همشهری - محمدصادق خسرویعلیا: ۵۰ غرفه تا چهارشنبه برپاست، جشن و موسیقیشان بهراه است، غذاها و خوارکیهایی که در آبادیشان آماده میکنند را هم با خود آوردهاند و برگزارکننده نمایشگاه که معاونت توسعه روستایی، مناطق محروم و عشایر ریاستجمهوری است، دستشان را باز گذاشته تا در فضای باز مصلی منقلهای خود را از هیزم پر و مثل روستا روی آتش غذا طبخ کنند. خلاصه هرچه در چنته دارند، ارائه میدهند تا حال و هوایتان تازه شود.
همه هستند
محوطه مصلی در قرق چادرنشینهاست و انواع سیاهچادرها و خوراکیهای محلی روی اجاق و زغال و آتش در انتظار شماست. در این محوطه عشایر و روستاییان استانهای مختلف کشور از خراسانیها، شیرازیها، کرمانیها، تا هرمزگانیها، اصفهانیها، یزدیها، ایلامیها، در کنار کردها، سیستان و بلوچستانیها، آذریها، شمالیها و... همگی حضور دارند، حتی عشایر تهرانی کلی چادر برپا کردهاند که جای سوزن انداختن نیست و آماده میزبانی هستند. در ضلع غربی و شرقی محوطه ۲ سکو ایجاد شده که یکی مخصوص نواختن موسیقی زنده محلی اقوام سراسر کشور و دیگری تماشاخانه سیاری است که یکسره برای کودکان نمایش عروسکی و موزیکال زنده اجرا میکند.
بوی زاگرس
تنه بلوطهای خشکیده در آتش، مشامها را پرمیکند از بوی زاگرس. اینجا غرفه شهرکردیهاست که از کوهرنگ و ارتفاعات باشکوه تاراز آمدهاند. روستاییان و عشایر شهرکرد علاقه خاصی به پختن غذا روی آتش دارند؛ بهویژه در پخت آشها. بانو فرامرزی، عشایرزادهای است از ارتفاعات تاراز. او هر روز ۱۰۰ کیلو آش دوغ و رشته روی این آتش در نمایشگاه میپزد. فرامرزی میگوید: «شاید عادت کردهایم، اما برای من این کار اصلا سخت نیست. به هر حال کاری بوده که از مادرم و اجدادم یادگرفتهام. از بچگی هم پای همین اجاق بزرگ شدهایم. بهنظرم سخت نیست.»
شکار در سالن سرپوشیده!
در سالن f هم مرکزنشین و حاشیهنشین گردهم آمدهاند و هرکدام غرفههای جالب توجهی دارند. از شیرمرغ تا جان آدمیزاد در این غرفهها پیدا میشود. هرنوع صنایعدستی از عینکهای با فریم چوبی دستساز گرفته تا پارچههای سوزندوزی، ترمه، قالی و قالیچههای رنگارنگ، لباسهای محلی، کیفهای چرم، قاب، چمدان و... تا انواع گیاهان دارویی و عسل، کره و روغنهای ناب. صادقی که از کرمان آمده میگوید: «عسلهای من شکاری است! میدانید شکاری یعنی چه؟ به عسل طبیعی که در کوه کشف میشود میگویند عسل شکاری. درمان هر دردی است این عسل ناب و کمیاب.»
استقبال تهرانیها
روز دوم نمایشگاه است و خیلی از غرفهدارها از استقبال تهرانیها متعجب شدهاند. بانو باقری که غرفهاش پر است از ترمههای رنگارنگ، میگوید از یزد آمده: «راستش فکر نمیکردم در روز و حتی ساعات اولیه این همه بازدیدکننده به اینجا هجوم بیاورند.» در سالن f
خیلی از غرفه داران خانم هستند و تعداد کمی آقا به چشم میآید. بانو سمیعی و خواهرش از کردستان آمدهاند و صنایع چوبی مثل قاب و جعبههای تزیینی و… تولید خودشان را میفروشند: «من و خواهرم هر دو نجاریم. برای ما تا الان بد نبوده اما توقعمان از حضور بیشتر مردم است.»
بازدیدکنندگان با خانواده وارد برخی چادرها میشوند و زنان و دخترانی که در چادرها مشغول پختوپز نان و غذا هستند با مهر و محبت از آنها استقبال میکنند.
۲ دختر جوان در چادر خراسانیها مشغول گفتوگو هستند. دختر پایتختنشین با شوق و تعجب از دخترعشایر سؤال میپرسد. اینکه کجا زندگی میکند، چطور و... بعد از دخترعشایر میپرسد: «سخت نیست زندگی روستایی و عشایری؟ «او میگوید: «نه. اینجا برایم سخت و خیلی شلوغ است. من چشمم به این در و دیوارها عادت ندارد. من باید دشت ببینم. روستایمان را با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم.»
چه اقداماتی انجام شده؟