به گزارش همشهری آنلاین، یکی از روزهای مرداد امسال بود که کارآگاهان پلیس آگاهی تهران در جریان دستبرد مسلحانه به خانه خانم دکتری در شمالغرب پایتخت قرار گرفتند. شاکی میگفت به همراه دخترش در خانه سرگرم تماشای تلویزیون بوده اند که دختر جوانی زنگ خانهشان را زده و مدعی شده که حلیم نذری آورده است.
اما پس از باز شدن در، این دختر که ماسک بهصورت زده بود به همراه ۳مرد نقابدار وارد خانه شده و با تهدید اسلحه دست و پای خانم دکتر و دخترش را بستند و آنها را مجبور کردند که رمز گاوصندوق را در اختیارشان قرار دهند. پس از آن نیز با سرقت ۵ میلیارد تومان دلار، طلا و سکه متواری شدند.
شروع تحقیقات
با شکایت خانم دکتر، تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی تهران برای شناسایی و دستگیری دزدان شروع شد. شاکی و دخترش نتوانسته بودند چهره سارقان را ببینند و حتی چهره دختر جوانی که کاسه حلیم در دست داشت هم قابل شناسایی نبود.
مأموران در ادامه به بازبینی تصاویردوربینهای مداربسته پرداختند اما از این طریق هم سرنخی بهدست نیامد و با این حال تحقیقات زیرنظر قاضی اکبری، بازپرس شعبه اول دادسرای ویژه سرقت ادامه یافت تا اینکه سرنخی از دزدان مسلح بهدست آورند.
دختر زیرک
چند روز از ماجرای سرقت گذشته و هنوز ردی از دزدان بهدست نیامده بود. در این میان دختر جوان شاکی که روز سرقت در خانه بود، اطمینان داشت چشم و ابروی زنی که کاسه حلیم در دست داشت برایش آشناست. او که میدانست در نزدیکی خانه آنها یک مغازه حلیم فروشی وجود دارد، راهی آنجا شد. ظرفهایی که در این مغازه استفاده میشد طرح خاصی داشت و درست همان طرحی بود که روی ظرف حلیم سارقان بود.
دختر جوان به سراغ صاحب حلیمفروشی رفت و از او خواست تا فیلم دوربین مغازه را در اختیارش قرار دهد. او پس از دیدن تصاویر مشتریانی که شب سرقت به حلیمفروشی رفته بودند، چهره یکی از آنها را شناخت؛ زنی به نام افسانه که بدون ماسک وارد حلیمفروشی شده و یک ظرف حلیم خریده بود. افسانه حدود یک سال قبل برای انجام کارهای نظافت به خانه شاکی مراجعه کرده بود.
دختر جوان که حدس میزد او در پشت پرده سرقت از خانه آنها بوده، ماجرا را به کارآگاهان اطلاع داد و به این ترتیب افسانه بهعنوان مظنون دستگیر شد. او در بازجوییها به سرقت مسلحانه با همدستی ۳مرد نقابدار اعتراف کرد و همدستانش را لو داد و به این ترتیب بقیه اعضای باند نیز دستگیر شدند. متهمان پس از انتقال به اداره آگاهی به سرقت مسلحانه اعتراف کردند و تحقیقات از آنها ادامه دارد.
رؤیای زندگی در بارسلون
دختر جوان ۳۰ساله است و میگوید که قصد داشته برای تحصیل و کار به بارسلون اسپانیا برود و برای همین نقشه سرقت کشیده است.
هدفت از مهاجرت چه بود؟
میخواستم در یکی از کشورهای اروپایی ادامه تحصیل بدهم اما پول رفتن را نداشتم. من خیلی باهوشم. خیلی. شما الان یک مسئله ریاضی به من بده و ببین چطور حلش میکنم. خودم فکر میکنم یک نابغهام که اگر بهخاطر فقر خانوادهام، درس را رها نمیکردم الان قطعا یا بورسیه تحصیلی میگرفتم یا در کنکور از نفرات برتر میشدم یا مثلا در المپیاد ریاضی مقام میآوردم. میخواستم مهاجرت کنم تا شاید در آنجا زندگیام دگرگون شود اما خب نشد.
چه شد که فکر سرقت به سرت زد؟
من سالها پیش ترک تحصیل کردم. پدرم یک مجرم بود که تمام زندگیاش پشت میلههای زندان گذشت. مادرم بنده خدا خیلی عذاب کشید و ناچار شد از پدرم طلاق بگیرد تا آبرویش حفظ شود. اما خب عمرش کوتاه بود، دق کرد و مرد. از پدرم هم بیخبر بودم تا اینکه شنیدم او هم بهخاطر مصرف مواد اوردوز کرده و فوت شده است. من باید خرج خواهر و برادر کوچکترم را هم میدادم. از بچگی کار میکردم، از گدایی گرفته تا فروش آدامس و فال. بزرگتر که شدم رفتم خانههای مردم کار کردم. در خانه مالباخته هم مدتی بود کار میکردم و وقتی دیدم وضع مالی خیلی خوبی دارد نقشه سرقت کشیدم.
با همدستانت چطور آشنا شدی؟
یکی از آنها به نام سروش پسر مورد علاقهام است. مدتی قبل وقتی پیج او در اینستاگرام را دیدم به وی پیام دادم. او درباره مهاجرت و زندگی در کشورهای مختلف نوشته بود. بعد با هم قرار گذاشتیم و به او گفتم که آرزویم این است که مهاجرت کنم.
رفته رفته به هم علاقهمند شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. ابتدا میخواستیم غیرقانونی مهاجرت کنیم اما بعد با سروش تصمیم گرفتیم قانونی اقدام کنیم اما خب نیاز به پول داشتیم. همین شد که تصمیم به سرقت گرفتیم. آنهم سرقت از خانههایی که من در آن کار میکردم. اگر دستگیر نمیشدیم میخواستیم به خانههای دیگر هم دستبرد بزنیم.