تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۸:۳۳

«می‌خواهم عینکی به چشمش بزنم که حالت صورتش را حسابی مزخرف کند»؛مهرجویی این جمله را بعد از بالا و پایین‌کردن همه عینک‌های مغازه تحویل عینک‌فروش می‌دهد و آخر سر هم با عینک‌فروش به این نتیجه می‌رسند که عینک خود خسرو شکیبایی برای نقش ‌هامون «مزخرف‌ترین چیز ممکن» است و این از نظر مهرجویی یعنی مناسب‌ترین.

همشهری آنلاین: «می‌خواهم عینکی به چشمش بزنم که حالت صورتش را حسابی مزخرف کند»؛ مهرجویی این جمله را بعد از بالا و پایین‌کردن همه عینک‌های مغازه تحویل عینک‌فروش می‌دهد و آخر سر هم با عینک‌فروش به این نتیجه می‌رسند که عینک خود خسرو شکیبایی برای نقش ‌هامون «مزخرف‌ترین چیز ممکن» است و این از نظر مهرجویی یعنی مناسب‌ترین.

این شیوه مردی بود که سال‌هاست پای فیلم‌هایش نشسته‌ایم و با خاطرات آدم‌ها و فضاهایش زندگی کرده‌ایم؛ مردی که می‌خواست هر چیز را که دوست دارد، فیلم کند. حالا آن چیز کار سلینجر و ایبسن باشد یا کار مرادی کرمانی. این مرد مو فرفری با آن بارانی‌های بلند و شال گردن‌های ۳-۲ متری، هم «عباس‌آقا سوپرگوشت» (اجاره‌نشین‌ها) را خلق کرد و هم «لیلا» را. شما را به خدا نگاه کنید، این فاصله را کدام ذهن می‌تواند پر کند؛ از آن مرد هپلی قصاب گرفته تا این زن معصوم و صبور؟ ذهن یک فارغ‌التحصیل فلسفه از دانشگاه U.C.L.A آمریکا یا ذهن یک شیفته سفره ایرانی و مراودات خانوادگی؟  

داریوش مهرجویی که «الماس ۳۳»، «آقای هالو» و «پستچی» و «دایره مینا» را ساخته، «بمانی» و «درخت گلابی» و «مهمان مامان» و «سنتوری» و «لامینور» را هم ساخته است. مراد «هامون» ‌اش (علی عابدینی) «ذن و فن نگهداری موتورسیکلت» را توصیه می‌کند و می‌گوید: «بخونش، واسه مزاجت خوبه!» و داداشی «پری» ‌اش زیر لب «و ما ارسلناک الارحمه للعالمین» را زمزمه می‌کند. شاید هیچ‌کس به اندازه این مرد آشفته دوست‌داشتنی، شبیه حمید هامون نبود و شاید بعد از آن شبیه پری و صفا و اسد و محمود (درخت گلابی). شاید برای همین است که حتی جوراب‌های هامون هم جوراب‌های خود مهرجویی بوده، رخت و لباس‌ها و کیف و باقی متعلقات (البته غیر از عینک) هامون، همه‌شان مال خود مهرجویی بوده؛ همه آنهایی که این‌ور و آن‌ور و حتی در خانه می‌پوشیده.

شاید مهرجویی هامون را در لباس و هیأتی جز سر و شکل خودش تصور نمی‌کرد. و بعد آن آخر آخر آخر کار، دستی که قرار است دست علی عابدینی باشد (البته در پشت صحنه دست خود مهرجویی است)، از داخل قایق به طرف دست هامون دراز می‌شود و این مهرجویی -که همیشه دنبال یک منجی، یک ورد، یک مراد و یک چیزی بوده که «بیاویزد قبای ژنده خویش را» - دیگر نیست که برای ما فیلم بسازد.
 

برچسب‌ها