حمید کارگر: سالی پیش از این، دوستانی را تا مزار سهراب راهنما بودم، بی‌آنکه پیشتر آن جا را دیده باشند و بی‌هیچ تصوری از آرامگاه او. سنگ را که نشانشان دادم، با نگاهی که هم شگفتی داشت و هم تلخی، هم آکنده از حسرت بود و هم افسوس، به یکدیگر نگریستند و گفتند: فقط همین؟!

چند روز پیش خبری خواندم با این عنوان «تعویض سنگ قبر سهراب در سکوت رسانه‌ای» به یاد آن افسوس دوستانم افتادم و بر آن شدم تا خود نیز با تکرار این درد کهنه، سهمی ادا کنم.

مگر کاشان خطه ادبا و شعرای نامدار این ملک نیست؟ مگر از گذشته تا امروز این دیار به سخنوران و قلم‌پردازان خود نبالیده است؟ مگر کمند شعرای نام آور ایران زمین که پسوند نامشان را واژه «کاشانی» یدک می‌کشد؟ مگر همین امروز از کهنسالان گرفته تا جوان‌ترهایشان اندکند شعرا و داستان نویسانی که پای ثابت محافل ادبی هستند و گیرنده جوایز ارزنده در جشنواره‌ها؟ و مگر سهراب لایق آن نبود و نیست که کلامی زیبا و وزین بر سنگ مزارش حک شود؟

آیا نمی‌شد از انبوه اهل ادب در کاشان لااقل مشورت و مددی گرفت و واژه‌هایی ناب بر روی سنگ حک کرد؟ چرا باید روی سنگ سهراب از غروب زندگی او سخن به میان آید؟ مگر چون اویی که هر روز آوازه‌اش بیش از پیش در جای‌جای کره خاک که دهکده جهانی‌اش می‌خوانند می‌پیچد، غروب دارد؟ او که نام و یادش هماره رو به گسترش و پایایی است. پس چرا نوشته‌اند «غروب زندگی»؟!

آیا نمی‌شد سنگ مزار چون اویی را با تابلوی تبلیغاتی یکی نکنیم و حداقل روی سنگ چنین شاعر نامداری که از داشتن آرامگاهی درخور و ارزشمند محروم است، از ثبت شماره موبایل شرکت حک کننده سنگ قبر بپرهیزند؟

دیار کاشان که به هنرمندی و هنرپروری آوازه‌ای بلند دارد، آیا ناتوان است از طرح ریزی و اجرای سنگی متناسب با نام بلند سهراب و پیشینه درخشان وارثان سیلک و سفال؟ بهتر نبود به جای استفاده از سنگ سیاه گرانیتی که این روزها در همه گورستانها مد شده است، سنگ سهراب را دیگرگونهمی‌ساختند؟

همین نوروز گذشته بر بلندای تپه‌ای در روستای عنبران مشهد رفته بودم که چند تن از بستگانم آنجا مدفونند و خود نیز خواسته‌ام بدنم در همانجا قرار گیرد. جایی است باصفا و خوش منظره با چند تایی درخت و چشم‌اندازی بر یک دریاچه کوچک که از ساختن سدی پدید آمده است.

 آنجا سنگ قبرهایی دیدم در عین سادگی بسیار هنرمندانه و بی‌گمان زیباتر و متناسب تر از سنگی که امروز بر مزار سهراب است. آیا شأن نام بلند سهراب اندک تر از آن مردگان بی‌نام و نشان است؟

اشتباه نکنید. این شکواییه برای یک سنگ نیست. برای یک مرده نیست. برای دردی است که در میان ما عادی شده است. برای قدرناشناسی ما نسبت به بزرگانمان است. برای پاس نداشتن فرهیختگان و مفاخرمان است.

آنچه بر مزار سهراب می‌گذرد، نمونه‌ای کوچک است از بدسلیقگی‌ها و بی‌توجهی‌های ما. مشتی است نمونه خروار.این تنها تلنگری است بر متولیان امر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا سازمان میراث فرهنگی و دیگران که کجایند و در چه حالند؟! این تنها نمود کوچکی است از بی‌مهری‌ها و کارنابلدی‌های فراوان ما و مسئولان مربوطه.

از فردوسی ایرانی‌تر سراغ دارید؟ آیا جز این‌است که تاجیک‌ها بیش از ما برایش سرمایه‌گذاری کرده‌اند، فیلم ساخته‌اند، کنگره بر پا کرده‌اند و بزرگش می‌شمارند؟  2 سال پیشتر، در یادروز حکیم توس به آرامگاهش رفته بودم که کاش نمی‌رفتم. دریغ از شور و نشاطی و دریغ از کمترین عنایتی از سوی زمامداران فرهنگ کشور و نیز این احوال را بر مزار عطار، خیام، کمال‌الملک، اخوان ثالث، محتشم کاشانی و... هم دیده‌ام.

از این‌رو است که می‌گویم این درد بزرگتر از این حرف‌هاست و من تنها در پی نشان دادن مشتی نمونه خروارم. پیش از این هم بارها از این حکایت مکرر گفته‌ام و باز خواهم گفت تا شاید کسی این اشارات دریابد.

شنیده‌ایم که قطری‌ها با سرمایه‌ای 25 میلیون دلاری دارند فیلم «رومی آتش عشق» را درباره مولوی می‌سازند! ترکیه که مدت‌هاست از سفره مولانا نان به جیب خود می‌ریزد! تاجیکستان غزلیات حافظ را در یونسکو ثبت کرده و آذربایجان کلیات عبید زاکانی را! ابن سینا از امارات سر درآورده، ابوسعید ابوالخیر به ترکمنستان رفته، فردوسی تاجیک شده و مانی هم عراقی و یا چینی! و تعجب ندارد اگر سهراب سپهری هم فردا از پاکستان یا افغانستان سر در آورد!

کسی می‌گفت: دنیا از مشاهیر نداشته‌اش جاذبه می‌سازد و ما با بی‌برنامگی و کم توجهی، جاذبه‌های بزرگمان را در پستوی غفلت پنهان می‌کنیم!باور کنیم که سهراب را باید پاس بداریم. نه به خاطر او که برای نام عزیز ایرانمان.

او را نه تنها در این دیار که در آن سوی مرزها به نیکی می‌شناسند و با مراجعه به اولین کتابفروشی سر راهمان از شمارگان بالای کتاب‌هایش، زنده بودن نامش را در می‌یابیم. امروز آثار او به چاپ‌های چندم و چند دهم رسیده است اما مزار او...کاش طرح انتقال آرامگاهش با تزریق سیمان به گلستانه عملی می‌شد. آنگاه شاید ماجرا لااقل در این یک مورد طور دیگری می‌بود.

همشهری استانها