همشهری آنلاین:گروه خانواده-مژگان مهرابی:ورزش را از رشته شنا شروع کرد آن هم به صورت تفریحی؛ سپس رشته ویلچررانی را تجربه کرد. او بعد از کسب مقام اول در 6 دوره مسابقات ویلچررانی صدرنشین این رشته ورزشی شد. «ملیحه حصاخانی» امروز کارنامه درخشانی از موفقیت های ورزشی خود دارد و اخیرا، مدال نقره مسابقات پاراوزنه برداری اش را برای آزادی 5 زندانی جرائم غیرعمد هدیه کرد. او خانواده موفقی دارد. همسرش «بهزاد هنرور» مربی درجه یک فدراسیون ورزش های رزمی، نماینده رسمی سبک شوت فایتینگ از آمریکا و ابداع کننده سبک ورزش رزمی مارشال جی است و پسرش آریان مدال های زیادی از مسابقات ورزش های رزمی به دست آورده است. اما آنچه باعث شد سراغشان برویم و با آنها گفت و گو کنیم، خوشبختی مثال زدنی شان بود که در کمتر زوجی می توان دید. زن و شوهری که همراهی و همدلی را به بهترین واژه تفسیر کرده اند.
اگر می خواهی شکست را تجربه کند، کمکش کن
بانو روی ویلچر نشسته و در را باز می کند. اول صبح است و همسرش برای خرید بیرون رفته و آریان پسرش هم همراه اوست. خانه ساده ای دارند و ردی از تجملات در آن جا دیده نمی شود. به دیوارها قاب یا مدال قهرمانی دیده نمی شود. ردی از موفقیت های شان در خانه نیست. تنها زینتی که می شود دید ساعت نصب شده به دیوار است. بانو آداب دان است سعی می کند در بدو ورود وسایل پذیرای را فراهم کند. با ویلچر خودش را به ورودی آشپزخانه می رساند و از آن پایین می آید. کشان کشان به سوی آشپزخانه می رود. دستش را به صندلی چرخدار می گیرد و با یک تکان روی آن می نشیند. به سوی گاز می رود و کتری که در حال جوشیدن است. همین طور که صحبت می کند چای را در قوری می ریزد و آب جوش را هم اضافه می کند و روی کتری می گذارد. دلهره بدی به جانم می افتد که مبادا آب جوش روی او بریزد اما بانو کارکشته تر از آن است که از این کار هراسی داشته باشد و به دلهره من می خندد. می گوید:«من به این گونه زندگی کردن عادت دارم. از وقتی خودم را شناختم. فهمیدم که باید روی پای خودم بایستم. کلاس اول که بودم مادرم بغلم می کرد و می برد تا این که مدیر مدرسه مان به او گفت اگر می خواهی شکست را همیشه تجربه کند کمکش کن. او باید یاد بگیرد که مستقل باشد و همین درسی برای من که به خودم متکی باشم.»
کسب رتبه اول در مسابقات ویلچررانی
از روی صندلی چرخدار پایین می آید و به سوی یخچال می رود و همانطور که نشسته وسایل پذیرایی را فراهم می کند. خیلی ساده و خودمانی. ظرف میوه را در بغل می گیرد و به سالن می آید. بعد هم پوشه سبزرنگش را از داخل کشو بیرون می آورد و حکم های قهرمانی اش را یکی یکی نشان می دهد. در اغلب مسابقات کشوری مقام برتر به دست آورده است. می گوید که برای رسیدن به این موفقیت ها سختی های زیادی کشیده و تعریف می کند:« 8 ماهه بودم که فلج اطفال گرفتم. پای راستم از کار افتاد. راه رفتن برایم خیلی سخت بود. مجبور بودم وزنم را روی پای دیگرم بیاندازم که همین پای چپم را هم دچار انحراف کرد. چندبار جراحی کردم تا بتوانم با کمک عصا راه بروم. وقتی به مدرسه می رفتم نگاه دانش آموزان و رفتار آن ها اذیتم می کرد. باید کفش های آهنی می پوشیدم. با این که درسم خوب بود اما سال دوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. بعد از ترک تحصیل به ورزش رو آوردم. مربی شنای من خودش قطع عضو بود اما زندگی خوبی داشت. کمکم کرد تا خودم را پیدا کنم. در شنا تبحر پیدا کردم و موفقیت های زیادی را به دست آوردم. کم کم به ورزش های دیگر هم علاقمند شدم. تنیس روی میز. بسکتبال و والیبال. همه شان را هم امتحان کردم. تا اینکه با ورزش مسابقه ویلچررانی آشنا شدم. مقام های زیادی به دست آوردم. پرتاب نیزه هم کار کردم مقام سوم کشوری را یاد گرفتم.»
او را دیدم و پسندیدم
پدر و آریان هم از راه می رسند. بانو کشان کشان خود را به یخچال می رساند و لیوان آبی را برای همسرش می آورد. خسته نباشیدی به او می گوید و مهربان نگاهش می کند. هنرور خرید روزانه را انجام داده اما ملیحه طوری تشکر می کند که گویی کار مهمی را انجام داده است. . آن چه نام شان را در فهرست زوج های نمونه قرار داده خوشبختی مثال زدنی آن هاست. صمیمیتی که دارند. همراهی و هم دلی شان است. مرد عاشقانه همسرش را دوست دارد و بی توجه به معلولیت او محبتش را خالصانه نثارش می کند و زن هر چه در توان دارد برای آرامش خانواده هزینه می کند. او بانوی مستقلی است و خیلی هم توانمند. سبک زندگی اش می تواند الگوی خوبی برای خیلی از جوانان ما باشد که مرتب سرناسازگاری با روزگار دارند و دلشان می خواهد همه چیز به وفق مرادشان باشد. آن ها خوشبختند با هر چه که دارند. نحوه آشنایی شان می تواند برای هر کسی که این زوج خوشبخت را می شناسد جالب باشد. ملیحه می گوید: «هم محله ای بودیم.» و همسرش ادامه می دهد: «ملیحه هر روز به باشگاه می رفت. او را می دیدم که با سختی راهی می شود. از اعتماد به نفسش خوشم می آمد. ملاحتش دلم را برده بود. وقتی موضوع را با خانواده ام درمیان گذاشتم خیلی استقبال نکردند. البته رفتارشان دور از انتظار من نبود. با این حال مادرم را راضی کردم و به خواستگاری رفتیم. مادرم در همان نگاه اول از ملیحه خوشش آمد. توانمندی های او را که دید نظرش تغییر کرد.»
همراه همیشگی
ملیحه و همسرش زندگی خود را بی هیچ ریخت و پاشی شروع کردند. حتی مراسمی هم برگزار نکردند. جشن عروسی شان شد یک مهمانی ساده. باقی ماجرا را خود ملیحه تعریف می کند: «خانه مادر همسرم ساکن شدیم. در یک اتاق. 3 سال آنجا بودیم و بعد هم خانه ای اجاره کردیم. ملیحه دنبال حرف همسرش را می گیرد و ادامه می دهد:«هر خانه ای می رویم بهروز برای راحتی من آن جا را مناسب سازی می کند که در رفت و آمد مشکلی نداشته باشم یا خطری تهدیدم نکند. وقتی آریان به دنیا آمد کمک حالم بود. نمی گذاشت آب در دلم تکان بخورد. در 20 و اندی سال زندگی مشترک مان یک بار نشد که آزرده خاطرم کند یا معلولیتم را به رخم بیاورد. شرایط را فراهم کرد که ادامه تحصیل دهم و مدرک کارشناسی ارشد مدیریت ورزش بگیرم.»
ملیحه خستگی ناپذیر است
ملیحه زن مستقلی است امور خانه را خودش انجام می دهد مثل همه بانوان خانه دار شاید هم بهتر. او آدمی نیست که با هر مانعی دست از تلاش بردارد برای هر کاری راه حلی دارد. هنرور برای ملیحه تکیه گاه است. یک تکیه گاه عاطفی و فکری. آن ها برای زندگی شان با هم تصمیم می گیرند اما گاهی اوقات اختلاف سلیقه پیدا می کنند مثل همه زوج ها. هنرور می گوید: «گذشت ملیحه زیاد است. مقصر من باشم یا او برای آشتی پیش قدم می شود. زندگی ما فراز و نشیب زیاد داشته است. ولی آن را با هم ساخته ایم. شکست ها مانع پیشرفت مان نشد.» هنرور به همسرش می بالد، این را با نگاه به چهره خندان ملیحه نشان می دهد و می افزاید:« ملیحه هنرمند چیره دستی است. تابلوهای سیاه قلمش چشم نواز است. در گلسازی هم تبحر خاصی دارد. او خستگی ناپذیر است. رانندگی اش حرف ندارد. هر روز صبح زود بیدار می شود و برای من و پسرم صبحانه درست می کند. خرید خانه هم با خود اوست. من زیاد دخالتی ندارم. اما نکته ای که باید تاکید کنم این که در آشپزی همتا ندارد. باید باشید و ببینید با یک دست چطور برنج آبکش می کند. بارها شده که به سبب مشغله کاری نتوانسته ام با آریان بازی کنم و او در حیاط با پسرم فوتبال بازی می کند. آن هم نشسته. همه سعی اش را می کند که فضای خانه شاد باشد.»