود که در آن سانحه جان خود را از دست داد.