کریستوفر کَسِل، کارگردان «برای پایان دادن به تمام جنگها»، مانند نولان، فیلم خود را با الهام از کتاب زندگینامهای و برنده جایزه پولیتزر «پرومتئوس آمریکایی: پیروزی و تراژدی جی. رابرت اوپنهایمر» نوشته کای برد و مارتین جی. شروین مقابل دوربین برد و اتفاقاً خود نولان چند بار در مستند ظاهر میشود تا تفکراتش را درمورد اوپنهایمر بیان کند.
نولان در بخشی از «برای پایان دادن به تمام جنگها» میگوید: «اوپنهایمر بهطور آشکار مرد بسیار بسیار بااستعدادی بود، اما فکر میکنم شاید قدرت تشکیلات – ماشین و ناتوانی یک فرد برای ایستادگی در برابر آن را دست کم گرفت. بدون تردید او دنیا را برای همیشه تغییر داد. راه برگشتی نیست.»
اوپنهایمر یک شخصیت تراژیک در تاریخ آمریکا است. ما این را در سراسر فیلم میبینیم. او در اینجا فردی است که در دوران دانشآموزی، ازنظر اجتماعی، خجول و بیدست و پاست، اما وقتی برای ادامه تحصیل به آلمان میرود، نسخه دیگری از او را شاهد هستیم. وقتی آمریکا با هدف شکست دادن هیتلر به دنبال ساختن یک سلاح اتمی است، اوپنهایمر به دانشمند پیشتاز «پروژه منهتن» تبدیل میشود که در ادامه نتیجه جنگ در جبهه اقیانوس آرام را تغییر میدهد، هرچند خیلی زود میفهمد دستانش آغشته به خون است.
کَسِل در «برای پایان دادن به تمام جنگها» تصاویری از قربانیان بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را به نمایش میگذارد – تصاویری که تکاندهنده – همانطور که فیلم توضیح میدهد – و دلخراش است. با علم به این که استفاده از سلاح اتمی چه پیامدهایی دارد، جای تعجب نیست پس از جنگ جهانی دوم و همزمان با اوج گرفتن جنگ سرد بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، اوپنهایمر با تولد بمب هیدروژنی یا سلاحهای گرماهستهای مشابه مخالفت کرد، اما در دوران «سرخهراسی»، مخالفت اوپنهایمر با سقوط او همراه شد.
نقش تاریخی این دانشمند در اواخر سال ۲۰۲۲ مجدداً مورد ارزیابی قرار گرفت و وزارت انرژی آمریکا با لغو نتایج بررسیهای جلسات رسیدگی به اتهامات اوپنهایمر در دوران سناتور مککارتی، «نشان سیاه» را از نام او پاک کرد. پیامد آن جلسات لغو مجوز حفاظتی و دسترسی اوپنهایمر به اطلاعات و مطالب طبقهبندیشده بود. او در سال ۱۹۶۷ در ۶۲ سالگی براثر سرطان از دنیا رفت و درنتیجه هرگز چنین چیزی را ندید. برخوردی که با او شد در عین حال بیانگر تفتیش عقاید و پروندهسازی در یکی از تاریکترین مقاطع تاریخ آمریکاست. دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ دوران بسیار متفاوتی در این کشور بود و جنگ جهانی دوم بهزودی تولد جنگ سرد را به همراه داشت. حتی پیش از جنگ، بسیاری از سیاستمداران به کمونیسم و نه نازیسم بهعنوان یک تهدید بزرگ برای آمریکا نگاه میکردند.
بیل نای، استاد علوم در «برای پایان دادن به تمام جنگها» میگوید: «فکر میکنم ما همچنان درباره اوپنهایمر صحبت میکنیم، چون او دانشمند بسیار تأثیرگذاری بود. ما هم برای علم احترام قائل هستیم و هم از آن میترسیم و اوپنهایمر مطمئناً هر دو طرف را نمایندگی میکند.»
فیلم کَسِل، کاری بیش از در هم آمیختن کلیپها و تصاویر آرشیوی معمول انجام میدهد. تعدادی از همکاران اوپنهایمر در لس آلاموس (یک مرکز علمی دولتی در صحرای نیومکزیکو که نخستین بمب اتم جهان با هدایت او در آنجا ساخته و در ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۵ آزمایش شد) ازجمله ادوارد تلر، بهواسطه فیلمهای آرشیوی و مصاحبهها در مستند ظاهر میشوند. خود اوپنهایمر نیز از این طریق در مستند حضور دارد، بنابراین «برای پایان دادن به تمام جنگها» فقط شامل گفتوگوها و بحثهای معاصر درباره او نیست که افرادی چون چارلز اوپنهایمر نوه او، هیدکو تامورا بازمانده هیروشیما، آلن بردبری رید ساکن لس آلاموس، میچیو کاکو فیزیکدان هستهای، جان الس فیلمساز، کای برد و ریچارد رودز نویسندگان برنده جایزه پولیتزر و خیلیهای دیگر را در برمیگیرد.
در همین حال، از تصاویر انیمیشن برای به تصویر کشیدن لحظههایی از زندگی اوپنهایمر استفاده شده است، چه بخشهایی از دوران کودکی او یا دیدار با یک دوست دختر سابق. در اینجا به کار بردن انیمیشن برای بازسازی صحنههایی که تصاویر آرشیوی از آن موجود نیست، رویکردی خیلی بهتر از خلق مجدد لحظهها با استفاده از لایو اکشن است. البته، «برای پایان دادن به تمام جنگها» بدون گنجاندن آزمایش بمب اتم موسوم به «ترینیتی» در نیومکزیکو فیلم کاملی نمیشد – اتفاقی که سالها صرف شد تا یک لحظه خلق شود.
برای اوپنهایمر، انفجار موفقیتآمیز اولین بمب اتم تأییدی بر سالها کار خستگیناپذیر بود، اما در آن لحظه پیروزی ظاهری، زمانی که پیش از طلوع خورشید، اولین ابر قارچی آسمان را در برگرفت، اوپنهایمر در برابر خود یک قدرت ویرانگر با میزان تقریباً فوق طبیعی دید.
در یکی از فیلمهای آرشیوی، او در گفتوگویی با اشاره به بیتی از «بهَگَوَد گیتا» (یک حماسه هندی موسوم به «مَهابَهاراتا» شامل ۱۸ فصل و حدود ۷۰۰ بیت) میگوید: «فکر نمیکنم برای خدا شدن نیازی به قدرتهای ایزدی باشد. در عوض باید از نقطه ضعف اصلی که ما را انسان میکند، یعنی وجدان رها شویم.»
او در این مصاحبه میگوید پس از دیدن اولین آزمایش موفق بمب اتم احساس کرد به «نابودگر دنیاها» تبدیل شده است. در سروده حماسی «مَهابَهاراتا»، کریشنا، نویسنده این سروده که یکی از شخصیتهای مورد احترام در سنت هندوهاست است، ابتدا خود را «زمان» و در ادامه «مرگ» و «نابودگر» مینامد. زمان همهچیز را فاسد و فرسوده میکند، چه انسانها، سیارهها یا حتی کل کهکشان، اما گذر زمان اجتنابناپذیر است. همهچیز پیر میشود و همهچیز میمیرد. زمان قانون طبیعت است، اما انفجار یک بمب اتم یک روند طبیعی نبود. یک انتخاب بود. انتخابی که انسانها کردند.
اغلب این احتمال وجود دارد که متون دینی بهاشتباه تعبیر شوند، بهخصوص اگر حاوی خشونت باشند. انسانها خیلی وقتها تلاش میکنند خود را در جایگاه خدایی قرار دهند، اما ما هنوز اولین چیزها را درمورد اعمال خدا و دلایل آن نمیدانیم. فراتر از انبوه تفاسیر، ما حتی چیزی از حقیقت پشت اساطیر نمیدانیم. شاید اوپنهایمر تا وقتی با چشمان خود ندید، از پیامدهای کشتار جمعی که اختراع او قادر به انجام آن بود، خبر نداشت. به همین دلیل پس از جنگ مدتها تلاش کرد «دولت» را به خلع سلاح هستهای متقاعد کند، اما جن قبلاً از بطری بیرون زده بود. اوپنهایمر گلوله پیچیدهای از تضادها و دوراهیها بود، به همین خاطر است که نولان بهدفعات در مصاحبههای خود میگوید سؤالها درباره شخصیتی مانند او بهقدری زیاد است که نمیتوان برای همه آنها پاسخ داشت.
«برای پایان دادن به تمام جنگها» پنهان نمیکند آنچه اوپنهایمر به ما هشدار داد، این روزها نیز مطرح است. این را بهخصوص در لحظههای پایانی مستند میبینیم. تنها کافی است به بزرگترین تهدیدهای دوران معاصر نگاهی بیندازیم و اوپنهایمر دقیقاً همان لحظهای متوجه این موضوع شد که تصاویر ارسالی از ژاپن پس از بمباران اتمی را دید.
ممکن است یک نفر مستند «برای پایان دادن به تمام جنگها» را قبل از فیلم نولان با هدف آشنایی با شخصیت اوپنهایمر ببیند یا صرفاً از روی کنجکاوی این کار را انجام دهد. فرقی نمیکند. مستند کَسِل نگاهی روشنگر به ظهور و سقوط دانشمند دارد.
یک درام شخصی گیرا
کَسِل میگوید: «کمتر کسی شاید هم هیچکس در تاریخ نیست که بهاندازه جی. رابرت اوپنهایمر تأثیر عمیق بر آینده دنیا گذاشته باشد یا بهای شخصی سنگینتری برای آن پرداخته باشد. داستان اوپنهایمر یک درام شخصی گیرا مرتبط با سیاست، علم و جنگ است که به طرز هولناکی با وقایع امروز ارتباط دارد، نهفقط ازنظر تهدید هستهای ادامهدار، بلکه به دلیل این خطر بیوقفه که افراد به خاطر داشتن دیدگاههای سیاسی مخالف تحت تعقیب قرار گیرند.»
مستندساز ۴۶ ساله برنده جایزه امی درباره شکلگیری این مستند میگوید: «انبیسی نیوز استودیوز، سال گذشته با من تماس گرفت و با توجه به این که برنامهریزی شده بود فیلم “اوپنهایمر” ۲۱ ژوئیه امسال اکران شود، پیشنهاد داد فیلمی مستند درباره اوپنهایمر بسازم که درست قبل از آن نمایش داده شود و بهنوعی آغازگر داستان باشد. ازآنجاکه “اوپنهایمر” داستان بسیار پیچیدهای دارد، هدف این بود که مردم پیش از دیدن فیلم نولان آن را ببینند و این مستند بهنوعی پایهای برای درک این شخصیت و اقدامات او باشد.»
کای برد یکی از دو نویسنده کتاب «پرومتئوس آمریکایی: پیروزی و تراژدی جی. رابرت اوپنهایمر» که خودش نیز در «برای پایان دادن به تمام جنگها» درباره او صحبت میکند، درمورد این که چه چیزی او را به سمت این شخصیت و روایت داستان او کشاند، میگوید: «مارتین جی. شروین (دیگر نویسنده کتاب) در دهه ۱۹۸۰ قراردادی امضا کرد که زندگینامه اوپنهایمر را بنویسد. او سالها تلاش کرد و سرانجام پیش من آمد و اعتراف کرد بهنوعی گرفتار بیماری نوشتن یک زندگینامه شده است، یعنی نمیتوانست دست از تحقیق بردارد و شروع به نوشتن کند، چون همیشه میدانست یک سند و مدرک دیگر یا یک نفر دیگر برای مصاحبه با او هست و میخواست من به او بپیوندم. همانطور که حالا همه میدانیم، اوپنهایمر یک شخصیت بسیار پیچیده بود. او خیلی خجالتی و کمحرف بود، بااینحال میدانست چطور روی صحنه برود و چیزی نمایشی بگوید، مثل همان فیلم آرشیوی معروف که به دوربین خیره میشود و میگوید: “من نابودگر دنیاها هستم. ” او مرد بسیار پیچیدهای بود.»
نکته درخور توجه درمورد اوپنهایمر این است که چه اتفاقی افتاد یک استاد دانشگاه با اندیشههای چپگرایانه به فردی تبدیل شد که اولین بمب اتم را ساخت.
برد دراینباره میگوید: «اوپنهایمر یا آنطور که بعدها معروف شد “اوپی”، یک ضد فاشیستِ پیش از موقع بود. او بهشدت میترسید هیتلر در جنگ پیروز شود. در سال ۱۹۳۹، او و هر فیزیکدان خوب دیگری کاملاً از امکان ساختن یک سلاح کشتار جمعی آگاه بودند. اوپنهایمر در آلمان تحصیل کرده بود و میترسید آلمانیها واقعاً در مسابقه ساخت این سلاح جلو بزنند. وقتی ژنرال لزلی گرووز (یک نظامی مهندس که بر ساخت پنتاگون نظارت داشت و بعدها مدیر «پروژه منهتن» شد) در همان سالها در دانشگاه برکلی با اوپنهایمر صحبت کرد، خیلی سریع به قابلیتهای او پی برد. اوپنهایمر در آن زمان ۳۷ یا ۳۸ ساله بود و هرگز بهغیراز دانشجویان خود در برکلی هیچچیز دیگری را اداره نکرده بود، اما گرووز فهمید او فرد جاهطلبی است و فهمید اوپی فقط یک فیزیکدان کوانتومی نیست، بلکه عاشق اشعار فرانسوی و رمانهای ارنست همینگوی است و سانسکریت را یاد گرفته تا بتواند متون مقدس هندو را به زبان اصلی بخواند و کسی است که میتواند به انگلیسی ساده با کسی مثل او درباره فیزیک کوانتوم و آنچه برای ساختن بمب لازم است صحبت کند. فکر میکنم گرووز در اوپی جرقهای از کاریزما دید که او را به یک انتخاب درخشان هرچند غیر محتمل برای مدیریت علمی “پروژه منهتن” تبدیل میکرد. انتخاب اوپی برای این پروژه کاملاً درست بود و حالا برای همه ثابت شده است اگر اوپی نبود، امکان نداشت اولین بمب اتم در دو سال و نیم ساخته شود.»
نکته مهم درباره اوپنهایمر که او را زیر سؤال میبرد، این است که هرچند ضد فاشیست بود و مصمم بود هیتلر را متوقف کند، اما اولین بمب اتم، زمانی با اهداف نظامی به کار برده شد که هیتلر مرده بود و آلمان تسلیم شده بود. درواقع اوپنهایمر و در ادامه دولت ایالات متحده مجوز استفاده از بمب اتم را وقتی صادر کردند که هیتلر و آلمان نازی دیگر یک تهدید نبودند، درعوض آن بمب علیه ژاپن و برای وادار کردن این کشور به تسلیم بیقید و شرط استفاده شد. سؤال این است که یک مرد پیچیده و یک فیزیکدان هستهای توانا مانند اوپنهایمر چطور فکر میکرد خلق این سلاح وحشتناک به صلح پایدار منجر میشود؟ این پرسشی است که شاید هیچ پاسخ روشنی برای آن وجود نداشته باشد.
پس از تماشای «برای پایان دادن به تمام جنگها» از یک واقعیت مطمئن هستیم. اوپنهایمر مردی بود که بار عذاب وجدان بر دوش او سنگینی میکرد. شاید او مرگبارترین سلاح دنیا را ساخت، اما هرگز تمایلی به گرفتن جان انسانها نداشت. حداقل، این نکتهای است که در مراحل بعدی متوجه شد. اوپنهایمر مردی شاعرپیشه بود. ما میتوانیم انگیزه او را برای اختراع سلاح اتمی درک کنیم. او دائم به خودش میگفت این سلاح برای پایان دادن به «جنگ» است. آن سلاح برای پایان دادن به «تمام جنگها» ساخته شد، اما آیا آنقدر سادهلوح بود که نمیتوانست بفهمد از انسانها چه کارها که برنمیآید؟ شاید هم میدانست و دروغ میگفت و میخواست برای خود نامی دست و پا کند. یک آدم گمنام و هیچکاره که میخواست شناخته شود. اگر اوپنهایمر شباهت بیشتری به رهبران سیاسی آن روز دنیا داشت یا آن فاشیستی که رهبری آلمان را به دست گرفت، شاید میتوانست پیامد اعمال خود را تحمل کند، در عوض خیلی زود متوجه شد باید برای همیشه بار عذاب وجدان را به دوش بکشد.
*منبع اصلی: سولزی ات د موویوز، دیجیتال مافیا تاکیز
**روزنامهنگار، منتقد و مترجم حوزه تخصصی فیلم و سینما