روزنامه همشهری؛ گروه خانواده_ رابعه تیموری :برای دستیابی به این هدف هم باید افراد را تحت نظام آموزشی دولتی درآوریم تا از خانواده دور شوند.
نظریهپردازانی مانند روسو و انگلس در راس این جریانات قرار داشتند و با مطرح کردن نظریههای ضدخانواده، ازهمگسیختگی و انحطاط خانوادههای غربی را تسریع کردند.
در نوشتار زیر به بخشی از نظریههای ضدخانواده در این دوره پرداخته شده است:
نظریات روسو: تحقیر خانواده، ثروت، ثروتمندان و درواقع تمام عوامل خودجوش اقتدار در جامعه طبیعی به وسیله روسو به قدری شدید بود که میخواست نظام برابریجویانه اجباری را جایگزین آنها کند. او میخواست بهجای خانواده خصوصی، خانواده دولتی با آرمانهای اشتراکی و یکسان پدید آورد.
نظریات انگلس: وی در کتاب خود، با عنوان منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت نفرت خود را از خانواده منعکس کرده و معتقد است که جوامع انسانی از یک مرحله باستانی مادرسالاری به مرحله کنونی که مردان آن را اداره میکنند، سیر کرده است. او گذار از مادرسالاری را سرنگونی حاکمیت مادر و شکست تاریخی جنس مونث میداند و در نظریاتش زن را تا حد بندگی و بردگی مرد تنزل میدهد.
راهحلی که انگلس پیشنهاد میکند، این است که بهجای اینکه برده همسر و فرزندان خود باشید، برده نزدیکترین شرکت دولتی یا خود دولت باشید و پس از واگذاری ابزار تولید به مالکیت عمومی، دیگر خانواده انفرادی، واحد اقتصادی جامعه نخواهد بود و نگهداری خصوصی به صنعتی عمومی تبدیل میشود. نگهداری و آموزش کودکان نیز به عهده بخش عمومی خواهد بود؛ یعنی جامعه از همه کودکان، چه مشروع و چه نامشروع بهطور یکسان نگهداری میکند.
نظریات مارکس: از کارآمدترین روشهایی که مارکسیستها برای تحمیل ظلم خود به افراد بهکار میبرند، نابود کردن خانواده طبیعی است. از نظر آنها، خانواده، نهادی ظالمانه مبتنی بر ثروت شخصی است که باید از بین برود و مراقبت از کودکان بهجای افراد آزرده و اغلب ناخرسند (والدین) بهکارورزان کاملا تعلیم دیده از هر دو جنس واگذار شود. مارکس نیز مانند انگلس معتقد است که خانواده باید از بین برود.