همشهری آنلاین: تعریف فیلم کودک، به نوعی که کاملا حدود و ثغور این نوع سینما را تعیین کند، از آن دردسرهایی است که مطالعات سینمایی تاکنون نتوانسته برای آن راهحلی جامع و مانع و مورد توافق اغلب نظریهپردازان این حیطه بیابد و احتمالا نباید انتظار داشت در آینده هم بتواند. نظریهپردازان و نویسندگانی که به فیلم کودک پرداختهاند یا بهطور کلی از ارائه تعریفی در اینباره شانه خالی کردهاند و برای توضیح موضوعی که مدنظر داشتهاند سراغ مصادیق رفتهاند یا فیلمهای کودک را در دایرهای محدود گنجاندهاند و فیلمهای زیادی را که با تعریفی دیگر فیلم کودک محسوب میشدهاند از قلم انداختهاند یا عملا وسعت تعریفشان را چنان گسترده فرض کردهاند که مرزهای میان فیلم کودک و فیلم غیرکودک قابل تشخیص نیست. این متفقالقولنبودن نظریهپردازان نه ضعف است و نه اتفاقی عجیب. با اینکه بر سر تعاریف ژانرهایی همچون وسترن یا وحشت یا علمی ــ تخیلی یا جنایی توافقی بیشتر ــ هرچند نه کامل ــ میان نظریهپردازان، منتقدان، سینماگران و حتی تماشاگران وجود دارد اما مشابه همین اختلاف نظرها در مورد ژانر نوآر یا ملودارم در مطالعات سینمایی مسبوق به سابقه است. برای اینکه ببینیم فیلم کودک چیست، سراغ نظریات ام.کیث بوکر رفتیم که تجربه شخصی و نظریه را به هم آمیخته تا به تعریف کاربردی برسد.
دغدغههای یک پدرنظریهپرداز
ام. کیث بوکر، منتقد و نظریهپرداز فرهنگی که دکتری زبان انگلیسی دارد، در کتاب مهمی که درباره فیلمهای کودک نوشته درباره تعریف فیلم کودک خیلی ساده میگوید:«باید بگویم اساسا با ارائه تعریف فیلم کودک و برشمردن معیارهای آن مشکل دارم؛ حتی تمایزات فیلم کودک و فیلم خانوادگی... . به جای تعریف تئوریک، ترجیح میدهم یک تعریف عملی داشته باشم. برای من فیلم کودک فیلمی است که بهعنوان یک پدر برای خودم جذاب باشد و ظرفیت و کشش آن را برای تماشای فرزندانم مناسب ببینم. یادم نیست معیارهایم برای انتخاب فیلم برای پسرم در نوجوانی و جوانی چه بوده است. فکر میکنم آن زمان نظرم این بود هر فیلمی را که دوست دارد، میتواند در حضور من ببیند و درباره آن حرف بزنیم. با وجود این، با ضبط بعضی فیلمها، به نوعی سلیقه و انتخاب خودم را به او تحمیل میکردم. از فیلمهایی که او در دهه 1980خیلی دوست داشت «گرملینها» (1984) بود که در رده فیلم کودک (یا حداقل فیلم خانوادگی) یا بهتر بگوییم ژانر وحشت کودک قرار میگرفت. اما یک سؤال: آیا واقعا این صحنه مناسب فیلم کودک است که یک موجود کوچک ریشریش به طرز شرورانهای پس از پخته شدن داخل ماکروویو منفجر شود؟ (این دقیقا تنها صحنه و لحظهای از فیلم است که در خاطر من و آدام مانده است.) آدام عاشق هر فیلمی بود که از آرنولد منتشر میشد؛ حتی فانتزیهای اغراقآمیز حمام خون «کماندو» (۱۹۸۵) که هنوز پشیمانم چرا اجازه تماشای آن حد از خشونت را به او دادم. اما «ترمیناتور» (۱۹۸۴) واقعا ارزش تماشا داشت و من و آدام از دیدن آن و دنبالههایش بسیار لذت بردیم. طنز علمی-تخیلی «مرد فراری» (۱۹۸۷) درباره رسانه و فیلم
دستکم گرفتهشده «یادآوری کامل» (۱۹۹۰) هم بسیار تأثیرگذار بودند.»
فیلم کودک، سلیقه بزرگسال
بوکر در مقدمه کتابش تجربه خود را در فیلمبینی با هر یک از فرزندانش در دهههای مختلف بازگو میکند و تأثیر تحولات تکنولوژیک و افزایش سواد آکادمیک خودش را هم در انتخاب فیلمهایی که برای فرزندانش برمیگزیند شرح میدهد. تجربه فیلمبینی او با 2 فرزند بعدیاش متفاوت از فرزند اولش است. واقعیت این است که بچهها تا سالها تحتتأثیر انتخاب پدر و مادرانشان فیلم میبینند. در واقع بزرگترها هستند که فکر میکنند فیلمی مناسب کودکان است و فرزند/ فرزندانشان یا شاگردانشان یا بچهای که برای مدتی وظیفه نگهداری از او را دارند با دیدن آن فیلم سرگرم میشود و احتمالا میتواند چیزهایی از آن یاد بگیرد. پس بهعنوان یک بزرگسال که محتمل است در طول عمرش وظیفه انتخاب فیلم برای کودکی را برعهده داشته باشیم باید بدانیم که باورها، تجارب، سلایق، آموزش و تربیت خود ما در انتخاب فیلم برای بچهها نقش دارد و ممکن است چیزهایی را که خودمان دوست داریم و از آنها لذت میبریم ــ از یک ایدئولوژی خاص گرفته تا تصاویر و موسیقی و نوع داستان ــ به بچههایی که مسئولیتشان را برعهده داریم تحمیل کنیم. خوب که دقت کنیم و اگر مثل کارمندی که کارش را فارغ از اهمیت و ظرافت آن به طریقی سرهمبندی میکند به موضوع نگاه نکنیم، باید گفت وظیفه خطیری است.
احتمالا هیچ پدر و مادری نیست که فرزندش را از دیدن کمدیهای لورل و هاردی یا چارلی چاپلین منع کند. بچهها هم معمولا از دیدن خنده والدینشان به این فیلمها به خنده میافتند و لذت میبرند. اما آیا آثار لورل و هاردی یا چاپلین فیلم کودک هستند؟ اگر نیستند پس چرا بچهها از دیدنشان میخندند و کیف میکنند؟ تمام آسیبهایی که لورل و هاردی به هم میزنند در مجموع نصف بلاهایی نیست که تام و جری سر هم میآورند. آیا حالا باید به مضر بودن تام و جری برای بچهها حکم داد؟ پاسخ به اینکه چه چیزی از نظر فکری و تربیتی برای بچهها مفید است و چه چیزی مضر، به اندازه تعیین رژیم غذایی مناسب کودکان بحثانگیز است. نظریههای روانشناسی و تربیتی و حتی پزشکی هر چند وقت یکبار یافتههای جدیدی به فهرست طویل بایدها و نبایدهای نگهداری از کودکان میافزاید، یافتهها و تحقیقات قبلی را بیاعتبار میکند، عواقب بیاعتنایی به تحقیقات جدید و پیروی از پژوهشهای پیشین را گوشزد میکند و والدین و بزرگسالانی را که خودشان با یافتهها و تحقیقات قبلی بزرگ شدهاند با یافتههای جدیدی که درک درستی از آنها ندارند تنها میگذارند. در این وضعیت چاره چیست؟
تولد دیزنی از نگرانیها
بوکر آمریکایی است و در آمریکا هم نظرات و دیدگاههای زیادی درباره اینکه کودکان و نوجوانان باید چه فیلمهایی را ببینند یا نبینند وجود دارد. بوکر در اینباره مینویسد: «در سالهای اخیر منتقدان و مفسران محافظهکار با این ادعا که جوانان آمریکایی تحتتأثیر تلویزیون و بهویژه فیلمهای سینمایی فاسد شدهاند، توجهات زیادی را بهخود جلب کردهاند. این منتقدان با استناد به تاریخ بازنویسی (دستکاری) شده و داستانگونه خود، روایتهای نوستالژیک و گاه ساختگی از تاریخ فرهنگ مورد نظر خود ارائه کردهاند و برجستهسازی «خشونت» و «جنسیت» در فرهنگ معاصر آمریکایی را عامل انحطاط، قهقرا و تنزل از روزگاری میدانند که فرهنگ عمومی با هنجارهای ایمن و ایماژهای سالم و بیخطر، بستر اجتماعی مناسبی را برای رشد فرهنگی کودکان فراهم آورده بود؛ چنانکه مخاطب گاه با خواندن چنین روایتهای نوستالژیکی، گذشتهای را متصور میشد که هیچگاه در تاریخ وجود نداشت. در واقع با ظهور صنعت فیلم از ابتدای قرن بیستم، همواره تأثیرات منفی آن بر آمریکاییها بهویژه کودکان و نوجوانان یکی از دغدغههای مهم خانوادهها، منتقدان و جامعهشناسان بوده است.» بوکر در ادامه تأثیر این نگرانی را در تولید فیلم کودک و پاسخ هالیوود به آن را با راهاندازی کمپانی دیزنی توضیح میدهد: «در حقیقت سالها احساس میشد که فیلمهای سینمایی برای کودکان مناسب نیستند؛ تا دهه 1930که صنعت فیلم بهعنوان یکی از بخشهای ثابت و جداییناپذیر فرهنگ آمریکا شناخته شد و رونق گرفت، کودکان به بخش مهم و مهمتری از بازار این صنعت تبدیل شدند. این پدیده که به نوعی انعکاس پذیرش رسمی و فراگیر فیلم بهعنوان یک فرم فرهنگی در جامعه آمریکا محسوب میشد، تنها به نگرانیها درباره تأثیر منفی آن بر کودکان آمریکایی دامن زد. هالیوود در پاسخ به این دغدغههای افکار عمومی، شروع به تولید و ساخت فیلمهای مناسب برای خانوادهها و کودکان کرد و کمپانی دیزنی در این دهه بهعنوان کمپانی پیشرو در عرصه تولید فیلم کودک، تاسیس و پدیدار شد. در حقیقت به عقیده نیکلاس ساموند دغدغه مردم برای تولید فیلم مناسب برای کودکان بود که دیزنی را خلق کرد و بهواسطه این دلنگرانیها، این شرکت دهههاست سود هنگفتی در بازارهای جهانی فیلم بهدست میآورد.» نگرانی برای تربیت نسل جوان و محصولات فرهنگی مصرفشده بهدست این قشر نگرانیای است جهانی که در هر کشور و جغرافیایی وضعیت خاص خودش را دارد. همواره فرهنگ سالم و ایدهآل مفروضی در تقابل با فرهنگ مخرب و واقعیای وجود دارد که هدفش فاسد کردن جوانترهاست. فیلمها بهدلیل محبوبیتشان در میان کمسنوسالان و اثرگذاری عمیقشان بیش از شقوق دیگر فرهنگی سرزنش میشوند. اما واقعا جای این همه نگرانی وجود دارد؟
آموزش ارزشهای انسانی به کودکان
بوکر پاسخ این سؤال را که آیا جای نگرانی هست، چنین میدهد: «به عقیده من در نقدهایی که درباره صنعت سینما و تأثیر آن بر کودکان نوشته میشود، همواره نوعی تحقیر ذاتی نسبت به فیلمها وجود دارد. به علاوه بهنظر میرسد که حملات اخیر جناح راستیها درباره تأثیر رسانه بر کودکان نیز به نوعی تحقیر ظریف، نامحسوس و زیرکانه آنان محسوب میشود. این دست حملات با این فرضیه که کودکان ما با تماشای برخی فیلمها وحشتزده میشوند، آغاز میشود و با این ابراز نگرانی که باید دلیلی برای توضیح این شرایط نامناسب و راهی برای برونرفت از بحران وجود داشته باشد، ادامه مییابد. بهنظر میرسد که در این میان «فرهنگ عامه» است که بهعنوان مظنون اصلی این ماجرا شناخته میشود.
من شخصا عاشق فیلم هستم، فرزندانم هم عاشق فیلماند و خیلی خوشحالم که در میان سرگرمیهای رنگارنگ باب در دنیای امروز، به هنر و فیلم پناه میآورند. از سوی دیگر بهعنوان یک پدر و یک منتقد فیلم، طبیعتا دغدغههایی درباره تأثیر فیلم بر آنها دارم، اما گمان نمیکنم که جنس دغدغههایم از نوع دست راستیها باشد. من کمتر نگران دغدغههای جناح راستیها و لیبرالها هستم؛ اینکه ممکن است کودکانم به ورطه ناهنجاریهای غیراخلاقی بیفتند یا حتی ممکن است تحتتأثیر تفکرات نژادپرستی یا گرایشهای جنسی قرار بگیرند، چون میدانم که میتوانم این امکانها را مدیریت کنم؛ موضوعی که بیش از هر چیز نگرانکننده است، احتمال تأثیرپذیری آنها از ارزشهای رایج سرمایهداری آمریکایی است که رقابت را به «همکاری و مشارکت» و پول را به «مردم و انسانها» برتری میدهد. این بدان معناست که من ناگزیرم تا همه فیلمهای ژانر کودک را ببینم و آنها را محک بزنم، چون حداقل در ظاهر ارزشهای رایج سرمایهداری آمریکایی را ترویج میکنند. از سوی دیگر فیلمها تحت فشارها و اعمال هنجارهای از پیش تعیینشده برای مقبولیت، خصوصا از سوی جناح راست، به شکل ظالمانهای پیشپاافتاده و مبتذل از کار درمیآیند. نقدهای دستراستی در رسانههای آمریکا همه حول مفاهیم، الفاظ و اصطلاحات با بار منفی هستند و مدام گوشزد میکنند که در فیلم کودک چه باید بیاید و چه نیاید. هرازگاهی هم اشارات مبهمی دارند که باید به ارزشهای خانوادگی پرداخته شود. نتیجه این اظهارات به حذف بخش عمدهای از داستان یا ضربه به روح آن میانجامد و فقط با تهماندهای از ذهن فیلمساز مواجه میشویم که رنگ و بویی از طرح یا قصه اصلی دارد.»
نگرانیهای ما در اینجا با فرهنگ آمریکایی طبعا متفاوت است اما پولمحوری در تمام شئون زندگی چیزی است که ما هم میتوانیم نگرانش باشیم. از طرف دیگر فیلمهای کودک ما هم اغلب داستانهایی بیروح و شعاری و کارمندیاند که حتی مثل آثار دیزنی دغدغه درآمدزایی هم ندارند. ما هم باید به جای نگرانیهایی که بیشتر در رسانهها ریشه دارند تا در واقعیت، زاویه نگاهمان را تغییر دهیم و خوبیها و بدیهای فیلمهای کودک و نوجوان را از نو ارزیابی کنیم.