نمایش «شبیه خون» گزارشی است مخدوش از آنچه بر انسانی تنها اما امیدوار گذشته است.

همشهری آنلاین، شقایق عرفی‌نژاد: محمد حاتمی، بازیگر و کارگردان تئاتر که سال ها در این حوزه کار کرده است، این روزها نمایش «شبیه خون» را با متنی از سهراب حسینی در تالار قشقایی تئاترشهر روی صحنه برده است. حاتمی علاوه بر کارگردانی در این نمایش که یک تک‌گویی است، بازی هم می‌کند. او معتقد است این نمایش که ۱۵ شب اجرا می شود، در باره همه انسان‌هاست که در تنهایی‌شان به گذشته و آینده فکر می‌کنند.

چرا اجرای شبیه خون محدود است و فقط ۱۵ شب روی صحنه است؟

ما اول قرار بود این نمایش را در سالن دیگری اجرا کنیم. طبق روال همیشگی که ۳۰ شب اجرا برای هر نمایش در نظر گرفته می‌شود، ما هم قرار بود در آن سالن ۳۰ شب اجرا داشته باشیم. ولی با آن سالن به توافق نرسیدیم. اما کار آماده بود. قراری هم برای اجرا در تئاترشهر داشتیم، اما آن تاریخ را از دست دادیم. از مدیریت تئاترشهر خواستم تاریخ جدیدی برای اجرا به ما بدهند. گفتند می‌توانیم ۶ شهریور را برای شما تعیین کنیم. ولی فقط ۱۵ شب سالن خالی است. من هم قبول کردم. چون قرار است این کار در جاهای دیگر هم اجرا شود.

الان مشخص است کجا اجرا خواهید داشت؟

تا قرارداد نبندم، در این مورد چیزی نمی‌توانم بگویم. باید اول کاملا قطعی شود که بتوانم اعلام کنم.

چه چیزی در متن برای شما جذابیت داشت که انتخابش کردید؟

متن اصلا از پیش نوشته نشده بود. سهراب حسینی این متن را برای من نوشت. با هم در باره یک ایده صحبت کردیم که تبدیل به طرح و یک نمایشنامه به صورت تک‌گویی شد. یعنی از روز اول با هم پله پله جلو رفتیم و نمایش شکل گرفت.

از شخصیتی که بازی می‌کنید، بگویید. آدم تنهایی که گذشته و آینده‌اش را گم کرده است.

این آدم گذشته و آینده‌اش را دارد به یاد می‌آورد. سهراب حسینی یک خلاصه برای این نمایش نوشت که آن را به صورت دیالوگ در کار بیان می‌کنیم. این خلاصه این است: «این تک گویی گزارشی است مخدوش از آنچه بر انسانی تنها اما امیدوار گذشته است.» این آدم هیچ چیز را گم نکرده است. همه چیز جلوی چشمش عین پرده سینما، عبور می‌کند. مثل همه آدم‌ها که در تنهایی‌شان از گذشته را مرور می‌کنند و به آینده می‌اندیشند. ولی چیزی که بیشتر درگیرشان می‌کند، گذشته‌ای است که نزدیک است. وقتی از گذشته حرف می‌زنیم، منظورمان لزوما سال‌های گذشته نیست. ممکن است همین دیروز باشد. این شخصیت به گذشته فکر می‌کند و این که چرا این اتفاقات برایش رخ داده است.

و با همه این تنهایی امیدش را حفظ کرده است.

قطعا. چون انسان به امید زنده است.

شما طراح صحنه هم هستید. چطور به این طرح رسیدید؟

من بیشتر کارهایم را خودم طراحی می‌کنم. چون طراحی صحنه برای من فقط در باره صحنه نیست، مسئله فضاست. طراحی صحنه مشخص می‌کند که ما در چه فضایی کار می‌کنیم و بازیگر از روز اول می‌داند کجا باید قدم بگذارد و کجا بایستد و اطرافش چه چیزهایی هستند. نمی‌شود همه کارها را انجام داد و تازه روز آخر به بازیگر گفت اینجا در قرار دارد و آنجا پنجره یا پله. اگر طراح صحنه داشته باشم با او صحبت می‌کنم و خواهش می‌کنم هفته دوم تمرین، به ما ماکت بدهد تا من و بازیگران بدانیم کجا قرار داریم. در شبیه خون بر اساس صحبت‌هایی که با سهراب حسینی داشتیم و این که فضای قصه چه چیزی طلب می‌کند، طراحی کردم. ترجیح دادم حس و حال کار من را سمت فضایی ببرد که مقابل چشم تماشاگر قرار می‌گیرد.

در کار شما از قطعه‌هایی از فرهاد مهراد و کورش یغمایی استفاده شده است. از انتخاب این قطعه‌ها بگویید.

در درجه اول کارهای هر دوی این خوانندگان برای ما بسیار نوستالژیک است و خاطراتی را برایمان به وجود آورده‌اند. فرهاد مهراد دیگر در بین ما نیست، اما همچنان کارهایش را گوش می‌کنیم. به دلیل نوع کلام و خواندنش، حس و حالش و مواجه‌اش با معنا. کورش یغمایی هم همینطور. به دلیل سبکی که در موسیقی دارد، همه ما با او همراهی می‌کنیم. هم فرهاد مهراد و هم کورش یغمایی از ابتذال به دورند؛ چیزی که این روزها به شدت با آن درگیر هستیم. موسیقی‌هایی می‌شنویم که به هیچ وجه هویت ندارند. منظورم از ابتذال همین بی‌هویتی است. این موسیقی‌ها ریشه ندارند و نمی‌دانند کجا ایستاده‌اند. فقط از یک ریتم پیروی می‌کنند. به شدت از معنا دور هستند و ترانه سرا لحظه‌ای فکر می‌کند و بیشتر مواقع هم اصلا فکر نمی‌کند. فقط سعی می‌کند یک سری کلمات را به شکل قافیه پشت هم بگذارد. من سعی می‌کنم این ترانه‌ها نشنوم، ولی گاهی در تاکسی‌ها مجبور به شنیدنشان می‌شنوم و متأسف می‌شوم. اما فرهاد مهراد و کورش یغمایی فرسنگ‌ها با ابتذال فاصله دارند. این دو قطعه‌ای هم که انتخاب کردیم، با معنای کار ما قرابت زیادی دارد. به خصوص ترانه کورش یغمایی. من خیلی از ترانه‌های او را شنیده‌ام. ولی این را هیچ وقت گوش نکرده بودم. وقتی متن را به پسرم دادم که بخواند، بعد از این که خواند به من گفت این ترانه را شنیده‌ای؟ خیلی به کارت شباهت دارد. موسیقی را گوش کردم و گفتم کارم را با همین ترانه شروع می‌کنم. چون معنا، فرم، حس و لمسش به شدت با کار من هماهنگ است و به آن کمک می‌کند. در پایان هم موسیقی فرهاد را استفاده کردم که ترانه بسیار زیبایی دارد و خیلی خوب آهنگسازی شده و فرهاد هم به بهترین شکل ممکن آن را اجرا کرده است.

استقبال از کار چطور بوده است؟

بدون اغراق ۹۸ درصد کامنت‌های که برای ما می‌نویسند، مثبت است و نظر منفی از تماشاگر نشنیده‌ام. با این که متن نمایش بسیار سخت است، اما جذاب و قابل فهم است. کافی است آن را با دل و جان ببینید، نه این که به محض این که شروع می‌شود، سعی در تجزیه‌اش داشته باشید. باید ساده به آن نگاه کرد. به همین دلیل ارتباط خوبی با تماشاگر پیدا کرده است. حتی بعضی از تماشاگران وقتی کار تمام می‌شود، در سالن می‌مانند و از احساسشان به کار به من می‌گویند. این برای من خیلی ارزشمند است. از نظر تعداد تماشاگر هم با این که تازه اجرای هشتم ماست و خیلی زود هم اجراها تمام می‌شود، ولی استقبال خیلی خوب بوده است.