باورش سخت است، اما حقیقت دارد. در این دنیایی که آدم هایش برای رسیدن به رفاه بیشتر و موقعیت بهتر یکدیگر را نردبان ترقی شان می کنند، کسی هست که مال و جانش را وقف کمک به دیگران کرده است.

همشهری آنلاین:گروه خانواده-مژگان مهرابی:او فرشته ای است در لباس آدمیت، دل کنده از همه تعلقات دنیوی، خانه و زندگی اش را در اختیار بیمارانی قرار داده که پناهی ندارند. بیماران کم بضاعتی که از شهرهای دور و نزدیک به خانه اش می آیند و چند ماهی مهمانش هستند. نامش «معصومه رضایی» است بانوی خیری که محبتش را بی دریغ نثار آدم هایی می کند که حتی نمی شناسدشان. او آنقدر خوب است که اگر درباره کارهای خیری که انجام می دهد، حرف بزنی کمتر کسی باور می کند چنین آدمی زمینی باشد. این بانو خوبی کردن را وظیفه خود می داند، سال هاست در خانه اش به روی کسانی که مستاصلند باز است و هیچ کس را ناامید برنمی گرداند. برایش فرقی نمی کند که اویی که یاری اش می کند کیست و از کجا آمده است. صبح علی الطوع پی دوا و درمانش می افتد و تا به نتیجه نرسد دست برنمی دارد. بیش از 30 سال است این کار را انجام می دهد. شنیدن داستان زندگی او خالی از لطف نیست. گزارش را با ما دنبال کنید.   

هدف، رضای خداست

او را در حالی می بینم که مشغول صحبت کردن با تلفن است و به کسی پشت خط است اطلاعاتی درباره پرونده بیمارش می دهد. قرار فردا را می گذارد و تاکید می کند که بیمارش پیوند کلیوی است. دورو برش تعداد زیادی پرونده دیده می شود و با آمدن من همه شان جمع کرده و به گوشه ای می گذارد. خانه بزرگی ندارد. همه فضایش به یک اتاق و آشپزخانه ای که در انتهای آن قرار دارد خلاصه می شود. به نظر می رسد 70 سالی داشته باشد. شاید هم بیشتر، اما چابک است. می گوید: «تازه از راه رسیدم. امروز یه بیمار پیوندی داشتم. تا دیروقت بیمارستان بودم. بعد هم که آمدم تخت های بالا را مرتب کردم.» سال هاست به امور بیماران خاص رسیدگی می کند. می گوید:«این کار را برای آرامش دل خودم انجام می دهم. نه نذری داشتم و نه نیتی کردم. هدفم رضای خدا بوده و بس. نوعدوستی را از پدرم به ارث گرفتم. کمک کردن به دیگران در خون ماست. خواهرم هم که در خارج از کشور زندگی می کند به بیماران خدمت می کند. من از این کار لذت می برم. با بهبودی هر مریض انگار باری از دوشم برمی دارند.»

4 خانه برای اسکان بیماران

اولین باری که بیماری را در خانه خودش اسکان داد  27- 28 سال پیش بود. کسی که نمی شناخت و نمی دانست اهل کجاست. باقی ماجرا را از زبان خودش می شنویم: «همسرم مرد دست به خیری بود و در انجمن اسلامی هم فعالیت می کرد. دوست و آشنا می دانست اگر کسی برای رفع نیاز به در خانه اش بیاید دست خالی برنمی گردد. برای همین یکی از دوستان آقایی را به ما معرفی کرد که بیمار دیالیزی بود. به اسم آقای نوری. وقتی به خانه ما آمد حالش خیلی بد بود. تا کارهای درمانش انجام شود چند روزی مهمان مان بود. بعد از او داماد خواهرم برای مداوا به تهران آمد و در خانه ما مهمان شد. چند ماهی اینجا بود. کم کم دوست و آشنای شهرستانی عزیزان خود را به خانه ما می فرستادند.» رضایی وقتی دخترها و تنها پسرش را راهی خانه بخت کرد، مجالی یافت تا بیشتر به بیماران شهرستانی رسیدگی کند. این شد که دستی به سر و روی خانه کشید و آن را برای پذیرایی از بیماران مهیا کرد. چند سال بعد دخترش خانه کنار دستی او را خرید و برای این کار در اختیار مادرش قرار داد. حالا او 2 خانه را برای اسکان بیمارانش دارد. تامین هزینه درمانی بیماران را رضایی خودش جور می کند. دختر و پسر و خواهر و چند نفری از اقوام او را در این زمینه حمایت می کنند.

پذیرایی به صرف صبحانه

رضایی آنقدر خوب است و مهربان که از هرکس کمک بخواهد جواب خیر نمی شنود. یکی از کسانی که مدام با این بانوی خیر همکاری می کند، جوانی است که تهیه داروی بیماران را برعهده دارد. او با واحد مددکاری بیمارستان ها ارتباط خوبی برقرار کرده است. برای همین هم خیلی از بیماران از واحد مددکاری بیمارستان به او معرفی می شوند. رضایی می گوید:‌ «گاهی اوقات مسافران صبح زود جلوی در خانه صف کشیده و در پیاده رو می نشینند تا ساعت 8 شود و بتوانند زنگ در را به صدا در آوردند. می دانم همه شان خسته هستند. سریع چای را دم می کنم و صبحانه درست می کنم.» او بعد از پذیرایی پرونده درمانی بیمار را بررسی کرده و درباره اش تحقیق می کند. در صورت تایید دنبال کارشان را گرفته و برای انجام امور درمانی به بیمارستان می برد.

حضانت یک دختر بیمار

رضایی در حین صحبت از جا بلند می شود. سری به آشپزخانه می زند و بعد هم سرش را بیرون از اتاق کرده و کسی را صدا می زند. مریم، مادر دخترک بیمار از طبقه بالا پایین می آید. فرزندش پیوند مغز استخوان انجام داده و چند ماهی باید مهمان خانه رضایی باشد. رضایی می گوید: «تا همین چند وقت پیش دخترش قرنطینه بود و کسی اجازه داخل شدن به اتاق را نداشته است.» همه بیماران او باید غذای رژیمی بخورند و این بانوی خیر هر روز غذای آن ها را خودش می پزد. می گوید: «من کارهایم را خودم انجام می دهم. از کسی کمک نمی گیرم. حتی ملحفه بیماران را هم خودم می شویم.» این بانو فضای آرام و خوبی را برای بیماران دور از دیار فراهم کرده و بیشتر از همه مادرانی که برای مداوای فرزندشان به این جا آمده اند، احساس راحتی می کنند. او از 27 سال خدمت خالصانه به هم نوعانش خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارد.  تلخش فوت دختری است که او بانی پیوند کلیه اش شد. دختری بی پناه که مادر هم نداشت. این دختر 3 سال تحت حضانت رضایی بود و سرانجام به سبب رعایت پرهیز غذایی دچار عارضه شد و از دنیا رفت.

لذت شاد کردن یک مادر

رضایی پاسی از نیمه شب می خوابد و صبح زود آفتاب نزده بیدار می شود. با این همه کاری که می کند خستگی برایش معنا ندارد. نیرویی که دارد از لطف خدا می داند. بیماران تهرانی یا شهرستانی راه خانه او را خوب می دانند. بیماران نشانی او را به همدیگر می دهند و معتقدند اگر در خانه اش بروی ناامیدت نمی کند. می گوید:«اسم همه بیمارها را به خاطر دارم چون با آن ها بوده ام. خیلی از آن ها ازدواج کردند و بچه دار هم شده اند.خیلی از بیماران بعد از سال ها به من سر می زنند. یکی شان آقایی بود که اعتیاد هم داشت. وقتی آمد خودش را معرفی کرد خیلی خوشحال شدم که او را سرحال می دیدم. گفت که ترک کرده و برای خودش کسب و کاری راه انداختته است.» او با گریه بیمارانش می گرید و با خنده بیمارانش می خندد. تعریف می کند: «کودکی را آوردند که پلک نداشت. خیلی دوندگی کردم نزد یکی از پزشکان حاذق بردم. پسرک را جراحی کردند و برای او پلک مصنوعی گذاشتند. وقتی چشم هایش بسته دنیا رابه من داده بودند. شادی مادر وصف ناپذیر بود. یا بچه دیگری که عمل قلب باز انجام دادیم. پدرش کارمند ترمینال جنوب است. هنوز هم اگر بلیط برای بیماران شهرستانی مان بخواهیم به او تلفن می کنیم.»

حامی دانش آموزان نیازمند

رضایی در کنار پرستاری از بیماران به نیازمندان هم رسیدگی می کند. او خانواده های زیادی را می شناسد که نیاز به حمایت مالی دارند. با کمک خیرین بسته های مواد غذایی تهیه کرده و در ایام عید و ماه رمضان به آن ها اهدا می کند. اگر هم فصل درس و مدرسه باشد، لوازم التحریر دانش آموزان را هم تهیه می کند. کار دیگری هم انجام می دهد و آن دادن پوشاک به کسانی است که توان خرید لباس ندارند.

تلخ ترین اتفاقی که افتاد

تلخ ترین اتفاق زندگی رضایی، مرگ ناگهانی همسرش است. اینکه همسرش در دیار غربت و مظلومانه از دنیا می رود. شاید به همین خاطر است که هر غربت زده ای را پناه می دهد. تعریف می کند:«خیلی سال پیش که رفت و آمد به کربلا آزاد نبود. همسرم با جمعی از دوستانش راهی کربلا شدند. راه بلد آن ها متاسفانه فرد مورد اعتمادی نبود و آن ها را به بیراهه کشانده بود. همسرم و یکی از دوستان پسرم که همراه هم بودند در شوره زار شهر بدره گیرافتاده و از تشنگی جان داده بودند. خیلی دنبال آن ها گشتیم. تا اینکه او را در خواب دیدم و ردی از خودش داد. دامادم برای پیدا کردن همسرم به کربلا رفت. گشت و گذار را دوباره شروع کردند و سرانجام ساربانی همسرم را از لای نیزارها پیدا کرد و همانجا هم او را به خاک سپردند.»

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها