به گزارش همشهری آنلاین، این پارک یکی از شگفت انگیزترین مکانهای دنیاست اما عجیبتر از مناظر پارک، داستان ساخت این محوطه بسیار زیبا توسط نیک چاند است و اینکه چگونه او در طول چهار دهه، ساخت این باغ را از همه مخفی کرده بود.
سال ۱۹۵۸ نیک چاند به عنوان نگهبان برای دولت محلی خدمت میکرد. آن زمان دریاچه مصنوعی سوخنا، به تازگی شروع به ساخت شده بود و از این رو، نیک تصمیم به ساخت قایق و کرجی گرفت تا وقتی دریاچه تمام شد، آنها را کرایه بدهد اما با وارد شدن قایقهای پدالی به هندوستان، کار و بار نیک از سکه افتاد و به دستور مقامات مسؤول، استفاده از این نوع قایق دیگر ممنوع شد.
نیک که کار دومش را از دست داده بود، حالا وقت بسیاری داشت تا به فعالیتهای مورد علاقهاش بپردازد و شروع به جمع آوری خرده سنگهایی به اشکال گوناگون از تپه شیوالیک، سوخنا چو، پاتیلا رااو و دریاچه قاگار کند.
درست زمانی که نیک مشغول جمع کردن مجموعه مورد علاقهاش بود، به «کاربوزیر» معمار سوییسی پیشنهاد داده شد تا شهر چاندیگار را با استفاده از علم معماری طراحی کند و حتی برای این کار، روستای کوچک اطراف این شهر را هم ویران کردند و به اینترتیب، ساخت اولین شهر مهندسیساز هند آغاز شد. با این کار، نیک دیگر نمیتوانست کلکسیون مورد علاقهاش را کامل کند.
سال ۱۹۶۵ نیک به فکر افتاد تا سرزمین رویاهای خود را بسازد و برای این کار شروع به جمع آوری آنچه که از روستاهای ویران شده باقی مانده بود، کرد. او تمام آنچه را که میخواست، از ویرانهها به دست آورد و حالا نوبت آن بود که نقشهاش را اجرا کند اما در این بین یک مشکل وجود داشت و آن اینکه نیک بعد از این همه تلاشی که کرده بود، اگر جای مناسبی پیدا نمیکرد که شهر آرزوهایش را بسازد، آن وقت باید چه کار میکرد؟
برای همین به دنبال مکانی مناسب گشت و بالاخره منطقهای در جنگلی که در دامنه شهر بود پیدا کرد و با خود اندیشید «اینجا همانجایی است که امپراتوری جادوییام را بنا میکنم!»
از آنجایی که انجام چنین کاری در آن زمان غیر قانونی بود، نیک میترسید که مبادا ساخت شهر آرزوهایش به بهای از دست دادن شغلش اولش هم تمام شود. برای همین کار روزانه نیک که تمام میشد، او به بهانهای از شهر خارج شده و به سمت مخفیگاهش میرفت. روزها یکی پس از دیگری میگذشت و باغچه سنگی نیک هر روز کامل و کاملتر میشد.
شیشه و بطریهای شکسته، تکههای آجر و سنگهایی که او از گوشه و کنار جمع کرده بود را روی هم میگذاشت تا دنیای خود را بسازد؛ دنیایی که پر از مخلوقاتی حیرتآور بود. ۴۰ سال گذشته بود و نیک در تمام این سالها به هیچ کس نگفته بود که در حال انجام چه کاری است. کار نیک تقریبا به پایان رسیده بود که او تصمیم گرفت آنچه را که خلق کرده به شارما، سرپرست معماران چاندیگار نشان دهد.
هر چند شارما همان موقع این قدرت را داشت که باغ رویاهای نیک را خراب کند اما آنقدر تحت تاثیر خلاقیت او قرار گرفت که از این کار صرفنظر کرد و حتی نیک را تشویق به ادامه این کار کرد و به او اطمینان داد تا زمانی که مقامات مسؤول را متقاعد نکرده که باغچه سنگی یک شاهکار است، این راز را برملا نخواهد کرد.
تقریبا یک سال طول کشید تا شارما مقامات هندوستان را متقاعد کرد و بالاخره آنچه که شایسته باغ سنگی بود، اتفاق افتاد تا جایی که دولت هند به نیک چاند ده هکتار دیگر زمین داد تا او بتواند باغش را هر چه زیباتر و گستردهتر بسازد.
بعد از کامل شدن باغچه سنگی در سال ۱۹۷۶، این مکان دیدنی به روی عموم باز شد و بالاخره نیک به آرزوی خود رسید اما او همچنان به کار خود ادامه داد و بعد از اینکه مجوز رسمی گسترش باغچه را دریافت کرد، با کار گذاشتن سطل زبالههایی جلوی بیمارستانها، هتلها و دیگر اماکنی که تولید زبالههای قابل بازیافت در آنجا بالا بود، به ساخت مجسمههای خود ادامه داد. او تا همین چند سال پیش هم این کار را دنبال میکرد.
امروزه هزاران نفر از سراسر دنیا برای دیدن باغچه سنگی نیک به هندوستان سفر میکنند و این باغچه که با ایدهای خلاقانه شکل گرفت، حالا در جایی کنار تاج محل و معابد قدیمی هندی به بخشی از جاذبههای گردشگری هند تبدیل شده است.