به گزارش همشهری آنلاین، ابتدای شهریور به نام شهید لاجوردی و میانه این ماه شمسی برای آنها که کوران حوادث ابتدای انقلاب را دیده و قلمهها و زخمههای نهال انقلاب اسلامی را که این روزها به درخت تنومندی مبدل شده را به جان چشیدهاند با نام شهید والامقام علی قدوسی گره خورده است.
حجتالاسلام قدوسی چهارده شهریورسال ۱۳۶۰ در کسوت دادستان کل انقلاب اسلامی و به جرم اعتدال و عقلانیتی که از او در همه مراحل کاری و برهههای تاریخی سراغ داشتند با حقد غیرقابل وصف منافقان کوردل در دفتر دادستانی بر اثر انفجار یک بمب به فیض شهادت نائل آمد.
به همین مناسبت و در سالروز شهادت این مرد الهی با سید اسدالله جولایی، دبیر ستاد دیه کشور که از همکاران و همراهان این شخصیت انقلابی به حساب میآید گپ و گفتی داشتیم که در ادامه مشروح این مصاحبت از نظر میگذرد.
برای شروع بد نیست ما را به حال و هوای ابتدای انقلاب ببرید.
جولایی: روزهای پر تلاطمی که به حکم معمار کبیر انقلاب اسلامی و به فرمان آیتالله خمینی (ره) مردی چون شهید قدوسی عهدهدار منصب دادستانی کل انقلاب بود.
با گذشت چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی در حالی که قضات دادگاههای انقلاب با اختلافنظر و تشتتآرا بینظمی و مشکلات زیادی بر بدنه نو پای نظام تازه تاسیس وارد کرده بودند، با دریات پیرسفر کرده انقلاب و با هدف برونرفت از وضعیت حادث شده آیتالله قدوسی طی حکمی از سوی امام خمینی به سمت دادستانی کل انقلاب منصوب شد.
در مدت کوتاهی بعد از این انتصاب شهید قدوسی به جهت معلومات بالا و هوش سرشار با اعمال مقررات و اصلاحات بنیادی در نهاد دادستانی، با معاضدت دکتر بهشتی، تغییر و بعبارت بهتر تحولات محسوسی را در نیروهای دادستانی ایجاد کرد.
آیتالله قدوسی برای نخستین بار آییننامه دادگاههای انقلاب را به رشته تحریر درآورده و تغییرات بنیادی و بزرگی را نه فقط در دستگاه قضا بلکه در زیربنای فعالیتهای مجموعههایی چون وزارت فرهنگ رقم زده و خدمات ماندگاری را از خود به یادگار گذاشت.
شاید درجه علمی و تسلط شهید قدوسی نسبت به موضوعات فقهی و قانونی مغفول باشد. ایشان که به اذعان اساتید مبرز از متعلمان ملتزم آیات عظام سید حسین طباطبایی بروجردی و سید روحالله خمینی بود در معیت علمای فاضلی چون مرتضی مطهری و سید محمدحسین بهشتی بود به محضر علمی سید محمدحسین طباطبایی نیز راه یافت و از حکمت و معنویت این عالم اعظم بهرهمند بود.
او پس از سالها شاگردی نزد علامه طباطبایی، چنان مورد توجه ایشان واقع میشود که در ادامه آشنایی شهید قدوسی دختر ایشان (نجمه سادات طباطبایی) را به عقد خویش درآورده و ارتباطشان بیش از پیش میشود.
فقط هم تعامل آنها به این محدوده سببی محصور نمیشود و از آن جا که علامه طباطبایی برای شهید قدوسی احترام خاصی قائل بودند، از همین رو بخشی از کارهای مهم ایشان به آیتالله قدوسی میسپردند.
معروف است علامه در قبال این اختیارات فرمودهاند: «هر وقت امری را به وی تفویض نمودم، دیگر از بابت آن امر آسوده خاطر بودم.»
حساسیت شهید قدوسی نسبت به بیتالمال و حقوق عامه
اقدامات شهید قدوسی چه در زندگی شخصی و چه در محیط اداری با حساسیت مثالزدنی نسبت به مسئله بیتالمال و حقوق عامه پیگیری و اجرا میشد. مداقه و ملاحظات آیتالله قدوسی در قبال حقالناس شگفتانگیز بود و از سوی دیگر این میزان از مواظبت برای جمعی از همکاران در مجموعه قوه قضائیه چندان مورد قبول و باور نبود.
شهید قدوسی از صرف نهار در محل کار و استفاده از مزایا و امکانات اداری تا آنجا که من حضور ذهن دارم و به چشم دیدهام هرگز استفاده نمیکردند و همه حسابهای دادستانی را با وسواس در خلوت و بعضا در خارج از ساعات اداری رسیدگی میکردند.
شهید آیتالله قدوسی در قبال حقوق عامه دقت ویژهای داشتند؛ به عنوان مثال بر اساس حکم قضائی انباری از مشروبات الکلی باید توقیف میشد، شهید قدوسی دستور دادند که محتوای شیشههای مشروب را معدوم کرده و شیشه مسکرات را اما به صاحب آنها بازگردانده شود.
شهید قدوسی در رابطه با این حکم بیان کردند که مشروبات حرام است و میتوان آن را از بین برد، ولی شیشهها شامل این حکم نمیشود.
متاسفانه بسیاری از نسلهای دوم و سوم انقلاب، اوایل انقلاب را به یاد ندارند، مدیران در ایام صدر انقلاب سمتی نمیگرفتند و اگر هم پذیرای ماموریتی در سنگری میشدند صرفاً برای خدمت به مردم قبول مسؤولیت میکردند که این امر برای نسلهای امروز چندان باورپذیر نیست.
بهعنوان یک شاهد عینی اما در وصف آن روزهای بیمانند باید بگویم در کثرت اخبار منتشر شده از فساد این مدیر و آن مسؤول در زیر بیرق حکومت اسلامی اما چهرههای ماندگاری چون شهید قدوسی برای چای محل کار هم احتیاط میکردند.
خدا شاهد است که حتی برای نوشیدن یک استکان چای که ارزش آن شاید یک ریال هم نبود، به شهید قدوسی اصرار میکردم اما ایشان بر حسب اعتقادات راسخی که در قبال بیتالمال مسلمین داشتند احتیاط میکردند.
به سبب همین حساسیت در کار در نهایت پس از ۳۱ ماه خدمت در مقام قضاوت، آیتالله قدوسی که به راستی از سرمایههای گرانسنگ نظام به شمار میآمدند بر اثر انفجار یک بمب آتشزا در دادستانی کل انقلاب به شهادت رسیدند.
یک فرد نفوذی از کارمندان دادستانی زیر اتاق شهید قدوسی از پیش بمبی را تعبیه کرده بود تا طبق زمانبندی مشخص در ساعت هشت و چهل دقیقه روز شنبه ۱۴ شهریور سال شصت انفجار بزرگی رخ میدهد.
به نحوی که دیوار پشت سر ایشان جدا میشود. هرچند بعد از وقوع این جنایت بلافاصله آیتالله قدوسی را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش انتقال میدهند و پس از آن برای معالجه تکمیلی به بیمارستان شهدا منتقل میکنند اما این چهره ماندگار به دلیل خونریزی مغزی در نهایت به لقاء الله پیوست.
روز بعد از حادثه نیز پیکر شهیدآیتالله قدوسی بر دوش جمعیت با شکوهی از مردم غرق در خشم و اندوه تشییع و برای خاکسپار در جوار مقدس حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها به قم منتقل میشود.
تفاوت اساسی مدیران و مسؤولان دیروز و امروز انقلاب در چیست؟
جولایی: آیه ۳۶ سوره اسراء میفرماید «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُول ئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا» چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد سوال قرار میگیرند.
یک مسلمان باید حواسش جمع باشد که تا به موضوعی وقوف و علم نداشته بیان نکند. این شاید بارزترین تفاوت این نسل و آن نسل باشد.
منکر وجود مسؤولین دردآگاه و دغدغهمند در شرایط فعلی نیستیم اما این حقیقت بزرگ نباید فراموشمان شود که به آن چیزی که علم و تخصص نداریم ولو با وجود تعهد بسیار پافشاری نکنیم. همه باید بدانند که اگر میخواهند چیزی بگویند باید به حق باشد و با عدم تخصص خود جامعه را متشنج نکنند.
موضوع بیتوجهی برخی از مدیران متاسفانه خاطر همه دلسوزان نظام را مکدر کرده است.
این که بسیاری از کاسبان قدیم آموختن فقه را جزو برنامههای اساسی و اصلی خود میدانستند مربوط به گذشتههای بسیار دوری نیست. این که همگی پیش از آمدن به دکان پای درس فقیهی مکاسب میآموختند یک رویای تاریخی و یک قصه غیرواقعی نیست.
کاسب با احتساب دارایی موجود در گاوصندوق خود تعهدی قبول میکرد و چک را بر حسب میزان داراییهای خود صادر میکردند.
آنها یاد گرفته بودند که دسته چک معرف دارایی خودشون هستند و نه طبع سرکش هر کس برای بیان یک تعهد که ادای آن در بیشتر موارد برای متعهد ناممکن است. اما چه میشود گفت اکنون تاجر تازه آمده به بازار قوره نخوره تلاش دارد که مویز شده و به عنوان تاجر اسمی و رسمی برای خود بنا کند. البته این قسمت خوش بینانه موضوع هست بماند که الان عدهای تلاش دارند با وامهای میلیاردی با بازپرداخت یک درصد برای خود پشتوانه بتراشند و معاش خودشان و آیندگانشان را این گونه تامین کنند.
خدای متعال در آیه سه سوره صف میفرماید «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ» ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی بگویید و انجام ندهید. مردم گرفتارند و گرفتاری را به کسی میگویند که بدانند مشکلاتشان را گوش میدهد و خودش پاک است. مردم با امید نامههای خود را و مشکلات خانوادگیشان را با بیت معظم رهبری مطرح میکنند. مردم امنتر و رهگشاتر از از آستان مقدس حضرت ثامن علیهالسلام و مضجع شریف این امام همام سراغ ندارند که خواستههای خود را به صورت مکتوب در ضریح حضرت میاندازند.
از ارتباط خود با شهید قدوسی برایمان بفرمایید.
جولایی: آیتالله قدوسی رحمتاللهعلیه بعد از انتصاب در کسوت دادستان کل انقلاب اسلامی طبق امر شهید بهشتی رحمتالله که در آن برهه تاریخی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بودند از چند نیرو دعوت به همکاری کردند. بنده و چند نفر دیگر از دوستان از جمله شهید لاجوردی، برادر ایشان آقا رضا لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد ( از مبارزین شکنجه دیده و از تجار آهن پیش از انقلاب) و آقای غیوران بدنبال این دعوت وظیفه یافتیم به محضر شهید قدوسی مشرف شویم.
البته بنده پیش از انقلاب شخصا و خانوادگی با بیت ایشان در تعامل و تماس بودیم. در تاریخ ۱۱/۶/۱۳۵۸ ایشان ابتدا به عنوان رئیس امور اداری دادستان کل انقلاب به بنده مسئولیتی را تفویض کردند و بعد از مدتی که خدمت ایشان انجام وظیفه شد ۱۰/۹/۵۸ بود که به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب از سوی ایشان منصوب شدم.
البته معاون دادسرای انقلاب اسلامی تهران را هر دو یک حکم واحد به بنده ابلاغ فرمودند. بعد که آقای لاجوردی در تاریخ ۳۰/۱۰/۵۹ به عنوان دادستان انقلاب اسلامی تهران منصوب شدند، ایشان زیر همان حکم شهید قدوسی را تحریر فرمودند و اظهار داشتند بنده هم عین همین را به شما تفویض میکنم؛ لذا بنده همزمان معاون شهید آیتالله قدوسی و شهید لاجوردی بودم.
شهید قدوسی ۱۵ مرداد سال ۵۸ با حکم امام خمینی (ره) به عنوان دادستان کل انقلاب منصوب شد. بعد شهید بهشتی فرمودند که ما به همراه چند نفر دیگر به کمک ایشان برویم. شهید لاجوردی، بنده، برادر شهید لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد و آقای غیوران در حزب نشستیم و بحث کردیم.
سپس خدمت شهید قدوسی رفتیم؛ ۱۱ شهریور ۵۸ به عنوان مسئول اداری دادستانی کل انقلاب منصوب شدم. بعد از مدتی هم ۱۰ آذر همان سال به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب و همچنین معاون دادسرای انقلاب تهران منصوب شدم.
۳۰ دی ۵۹ شهید لاجوردی به عنوان دادستان تهران منصوب شد، شهید قدوسی برای من هم حکم معاون اداری مالی دادستانی تهران را صادر کردند.
خدا میداند حتی برای نوشیدن یک چای که ارزش آن شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار میکردم که «زبانتان از شدت خشکی در دهانتان به صدا درآمده است» اما خیلی احتیاط داشتند.
اصرار میکردیم که تا شب میمانید چیزی بخورید. ایشان حتی از غذاهای کارکنان هم نمیخوردند. پلوماش هم که غذای سربازان بود، نمیخوردند. میگفتند میروم خانه. با اینکه ابلاغ امام خمینی (ره) را داشتند و مبسوط الید بود اما در دادستانی چیزی نمیخوردند.
شهادت پسر شهید قدوسی در سوسنگرد
پسر شهید قدوسی که در مجموعه دانشجویان همراه شهید چمران بود، میخواست به جبهه برود، او قد بلندی داشت، از همین رو شلوار لباس پاسداری برای او کوتاه باشد، این موضوع را با پدر خود در میان گذاشت، شهید قدوسی در پاسخ به مطالبه پسرش گفت: مابقی پاسداران چه کاری میکنند، شما هم همان کار را انجام دهید.
اصلا بدین شکل نبود که پسر شهید قدوسی از یک شرایط خاصی برخوردار باشد که در نهایت هم در سوسنگرد به شهادت رسید.
زهد مسؤولان در ابتدای شکلگیری انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست و روایتهای منقول از شهید قدوسی زبانزد است.
شیوه مدیران اوایل انقلاب به چه شکل بود؟
لاجوردی: آن زمان در دادستانی پول و بودجهای نداشتیم. تلاش کردیم تا در سازمان مدیریت و برنامه، بودجهای برای دادستانی لحاظ شود. به خاطر دارم که هر ماه، شهید قدوسی یک چک دو میلیون تومانی برای دادستانی مینوشتند و باید با این مبلغ، همه امورات و هزینههای دادستان کل و اوین همه را بنده به عنوان معاون اداری مالی با همین مبلغ باید اداره میکردم.
با توجه به اینکه بودجهای نداشتیم با شهید لاجوردی و شهید کچویی طبقه بالای اوین که تفریحگاه ساواکیهای ملعون بود، شیب استخر را پر کردیم و آنجا را به کارگاه خیاطی تبدیل کردیم.
این کارگاه خیاطی هم منبع درآمد شد و هم زندانیان مشغول به کار شدند و عایدی کمی برای خانوادههای آنها بود.
به یاد دارم صبحها این گونه اداره امور را با شهید لاجوردی عزیز انجام میدادیم و ساعت ۱۰ هر شب هم به همراه آقای قدیریان دو تایی میرفتیم منزل آقای قدوسی رحمتاللهعلیه در خیابان خواجه عبدالله انصاری (پل سیدخندان) اطلاعات سری و محرمانه را با ایشان مطرح میکردیم که یکی از همین شبها هم توفیق پیدا کردیم محضر حضرت علامه طباطبایی رحمتاللهعلیه (پدر خانم ایشان) را درک کنیم.
از نزدیک شاهد بودم وقتی پسر رشید آیتالله قدوسی در معیت گروه دانشجویان اعزامی به جبهه تصمیم داشتند همدوش فرزندان این مرز و بوم به جنگ بروند و از آنجا که به دلیل بلندی قد ایشان لباس رزم بر تنشان و بهویژه اندازه شلوار به دلیل کوتاهی بسیار جلب توجه میکرد پدر بزرگوار ایشان که سمتی بزرگ در دستگاه حکومتی داشتند به فرزندشان فرمودند در مورد اصلاح کوتاهی شلوارت کاری را کن که همه میکنند لذا ایشان با پارچه ای که به پاچه شلوارشان دوختند عازم جبهه شدند.
خرداد سال ۶۰ در زندان اوین قدری کار وجود داشت که باید چند نفر معتمد انجام میدادند به همین خاطر دو پسر شهید لاجوردی کمک کردند. سه شبانهروز در اوین کار کردند. روز سوم که میخواستند بروند شهید لاجوردی ۳ هزار تومان به من داد تا به حساب دادستانی واریز کنم.
عرض کردم این پول چیست؟ گفت حسین و محمد سه روز در دادستانی ناهار خوردهاند. گفتم حاجی جونم آ سد محمد و آ سد حسین اینها که سه روز اینجا کار کردهاند؛ گفت کار کردن وظیفهشان بوده و تغذیه آنها وظیفه من است؛ پول را به حساب دادستانی واریز کنید.
در همان ایام بود که ماجرای شهید شاهچراغی رخ داد. ایشان هم از شاگردان مدرسه حقانی بودند. ایشان هم ۲۵ تومان (۲۵۰ ریال) به من دادند و گفتند این پول را به حساب دادستانی بریزید. گفتم پول چیست؟ گفت چند بار با تلفن دادستانی به منزل زنگ زدهام. ما اینها را داشتیم و بنده این بزرگان را توفیق زیارتشون رو داشتم.
پسر آقای لاجوردی دانشجوی پزشکی در تبریز بود. آقای چاپاری، مدیرکل زندانهای آذربایجان غربی و شرقی و اردبیل بودند که روزی دیده بود پسر شهید لاجوردی جایی را اجاره کرده و روی روزنامه میخوابد. رفته بود فرش و وسایل خواب تهیه کند اما پسر شهید لاجوردی گفته بودند ما به سفارش پدرجان اجازه نداریم چنین کاری کنیم.
مدیرکل زندانهای آذربایجان شرقی به شهید لاجوردی زنگ زده بود که اجازه بگیرد اما شهید لاجوردی گفته بود شما اجازه ندارید چنین کاری کنید؛ پسر من هم مثل سایر دانشجویان است و هیچ امتیاز دیگری ندارد. دانشجوست و خودش باید گلیمش را از آب بیرون بکشد.
یک روز آقای قرائتی را دعوت کرده بودند تا صحبت کنند. وقت ناهار شد شهید لاجوردی گفت غذای زندان را بیاورید. همکاران گفتند اجازه بدهید از بیرون غذا سفارش بدهیم اما قبول نکرد و گفت آقای قرائتی هم مثل بقیه... من و زندانیان و آقای قرائتی همه یکی هستیم.
از تجربه همکاری خود با مرد پولادین انقلاب بگویید.
جولایی: در همان زمان وقتی در اوین به عنوان معاون اداری و مالی دادستانی کل انقلاب منصوب شده بودم، طبق فرمایش شهید لاجوردی جدولی تهیه کردم تا به مجردها دو هزار تومان و به متاهلها دو هزار و ۵۰۰ تومان حقوق داده شود اما عمده نیروها ۵۰۰ تومان را بازمیگرداندند.
البته این سبک زندگی اسلامی و این سلوک به یادگار گذاشته بزرگانی چون شهیدان قدوسی و لاجوردی در بین جمعی از شاگردان آنها همچون حجتالاسلام محسنی اژهای نیز هنوز قابل ملاحظه است. زندگی پاک و مطهر سخنگو و معاون اول قوه قضائیه نیازی به بیان از سوی بنده نیست. ایشان جزو طلبههایی بودند که به همراه آقایان صدیقی، نیری، مبشری، زرگر، پورمحمدی و بسیاری دیگر از شاگردان محضر مرحوم آیتالله محمد محمدی گیلانی (رییس دادگاههای انقلاب اسلامی) را درک کرده و افتخار همکاری با ایشان را داشتند.
براساس فرمایش مقام معظم رهبری که فرمودند «کاری نکنیم که مردم به ما بیاعتماد شوند» این عزیزانی که نامهای آنها به عنوان موسسان دستگاه قضائی اسلامی در کشور یاد شد و چه این بزرگوارانی که به عنوان ذخایر از آنها اسم بردم در راستای احیای این حقیقت کوشیده و وقت گذاشتهاند.
وقتی بعضیها در دادستانی نتوانستند اقتدار، تقوا و عدالت آقای لاجوردی را تحمل کنند شروع به مخالفت کردند. یک روز ساعت ۱۰ که در اوین داشتم برای انجام ماموریتی در دادستانی میدویم (چرا که برای انجام امور معاونت اداری مالی و هم رسیدگی به مسائل فنی و مهندسی قزلحصار، رجاییشهر و پادگان شهید کچویی گاه به قدری وقت کم میآوردم که برای تسریع در روند انجام وظایف بیشتر با دویدن خودم را به مکان مورد نظر میرساندم) شهید لاجوردی به من رسید و محکم دستم را گرفت و گفت بیا برویم کار را تمام کنیم که در معیت ایشان به شورای قضائی رفتیم.
آقای موسوی بجنوردی آنجا بودند. حرفهایی در جلسه شورا مطرح شد و شهید لاجوردی هم مقتدرانه گفت اداره حکومت اسلامی چیزی است که من میگویم. نمیشود مماشات کرد و چشم را بست. اینهمه شهید و ترور و انفجار کار چه کسی است؟ منافقان کردند اما برخی آقایان متاسفانه برنتابیدند و وقتی به اوین رسیدیم دیدیم ابلاغ زدند و آقای رازینی را به عنوان دادستان جدید معرفی کردند و حتی رونوشتی من باب تشکر برای آقای لاجوردی هم به ایشان داده نشد. البته فراموش نشود خود آقای رازینی نیز در جلسه حضور داشت.
در حکمی که داده بودند به دادسرا هم جهت اطلاع رونوشت شده بود و هیچ تشکری از شهید لاجوردی به خاطر فعالیتهایش نکرده بودند. همه نیروها برافروخته شدند. زنگ زدند آقای صانعی به اوین آمد و به این کار اعتراض کردند.
برخی از نیروها «شعار مرگ بر سازشکار» سر دادند. آقای صانعی عمامهاش را روی زمین کوبید و گفت من سازشکار هستم؟ نیروها نیز در پاسخ به ایشان گفتند منظور ما شما نیستید ولی چرا اجازه دادید چنین اتفاقی بیفتد؟
شهید لاجوردی بدون اینکه خم به ابرو بیاورد به منزل رفت و در زیرزمین شروع به کار خیاطی کرد و همان کارهایی را که پیش از این وظیفه دولتی انجام میدادند و در زمان خدمت هم در اوین آن را در قالب کارگاه خیاطی برای رفاه حال زندانیان راهاندازی کردند را دوباره شروع کردند و به دوخت روسری پرداختند.
همان کاری که در زندان اوین برای زندانیان راهاندازی کرده بود. در این مورد هم نه مصاحبهای کرد و نه اعتراضی. با اینکه کمرش را ساواک شکسته بود و چشم چپش را نابینا کرده بود اما صبح تا شب خیاطی میکرد.
بعد از اینکه شهید لاجوردی به ریاست سازمان زندانها منصوب شد از دوستان قدیم دادستانی خود برای مدیریت بهتر دعوت کرد و همه آمدند و یاور ایشان در سازمان زندانها شدند. محل آن هم دادسرای نظامی در تقاطع شهید قدوسی بود.
حضرت آقای شوشتری حفظهالله قبلتر که رییس سازمان زندانها بودند آن ساختمان را از جغرافیایی (که الان محل دادگاه انقلاب است) برای سازمان زندانها گرفته بود. یک بار با آقای لاجوردی که صحبت میکردیم به ایشان گفتم این ساختمان ۴۰ هزار متری که رسیدگی به امورات کلی آن هم وقتگیر است به چه درد سازمان زندانها میخورد. فرمودند: به نظرت چه باید کرد برای خلاصی این موقعیت؟
عرض کردم اگر اجازه میفرمایید با آقای رئیسی (دادستان وقت انقلاب اسلامی) تماس بگیرم و به ایشان بگویم شما از اوین تشریف بیاورید اینجا (یعنی سه راه معلم) و در مقابل ما به اوین برویم، شهید لاجوردی نیز گفتند که به آقای رئیسی بگویم که وسایل داخل سازمان زندانها و وسایل داخل زندان اوین را دست نزنید تا خراب نشوند و فقط پروندهها را منتقل کنیم.
دلیل عمده این درخواست هم نوع نگاه شهید به اموال بیتالمال بود که هزینه های این جابجایی کاهش پیدا کند و هزینه کمتری به بیتالمال تحمیل شود و همین هم شد و این جابجایی صورت گرفت و ما به اوین آمدیم.
شهید لاجوردی پس از مدتی گفتند که در اوین هم راحت نیستند، اتاق ها بزرگ است و کارمندان زمان زیادی از ساعات اداری را در اتاق ها به گفتگو می پردازند.
به ایشان عرض کردم اول انقلاب یک ساختمان برای نگهداری اموال قیمتی که از طاغوتیها و منافقین گرفته شده بود را بنده از صورت انبار به یک اتاق بزرگ اداری تبدیل کردم که در پنجره ۷۰ سانتی انبار به ارتفاع یک و نیم متری آنجا تغییراتی اعمال شد و در نهایت این محل بهعنوان مکان مناسبی برای فعالیت مهیا شد و سپس با یکدیگر برای بازدید رفتیم آنجا و ایشان هم پذیرفتند و در نهایت به آن نقل مکان کردیم.
در نهایت از فضای ۴۰ هزار متری خیابان معلم به مکانی در وسعت سه هزار مترمربع در اوین آمدیم و در ادامه از آنجا هم به یک ساختمان ۷۲۰ متری نقل مکان کردیم.
جریان میزهای بدون کشو زمان تصدی آقای لاجوردی چه بود؟
جولایی: این میز و صندلی که من و شما دور آن مشغول صحبت هستیم از زمان شهید لاجوردی اینجاست. شهید لاجوردی به من گفت: نمیخواهم میز کشودار داخل سازمان باشد.
این نوع شیوه کار کردن را به یاد دارم از اوین شروع شد. روزی ایشان به بنده گفتند باید یک میز بلند طراحی کنیم که همه وسایل روی میز باشد و نه در داخل کشو و زیر آن. از همین رو بهمراه اقای لاجوردیها به آهنگری اوین رفتیم (به میز زیر دستانش اشاره میکند) و این میزها را که بنده به رسم یادگار با خود به ستاد دیه آوردهام را ساختیم.
میزهای بدون کشو و زیر میزی
آقای لاجوردی البته خود نجار بود و با کمک هم یک میز فلزی با یک رویی چوبی ساختیم. یک میز بلند بود که من و شهید لاجوردی و دو تن از مدیران (آقای مرویان حسینی و میرزاآقایی) یک طرف مینشستیم و ارباب رجوع هم طرف دیگر... . لذا معاونان و مدیران همگی به دور یک میز بدون کشو مینشستیم.
زمان تصدی شهید لاجوردی خبری از پرداخت اضافه کاری نبود
آقای لاجوردی تأکید داشت که بدون اضافه کاری عصر به عصر هیچ پروندهای نباید روی میز باشد، اضافه کاری هم نمیداد. ایشان به شوخی میگفتند من اضافه بیکاری هم نمیدهم، چرا که باید کار روزانه خودتان را تمام کنید و بعد بروید. شهید لاجوردی در این زمینه هم از کسی توصیه نمیپذیرفتند.
خودم پاسدار هستم و حضور پاسدارها را برای حفظ جان نمیپذیرم!
شهید آیتالله لاجوردی حضور نیرویهای محافظتی را کنار خودشان نمیپذیرفتند، ایشان با دوچرخه در خیابان و محل تردد داشتند، مکرر به آیتالله یزدی خطر ترور ایشان توسط منافقین را مطرح کردم، باید از ایشان به صورت نامحسوس مراقبت می کردیم. در زمانی که تصدی دادستانی را نیز برعهده داشتند نیز، تمامی پاسدارها را از اطراف خودشان مرخص کرده بودند و نوشته بودند بنده خودم پاسدار هستم و حضور پاسدارها را برای حفظ جان نمیپذیرم.
روایت زندگی شهید لاجوردی را باید حتماً خواند و اشک ریخت. شهید لاجوردی با آن همه شکنجه، سختی و حبس در زندانهای طاغوت اما بیتوقع بود؛ بدون حقوق و با ایثار و تلاش، پایداری میکرد. بدون اینکه سخنرانی و اعتراضی کند و کسی را زیر سوال ببرد زندگی کرد؛ در نهایت نیز یکم شهریور ماه سال ۷۷ به شهادت رسید.