همشهری آنلاین: هر ساله در سالروز رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام رضا(ع) منزل شهیدان سخاوتی حال و هوای دیگری دارد. این دو روز برای اهل خانه و محلههای جنوبی شهر تهران یادآور پایان سالها بیقراری این مادر دو شهید است. «شهید محمد سخاوتی» ۱۸ساله و «شهید رضا سخاوتی» ۲۲ساله که هر دو قاری و حافظ قرآن بودند و صدای دلنشین تلاوت قرآن آنها هنوز در گوش اهالی محله نازی آباد و شهرک شریعتی مانده است. پیکر محمد ۱۲سال بعد درست با سالروز رحلت حضرت محمد(ص) و پیکر رضا مصادف با سالروز شهادت امام رضا(ع) به آغوش مادر بازگشت. و حالا حاجیه خانم «کبری حسینی صفا» مادر شهیدان سخاوتی در روزهای پایانی ماه صفر، مراسم ویژهای برگزار کرده و همراه سوگواری برای ائمه، یادی از پسران شهیدش میکند.
**
پایان سالها چشم انتظاری
محمد ۱۵ ساله و دانشآموز بود که در عملیات «خیبر» در سال ۶۲ شهید و پیکرش مفقود شد، رضا هم که جزو غواصان عملیات کربلای ۴ بود، سال ۶۵ در همین عملیات شهید و مفقود شد. محمد ۱۲ سال بعد و رضا ۱۵ سال بعد برگشتند. اما این سالها چشم انتظاری برای پدر و مادرم سخت گذشت. پدر امید داشت که بچهها اسیر شدند و برمی گردند. زمان آزادی اسرا که خیلی سخت گذشت. هر لحظه منتظر بودند و دائما رادیو و تلویزیون و روزنامهها را چک میکردند. وقتی چند اسیر هم به محله آمدند، حاجآقا خودسرانه چند پلاکارد نوشت و در و دیوار خانه را پر از پرچم و پلاکارد خوشامد به اسرا کرد. میگفت بچهها امروز و فردا میآیند و باید آماده باشیم. روزها گذشت و اسرا آمدند و آقامحمد و آقارضا برنگشتند. پدر شهیدان تاب این داغ را نیاورد و خیلی زود پر کشید. مادر ماند و غم دوری از پسران. هر وقت شهیدی را به معراج الشهدا میآوردند، مادر سریع به آنجا میرفت. تکتک شهدا را نگاه میکرد و پروانهوار دور آنها میچرخید و برایشان فاتحه میخواند. هروقت رزمنده یا سربازی از کوچه رد میشد، مادر شهیدان به گمان اینکه پسرانش آمدهاند، بهسوی آنها میدوید. در خانه هم کمد بچههایش را مرتب و گردگیری میکرد تا مبادا پسرها برگردند وسایلشان گرد داشته باشد. بالاخره پس از سالها چشمانتظاری، خبری از پسرها آمد اما چه آمدنی که با صاحبان نامهایشان گره خورده بود. پیکر محمد در سالروز رحلت حضرت محمد(ص) در سال ۱۳۷۴به آغوش مادر بازگشت. چند سال بعد در سال ۱۳۸۰هم پیکر رضا در سالروز شهادت امامرضا(ع) به خاک سپرده شد. این اتفاق باعث شده تا مادر شهیدان هرسال در روز ۲۸صفر برای بچههایش مراسم سالگرد بگیرد.
حساس به رزق حلال
حاجیه خانم کبری حسینیصفا، مادر شهیدان سخاوتی از تاثیر حساس بودن به رزق حلال بر روی تربیت درست فرزندان اینگونه میگوید: «پدر من پدربزرگ پنج شهید و خیلی روی حلال و حرام حساس بود. همین اخلاق او روی تربیت ما و بچههایمان تاثیر داشت و دو تا از فرزندان من و سه پسر از سه خواهر دیگرم شهید شدند. توجه رزق و روزی حلال فقط محدود به اعمال خود فرد نمیشود بلکه روی فرزندان و نسلهای بعدی آنها هم تاثیر میگذارد. پس نباید اجازه ورود ذره مال شبهه دار به سفره خانوادهمان شویم.»
تاثیر تربیت قرآنی بر عاقبتبهخیری فرزندان
این مادر معتقد است تربیت قرآنی فرزندان درعاقبتبهخیری آنها نقش مهمی دارد: «قبلا دست جوانان و نوجوانان ما قرآن بود اما الان خیلی از جوانها را در خیابان میبینم که بیهدف میچرخند و حسرت میخورم. خیلیها به من میگفتند از فرزند شانس آوردم اما به آنها گفتم که هیچکجای قرآن از شانس نگفته اما به نماز و کار خیر دعوت کرده است. هرکسی نماز را کنار گذاشت، بدبخت شده است.»
کتابهای آقارضا به مسجد اهدا شد
مادر با افتخار از پسرها و خاطراتشان تعریف میکند: «نوجوانی آقا رضا با تظاهراتهای قبل انقلاب مصادف شده بود و او در دوران دبیرستان در تکثیر و توزیع اعلامیهها و نوارهای سخنرانی امامخمینی(ره) فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب هم با کمک بچههای محل یک کتابخانه سیار درست کرد و به اهل محل کتابهای مذهبی امانت میداد. خیلی به مطالعه علاقه داشت و بچهها را به خواندن کتاب تشویق میکرد. در مناسبتهای مختلف به خواهر و برادرانش کتاب هدیه میداد و یک کتابخانه شخصی و بزرگ در خانه داشت. بعد از شهادتش همه کتابها را به کتابخانه مسجد اهدا کردیم.»
انصراف از پزشکی برای رفتن به حوزه
علاقه زیاد آقارضا ترویج فرهنگ اسلامی، مسیر سرنوشت را تغییر داد. مادر شهید از این تصمیم مهم زندگی پسرش میگوید: «آقا رضا درسش خیلی خوب بود و در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد اما چون دوست داشت معارف اسلامی را به دیگران هم آموزش دهد، از دانشگاه انصراف داد و سال۱۳۶۰وارد حوزه علمیه قم شد. ما هم به تصمیم او احترام گذاشتیم. در کنار تحصیل، در کانونهای فرهنگی و تربیتی ابوذر و میثم، مساجد سیدالشهدا(ع)، زینبیه و ابوذر قرآن و احکام تدریس میکرد. در کارهای هنری مثل خطاطی و نقاشی مهارت خوبی داشت. به فوتبال علاقه داشت و ورزشکار رزمی بود.» بعد از آقا رضا، آقا محمد هم مسیر او را دنبال کرد. درسخوان بود و علاقمند به کتاب. مادر از پسر دومش اینطور تعریف میکند: «محمد شاگرد ممتاز بود و همیشه از مدیر مدرسه لوح تقدیر میگرفت. خیلی کتاب میخواند و عضو کتابخانه مدرسه و مسجد بود و هرروز کلی کتاب برای خواندن به خانه میآورد. در کنار درس، ورزش هم میکرد و قهرمان رشته جودو در باشگاه شفق میدان حقشناس بود. اول مخالف رفتنش به جبهه بودیم چون سن کمی داشت اما آنقدر کنار گوش من و پدرش خواند تا راضی شدیم. ۱۵سالش که تمام شد به پایگاه بسیج محل رفت و بعد از گذراندن دوره آموزش نظامی به جبهه اعزام شد و برای رفتن چه ذوق و شوقی داشت.»