به گزارش همشهری آنلاین، حدود یک ساعت از شکستن کشتی میگذشت و آنها همانطور روی عرشه به کار خود ادامه میدادند. سرما در تمام بدنشان رخنه کرده و پوشیدن کت و کلاه نیز نمیتوانست آنها را گرم نگه دارد.
جک هام در آن زمان تنها ۲۱ سال داشت و یکی از آن هشت نفر گروه موسیقی بود. او توانست به زحمت یک بارانی بلند برای خود پیدا کرده و با گرم کردن دستهایش دوباره شروع به نواختن ویولن کند. بیشتر مسافران، کشتی را ترک کرده بودند.
زنان و کودکان یک ساعت قبل سوار بر قایقهای نجات از آنجا رفته و تنها حدود ۱۵۰۰ نفر باقی مانده بودند که آنها نیز باید هرچه زودتر جان خود را نجات میدادند. در این میان کسی حتی متوجه تلاشی که جک برای آرام کردن آنها داشت، نمیشد. از این عده بسیاری در برابر پدر توماس بایأس زانو زده بودند تا دعا کرده و از خداوند برایشان طلب بخشش کند. این عده دیگر از نجات خود ناامید شده و میخواستند تا لحظه آخر عمرشان نیایش کنند.
تایتانیک لحظات آخر عمر خود را سپری میکرد. جک هام هنوز مشغول نواختن بود که ناگهان صدای مهیب شکستن شیشهای آمده و شیشههای سالن پذیرایی مانند میلیونها قطعه از الماس در هوا پخش شدند. ناگهان جک صدای عجیبی از یکی از ۲۹ دیگ بخار شنید که پس از چند لحظه منفجر شده و باعث صدمهای شدیدتر به کشتی شد و غرق شدن آن را سرعت بیشتری بخشید.
دیگر نواختن آنها هیچ سودی نداشت و تکانهای زیاد کشتی نیز باعث بر هم خوردن تعادلشان میشد. آنها بالاخره تصمیم به قطع موسیقی و نجات خود گرفتند. جمله آخر جک اینچنین بود «خانمها و آقایان، از همه شما متشکریم. شب بخیر و موفق باشید.»
پس از آن جلیقه نجاتی را که به دست آورده بود، پوشید، ویولنش را در جایش گذاشته و بند آن را روی شانهاش انداخت. ساعت ۲:۱۱ دقیقه نیمه شب ۱۵ آوریل ۱۹۱۲ بود. بیشتر کشتی به زیر آب فرو رفته و نوازندههای بیچاره داخل آب پریدند و ۲۵ دقیقه به همان صورت و به امید نجات در آب باقی ماندند، آبی که ۲۲ درجه سانتیگراد زیر صفر بود. تمام آن هشت نفر که تا آخر عمر برای آرامش مسافران موسیقی نواختند، جان خود را از دست دادند.
۳۲۱۸ کیلومتر آن طرفتر و در شهر دامفایر اسکاتلند، دو خانواده بیصبرانه منتظر شنیدن خبری از جک بودند. دو روز از غرق شدن تایتانیک میگذشت و روزنامهها با خبرهای خود در مورد نجاتیافتگان امیدی کاذب به بازماندگان میدادند.
ماری کاستین همسر جک که به تازگی توانسته بود شغلی در کارخانه دستکشبافی پیدا کند، منتظر بود تا جک از سفر بازگشته و او را با خبر بارداریاش و همچنین یافتن یک شغل مناسب غافلگیر کند. او که دیگر طاقت این همه بیخبری را نداشت، نزد پدر جک، اندرو هام رفته، بلکه او خبری از پسرش داشته باشد.
وقتی ماری به خانه آنها رسید، مادر جک در را برای او باز کرد و بعد از کمی نگاه کردن به سرتا پای ماری از او خواست تا برای همیشه پسرشان را ترک کند و در را محکم به روی او بست. آنها حتی از خبر نوهدار شدنشان هم خوشحال نشدند، چون او را که از خانوادهای فقیر بود، به عنوان عروسشان قبول نداشتند.
دو سال قبل ماری در یک مغازه فروش آلات موسیقی کار میکرد و چون تا حدی با موسیقی و ابزار آن آشنایی داشت، ویولن و پیانو را نیز کوک میکرد. همانجا بود که با جک آشنا شد. به خاطر این ازدواج، پدر جک او را از خانه بیرون کرده و او مجبور شد تا در رستورانها ویولن بنوازد تا اینکه پیشنهاد سفر با این کشتی به او داده شد و چون درآمد خوبی نصیبش میشد، این کار را پذیرفت.
شرکت سازنده تایتانیک هنوز نتوانسته بود لیستی از مفقودین و غرقشدگان تهیه کند، اما تلگرافی با این مضمون «تمام گروه ارکستر غرق شدند» به دست خانواده جک رسید. دو هفته بعد نامهای دیگر به دست آنها رسید که طبق آن، قرار بود پولی را که بابت نواختن در کشتی به جک پرداخت شود، به خانوادهاش پرداخت کنند؛ این مبلغ چهار یورو در ماه بود. ماری دیگر ماههای آخر بارداری را میگذراند و فکر میکرد این بار پدر شوهرش از او مراقبت خواهد کرد؛ مخصوصا حالا که جک دیگر وجود نداشت.
اما آنها باز هم با رفتار خیلی زنندهای او را از خانه بیرون کردند و حتی به او تهمت زدند که این بچه متعلق به جک نیست. پس از اینکه جسد جک پیدا شد، پدرش تمام وسایلی را که همراه داشت، دور انداخت تا خاطرهای از آنها برای ماری باقی نماند.
در میان وسایل به دست آمده دو ویولن پیدا شد که پس از تحقیقات مشخص شد در طول سفر به دست جک ساخته شده بودند و هر کدام در حدود ۲۵۰ دلار ارزش داشتند. شرکت وایت استار - سازنده تایتانیک- برای این ویولنهای دستساز حاضر بود ۶۲۵ دلار بپردازد و آنها را جزو وسایل یافت شده از تایتانیک نگه دارند.
این وسایل و پول فقط به همسر او میرسید. همین امر باعث شد تا پدر جک با ماری مهربانتر شود. اما چک اشتباهی به جای ماری برای خانواده هام فرستاده شد و آنها نیز چک را انکار کردند. ماری که دیگر طاقت این کارهای پدر شوهرش را نداشت، وکیل گرفته و از او شکایت کرد و بالاخره توانست تمام حق و حقوق خود را از او پس بگیرد.
همچنین توانست ثابت کند که فرزندش متعلق به جک است. اما اندرو که کمکم عقل خود را از دست میداد، برای همیشه خانه را ترک کرده و هیچگاه بازنگشت. ماری و دخترش به همراه مادر شوهر زندگی میکردند تا اینکه ماری با یک سرباز ازدواج کرده و آنجا را ترک کرد.
اما جکی - دختر ماری- نزد مادر بزرگش ماند. او در سن ۱۵ سالگی مادر بزرگش را از دست داد و با خانواده عمویش زندگی جدیدی را آغاز کرد. پس از مدتی جکی ازدواج کرد، ولی پس از ۱۰ سال شوهرش بر اثر تومور مغزی از دنیا رفت و او را بار دیگر با مشکلات بسیار تنها گذاشت.
جکی هیچگاه دوباره ازدواج نکرد و در سن ۸۳ سالگی از دنیا رفت. او همیشه میگفت «سرنوشت بد من و هرچه به سرم آمد، تقصیر هیچکس نبود. همه این اتفاقات به خاطر تایتانیک به سر من آمد.»