گفتوگویی که تقدیمتان میشود، البته پیشدرآمدی بر یک گفتوگوی کاملتر و مفصلتر با موضوع کتابهای وی است که قولش را گرفتهایم.
داریوش مهرجویی، از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران محسوب میشود و از ایجادکنندگان موج نوی سینمای ایران. فیلمهایش و خود او، بارها در رأیگیریهای صورت گرفته از منتقدان و صاحبنظران سینمایی، مهمترین و بزرگترینها در تاریخ سینمای ایران دانسته شدهاند. «گاو»، «اجارهنشینها»، «هامون»، «سارا»، «پری»، «لیلا»، «درخت گلابی»، «مهمان مامان» و «سنتوری» مهمترین فیلمهای او محسوب میشوند.
این فیلمساز، همچنین در حوزه رمان آثاری همچون «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی»، «در /خرابات مغان»، «آن رسید لعنتی»، «سفر به سرزمین فرشتگان»، «سفرنامه پاریس»، «برزخ ژوری» و... را هم نگارش کرده است. «جهان هولوگرافیک»، «یونگ، خدایان و انسان» و... نیز از دیگر آثار غیرداستانی و ترجمهای او محسوب میشود.
شما جزو سینماگرانی هستید که در حوزه کتاب و رمان و ترجمه هم آثار مختلفی داشتهاید. هماکنون کتابی در دست نگارش دارید؟
دوتا کتاب در دست نگارش دارم و دارم روی آنها کار میکنم. یکی از آنها داستان سفر من به آمریکا و برگشت به ایران است و خوشیها و ناخوشیهایی که داشتهام و اتفاقاتی که در این مسیر برایم افتاده است و کسی از آنها خبر ندارد.
یعنی یک اتوبیوگرافی دارید مینویسید؟
بله. یک کار ترجمهای هم دارم که در کنار این سرگذشت خودنوشت یا اتوبیوگرافی دارم کار میکنم.
مشخص است که کار این سرگذشت خودنوشت شما کی به پایان خواهد رسید؟
نه، هنوز خیلی کار دارد. دارم تایپ میکنم و جلو میروم. ضمن اینکه مدام چیزهایی را که نوشتهام با ویراستارم و دیگران در میان میگذارم و ایده میگیرم.
معمولاً عرف این است که نگارش زندگینامههای افراد بزرگ و شاخص توسط دیگران صورت میگیرد، به این علت که یک نگاه دوم یا سومی در این کار وجود داشته باشد و به یافتههای جدیدتری برسد. چطور شما این کار را نکردید که کسی دیگر زندگینامه شما را بنویسد؟
من در این متنی که دارم به مرور زمان مینویسم، چیزهایی از دوران بچگی و جوانیام نوشتهام و از سفر به آمریکا و بعد از آن، که تاکنون بهکسی نگفتهام؛ اینکه چطور در دانشگاه درس خواندم و چه پستهایی گرفتم و چه شد و چه نشد. طبیعتاً کسی که بیوگرافینویس است میتواند بیاید و از طریق مصاحبههای عمیق و دنبالهدار به چنین اطلاعاتی برسد. من بهجای اینکه چنین فرایندی طی شود، خودم قلم برداشتهام و دارم این را مینویسم. خیلی از بزرگان بودهاند که سرگذشتشان را خودشان نوشتهاند؛ مثل داستایوفسکی و تولستوی و شبیه آنها. طبیعتاً در این سبک، آنها از خودشان چیزهایی میگویند که کسی خبر ندارد. هرچند اینی که میگویم مغایرتی با آن ندارد که کسی بیاید و این دست مصاحبهها را بگیرد و تحقیق و تجسس و کاوش کند و چنین سرگذشتهایی را بنویسد.
در این کتابی که از سرگذشت خودتان دارید مینویسید، صرفاً خودتان و گذشتهتان را روایت میکنید یا اینکه میخواهید در مسیر این نوشتن به شناخت بیشتری هم از خودتان دست پیدا کنید؟ چون همه ما میدانیم که نوشتن، بهنوعی کشف خود هم است و شما در هر بار نوشتن، لایههایی از خود را کشف میکنید...
باید اعتراف کنم هر دوی اینهاست. با اینکه من در حال روایت خودم و سرگذشت خودم هستم اما در توصیف اینکه از کجا آمدهام و چطور آمدهام و در این مسیر چه اتفاقاتی افتاده است و...، به شناخت بیشتری از خودم هم میرسم.
این اتوبیوگرافی، قرار است قالب و فرم مشخصی داشته باشد یا اینکه فعلاً دارید مینویسید تا بعدها درباره قالب آن تصمیم بگیرید؟
من ویراستاری دارم که کارهایم را میخواند. این کارم را هم مدام دارد میخواند و ایدههای خوبی هم به من منتقل میکند؛ آقای اقبالزاده را میگویم. در انتشاراتی هم که کارها را چاپ میکند معمولاً کسانی و مشاورانی هستند که در این زمینه کمک میکنند و مشاوره میدهند. الان در همه دنیا رسم است که مثلاً در نگارش یک کتاب، دهها نفر مشارکت دارند؛ از ویراستاری گرفته تا منتقلکردن نکات و... ، بهخاطر همین است که در کتابهای مهم میبینید که در مقدمه آنها، از دهها نفر تشکر شده است، چراکه در شکلگیری نهایی این کتابها قبل از چاپ دخیل بودهاند و کنار نویسنده قرار داشتهاند.
برای اینکه آغاز به نوشتن این سرگذشت خودنوشت کنید، نمونه کارهایی در این زمینه هم مطالعه کردهاید؟
بله، هم اتوبیوگرافیها و هم بیوگرافیهای زیادی را خواندهام؛ مثلاً ژان پل سارتر در کتاب «کلمات». در این کتاب او از خودش و دوران کودکیاش صحبت میکند. نوشتههای روزانه داستایوفسکی هم هست که چاپ شده و مرتب از خودش و اندیشهها و کارهایی که داشته صحبت میکند. یا کتابی که تولستوی درباره زندگیاش نوشته است. نمونههای زیادی در این زمینه وجود دارد.
با چیزی که در فیلمها، کتابها و رمانهای شما دیدهایم، بهنظر میرسد به واشکافی درونیات آدمی علاقه وافری دارید و این، خیلی نزدیک به سنت ادبی روسها و آثار بزرگانی چون داستایوفسکی، تولستوی و... است. آیا شما به این سنت ادبی و انساننگاریهای آن بیشتر علاقهمندید یا به سنتهای ادبی دیگر؟
من ادبیات روسیه و داستایوفسکی و تولستوی و دیگران را میخوانم. ضمن اینکه علاقه به ادبیات آمریکایی و رمانهای آنها هم دارم و به همین نسبت به ادبیات آمریکای لاتین و رئالیسم جادویی آن هم علاقهمندم. علاقهام صرفاً به ادبیات روسیه نیست، هرچند که آن را زیاد خواندهام و از متون آن بسیار استفاده میکنم.
یکی از استادان معروف دانشگاهی جمله جالبی داشت. میگفت کسی که نتواند سی، چهل صفحه درباره خودش بنویسد، به جایگاهی نرسیده که شخصیت اصلی خودش را پیدا کند و بتوان او را یک نخبه و آدم اثرگذار فرهنگی دانست. شما هم چنین نظری دارید؟
ببینید! کسی بهدرستی خودش را نمیشناسد ولی با این حال حتی نویسندگان بزرگی چون همینگوی و دیگر نویسندگان آمریکایی و مارکز و یوسا و...، با اینکه دارند رمان مینویسند ولی بهنوعی از خودشان مایه میگذارند.
یعنی چطور؟
یعنی آدم احساس میکند این رمانها و داستانهای بلندی که نوشتهاند، بهنوعی از تجربههای زیسته خودشان ناشی شده که حالا دارند اینطور مینویسند و پر و بال میدهند و برملا میکنند.
به مارکز اشاره کردید. شما «زندهام که روایت کنم» مارکز را خواندهاید؟
بله، خواندهام.
در این اتوبیوگرافی درخشان هم نویسنده بهنوعی روند شکلگیری خودش و تبدیلشدن به «مارکز» نویسنده را دارد تشریح میکند...
بله، که با مادرش به زادگاهش بازمیگردد و یاد گذشتهاش میافتد و... .
احتمالاً در کتاب شما هم با چنین اتفاقی روبهرو خواهیم شد؛ اینکه مثلاً تشریح کنید چطور «داریوش مهرجویی» تبدیل به «داریوش مهرجویی» شده است...؟
حالا دارم مینویسم و میروم جلو تا ببینم چطور میشود. بهنوعی مطمئن هم نیستم چه خواهد شد و چطور خواهد شد. بالاخره کتابی است که در آن خودم و اندیشههایم و برخوردهایم با دیگران و اندیشههای دیگر و تجربههای خاصی که داشتهام را آوردهام؛ بهنوعی از خودم و احساس خودم و نسبت این احساس با دیگران صحبت کردهام.
قول تمامشدن این کتابتان را برای کی بگیریم؟
هشتاد، نود صفحه که نیست؛ احتمالاً کتابی دو سه جلدی بشود و خیلی کار داشته باشد. نمیشود چیزی گفت، شاید برای نشر هرمس بفرستم که از حرفهایترین انتشارات ماست و درجه یک است.
حالا که هفته کتاب است، کمی هم درباره حوزه کتاب و نشر و... صحبت کنیم. نگاه شما بهعنوان یک نویسنده و مترجم که کتابهای زیادی را منتشر کرده، به حوزه نشر ایران چطور است؟
ببینید! شما کتابهای مختلفی را پیدا میکنید که یا بد ترجمه شدهاند و یا اصلاً ویراستاری نشدهاند. باورتان میشود من اخیراً کتابی میخواندم که در هر صفحهاش دو، سه غلط املایی و چاپی داشت؟ زنگ زدم به انتشارات که این چه کتابی است و پس ویراستار شما چکاره بوده این وسط! یا اینکه شماره صفحهها جابهجا میشود یا اینکه چند صفحه چاپ نمیشود و یا... مشخص است که دست آخر کسی کتابها را نخوانده که ببیند با چه وضعیتی دارند راهی بازار نشر میشوند. این خیلی مسخره است که یک کتاب این همه غلط داشته باشد. به انتشاراتش گفتم در این روزنامههایی که ناچارند همهروزه چاپ شوند یک عدد غلط املایی مثل گافهایی که شما در کتابتان داشتهاید وجود نداشته است و ستونبندی و املا و ویراستاری و تیتر و... آنها درست است. اما چطور شما کتاب را که اینهمه مهم است با این غلطها و گافها منتشر میکنید!
بله متأسفانه. یکی از دلایلی که کتاب در جامعه ما هم مورد استقبال قرار نمیگیرد چه بسا همین موارد باشد.
اصلاً صفحات اشتباه چاپ میشوند یا حتی صفحات جابهجا شده و مثلاً یک صفحه از بخش خودش رفته انتهای کتاب و... . کلاً با شلختگی زیادی در عرصه چاپ کتابها روبهرو هستیم که به قول شما، چه بسا از دلایل عدماقبال به کتابها همین موارد باشد.
منتشر شده در پنج شنبه 20 آبان 1400 در روزنامه همشهری - عیسی محمدی و الناز عباسیان