به گزارش همشهری آنلاین، جوان ۲۵ سالهای که با شکایت همسر صیغهایاش به مرکز انتظامی احضار شده بود، در حالی که دستانش از شدت نگرانی و اضطراب می لرزید، درباره ماجرای ازدواج موقت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یک خانواده ۵ نفره به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم درس خواندم اما ادامه تحصیل ندادم و به خدمت سربازی رفتم بعد هم به پیشنهاد یکی از دوستانم در فروشگاه خشکبار و ادویه جات مشغول کار شدم اما بیشتر اوقاتم را در فضای مجازی سیر می کردم. مدام چشمانم را به صفحه نمایش گوشی تلفن همراه دوخته بودم و در چند گروه دوستیابی عضو شده بودم. حدود ۲ ماه قبل در یکی از همین گروه های فضای مجازی با زن جوانی ارتباط برقرار کردم که مدعی بود از همسرش طلاق گرفته است و به صورت مجردی زندگی می کند. «الینا» همچنین از دختر خردسالش برایم سخن گفت که بعد از طلاق نزد همسر سابقش مانده است و او گاهی به دیدارش می رود!
خلاصه این آشنایی و ارتباط در دنیای مجازی به ابراز علاقه انجامید و من به او دل باختم به طوری که چند روز پنهانی و بدون اطلاع خانواده ام درحالی با «الینا» به مسافرت شهرهای شمالی کشور رفتم که خانواده ام به هیچ وجه راضی به ازدواج من و او نبودند و مرا به شدت سرزنش می کردند. به همین دلیل با خودم اندیشیدم او را برای مدت کوتاهی به عقد موقت خودم درمی آورم و بعد هم هرکدام به دنبال سرنوشت خودمان می رویم. این بود که در همان سفر چند روزه قرار گذاشتیم تا فقط از کنار یکدیگر بودن لذت ببریم و روزهای خوشی را سپری کنیم به شرط آن که بچهدار نشویم! ...
با وجود این ابراز علاقه ها، حوادثی در طول این سفر چند روزه رخ داد که افکار مرا به هم ریخت و این ازدواج موقت به گونه دیگری رقم خورد چرا که «الینا» وقتی حساسیت و سوءظنهای مرا درباره تماسهای زیاد و گاه و بیگاهش دید، خیلی خونسرد گفت: در چند گروه دوست و همسریابی شبکه های اجتماعی عضو بوده و به همین دلیل بسیاری از افراد با شماره تلفن او تماس می گیرند! هنگامی که این ماجرا را شنیدم از شدت عصبانیت کنترل خودم را از دست دادم و سیم کارت او را از گوشی تلفنش بیرون کشیدم و آن را تکه تکه کردم!
وقتی به مشهد بازگشتیم از «الینا»خواستم بلافاصله منزل اجارهایاش را عوض کند، او هم پیشنهاد مرا پذیرفت ولی این زنگ ها وتماس ها پایانی نداشت! به این دلیل از «الینا» تقاضا کردم مراقب باشد تا در مدت عقد موقت باردار نشود! البته این موضوع را برای آن مطرح کردم که تازه متوجه شده بودم چه کلاهی بر سرم رفته است و من به هیچ وجه نمی توانم در کنار او زندگی کنم!
خلاصه در حالی که تصور می کردم بعد از چند روز او را رها می کنم و با دختر دیگری پای سفره عقد مینشینم که خانوادهام نیز رضایت داشته باشند، ناگهان «الینا» مدعی شد که باردار است. شنیدن این جمله برایم غیرقابل باور و تحمل بود چرا که فقط دو ماه از ماجرای سفر ما می گذشت و این موضوع مرا در «شوک» فرو برد! به همین دلیل بلافاصله پیامکی برای «الینا» فرستادم که باید بچه را سقط کند!
ولی باز طاقت نیاوردم و به منزلش رفتم که مشاجره لفظی شدیدی بین ما رخ داد و من با چهره ای خشمگین و روح و روانی به هم ریخته از خانه اش بیرون آمدم و اکنون بیش از دو هفته است که دیگر به منزل او نرفتهام اما «الینا» همین پیامک را دستاویزی برای شکایت قرار داده است، در حالی که من هیچ گاه نمی توانم با او به زندگی مشترک ادامه بدهم.
با وجود این، برای فرار از مسئولیت یک زندگی، نه تنها آینده خودم را به تباهی کشاندم بلکه آرزوها و امیدهای «الینا» را هم نابود کردم و دنیای انسان بی گناه دیگری را از بین بردم که فقط به خاطر خوشگذرانی و هوسرانیهای من قرار است قربانی این جدال شوم شود...
با توجه به اهمیت و حساسیت این ماجرای تاسفبار، بررسی های قانونی و روان شناختی برای زوج جوان با راهنمایی های تجربی و دستورهای انتظامی سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.