همشهری آنلاین: اینجا در دل جنگلهای ارسباران در منطقه «آینانلو» ایستادهام؛ در یکی از زیباترین و کهنترین جنگلهای ایران؛ جایی که آن را ذخیرهگاه طبیعت مینامند چرا که بسیاری از گونههای گیاهی کشور را در خود جای داده و مامن مناسبی برای جانوران است، ذخیرهگاه طبیعی و ژنتیکی صدها گونه درخت و جانواران اهلی و وحشی که شاید فقط نامشان را در کتابها شنیده باشیم. ارسباران دامن سبزی دارد با بیش از ۷۰ هزار هکتار وسعت که نوار چین واچین و نامنظم و رنگارنگی را در جنوب رودخانه مرزی ارس به وجود آورده و هزاران نوع درخت و صدها پرنده و چهارپا و حشره را در دل خود پناه داده است. سفر به این جنگل زیبا، بهخصوص در فصل پاییز خاطرهای فراموشناشدنی است.
هوای آذربایجان که رو به خنکی میرود، هوس گذراندن شبی در دل طبیعتی آکنده از رنگهای گرم و پرانرژی، در جان آدم بیدار میشود. سفر به ارسباران بهانه نمیخواهد، کمی همت و بیشتر از آن جرأت و یک راهنمای خوب میخواهد تا به قدر زمانی که در اختیار داری، از دیدنیهای این منطقه وسیع دیدن کنی و در میان رنگهای سبز و زرد و سرخ این روزهایش، پاییز را با تمام وجود لمس کنی. این دقیقا همان کاری است که ما انجام دادیم؛ سفری پاییزی به دل منطقه آینانلو در جنگل زیبا و کهن ارسباران. هیجان گشتوگذار در طبیعتی بکر و دست نخورده، شوق دیدن درختانی که شاید نمونه آنها را در هیچ جای دیگر کشور نتوان یافت و یا حتی دیدن پرندگانی که تنها زیستگاهشان همین جنگلهای تودرتو است، همسفر تمام مسافران ارسباران است.
یاره هر ساعت سلام اولسون، سلام
(یار همیشگیام سلام بر تو، سلام)
ارسباران برای علاقهمندان به طبیعت نامیآشنا است؛ منطقهای که یکی از ۹ ذخیرهگاه بیوسفر ایران، بخشی از برنامه انسان و کره مسکون یا اندوختگاههای زیست سپهر یونسکو است و بخش وسیعی از شمال استان آذربایجانشرقی را در برگرفته و چند شهر و شهرستان را تحتتاثیر ویژگیهای خود قرار داده است. برای دیدن تمام منطقه وسیع ارسباران به هفتهها زمان نیاز است و تازه به این بستگی دارد که کدام نقطه از این جنگل انبوه را مقصد سفر بدانیم؛ کمپهای «قلعه درسی»، «مکیدی درسی» آینانلو یا چند نقطه امن دیگر در «کلیبر»، «چیچکلو» در «ورزقان» و یا جاهای ناشناختهتر میتوانند مقصد یک سفر هیجانانگیز در ارسباران باشند.
ما آینالو را به عنوان مقصد انتخاب میکنیم. کوهنورد کهنهکار همراهمان میگوید این منطقهدر گرمترین روزهای سال هم خنک است و شبهایش بدون آتش و پتو صبح نمیشود، چه برسد به اوایل پاییز. پیش از این هم چندباری به بخشهای مختلف ارسباران سفر کردهایم، اما به گفته راهنما، این بخش ویژه کمی سردتر و نمناکتر از دیگر بخشها است ودر پاییز تمام منطقه رنگارنگ میشود. کولهبارمان چندبار پر و خالی میشود و پتوهای نازک مسافرتی و کاپشنهای سبک و خرما و ادوات درست کردن چای جای خود را به وسایل غیرضروریتر میدهد تا راهنما بعد از وسواس زیاد در مورد چینش وسایلی که همراه میبریم، رضایت بدهد. قرارمان میشود ساعت چهار صبح روزی در همین ابتدای پاییز، اول جاده «ائلگلی» که کوهنوردان و گردشگران طبیعت آذربایجان با قرارهای دم صبح آن خوب آشنا هستند.
صبح زود با چشمان نه چندان باز، مینیبوس نسبتا جدید و سفید رنگی را میبینیم که میآید و راهنما سرحال و قبراق از آن پیاده میشود و بعد از خندیدن به احوالات جوانترها که سفر در این موقع صبح را تجربه نکردهاند، کولههای رنگارنگ ما را در انتهای ماشین جابهجا میکند. سوار میشویم و راه میافتیم.
بو قالا، داشلی قالا
(این قلعه، قلعه سنگی)
دقایقی دو طرف جاده را کوههای زرد و خاکستری رنگ فرا میگیرند و گاهی دشتهای رو به زردی که هنوز سرشار از گلهای پاییزی هستند. مسیر تبریز تا ارسباران و منطقه آینالو، جادهای متغیر است و این تنوع، خستگی را از تن هرکسی دور میکند، به ویژه برای کسانی که این مسیر برایشان تازگی دارد.
تا وسطهای جاده تبریز به اهر، هنوز خواب از سرمان نپریده بود که با اشاره راهنما ماشین در جادهای فرعی میپیچد؛ حرکت روی سنگلاخ همه را بیدار میکند؛ پیاده میشویم و صبحانه را در هوای خنک و نمناک صبح در کنار درختان کمتعداد و دشت سراسر گلهای وحشی پاییزی بنفش رنگ میخوریم. منطقه نه چندان کوچکی که گویا محل استراحت و تجدید قوای گروههای گردشگر و کوهنورد دیگر هم هست. این را جمعهای مختلفی که در نقاط مختلف منطقه نشستهاند و البته اندک زبالههای روی زمین میگوید. صبحانه نان و پنیر میخوریم به اصرار راهنما حلوا ارده و خرما را هم چاشنی میکنیم و بعد از استراحتی کوتاه دوباره حرکت میکنیم.
راهنما میگوید در این مسیر به علت بافت خاص کوهستانی، قلعههای زیادی وجود دارد و در مسیر جاده منتهی به «قلعه ملک» و پس از آن جاده «قلعه جیغ» را نشانمان میدهد. پیش از این در همین حوالی «قلعه جوشین» را دیده بودیم؛ بلندبالا و دست نیافتنی، با حوضچههایی برای جمعآوری آب باران و راهی پرپیچ و خم در دل کوه؛ گویا تمام قلعههای ارسباران چنین قصهای را در دل خود دارند.
قلعه بلندآوازه بابک که این روزها جز پایههای بازسازی شدهاش چیزی از آن به جا نمانده هم یادگار مردمان دلیر همین منطقه است. شنیدن این حرفها و ترانه فولکلور آذری که راهنما زمزمه میکند، اهمیت زندگی کوهستانی و دلیل وجود و بقای این همه قلعه در منطقهای چنین پردار و درخت و بهرهمند از مواهب طبیعی را بیشتر نمایان میکند.
برای رسیدن به اهر حدود ۱۱۰ کیلومتر را طی میکنیم؛ در جادهای که گذر از آن احتیاط خاصی را طلب میکند. جاده تقریبا ما را تا وسط شهر اهر میبرد و پس از آن بعد از عبور از کنار قبرستان شهر، وارد جاده اهر به سمت کلیبر میشویم. از اینجا به بعد طبیعت و مناظر اطراف هم در حال تغییر هستند، فضای خشک اطراف رفتهرفته زندهتر و حتی رنگ کوههای اطراف هم تیرهتر میشود.
یول اوسته بولاق اوللام
(سر راه، چشمه خواهم شد)
محیط پرنقشونگار جنگلی و همزمانی وجود کوههای رنگارنگ که از دور با درههای آکنده از درختان تنومند خودنمایی میکنند، عجیب و جالبتوجه است. دهها رودخانه پرطراوت و آبشارهای کوچک زیباییهای زمین در این نقطه ویژه طبیعت هستند. یادگارهایی که نگاه تحسینبرانگیز گردشگران را به همراه دارند و صفحات دنیای مجازی سرشار از عکسهایی است که به رسم سوغات از این طبیعتگردی گرفته شده. جاده پرپیچوخم کلیبر را تا حوالی روستای «پیغام» طی میکنیم و با ورود به جاده باریکتر سمت چپ که ما را به سمت روستای کوچکی به اسم «نوجه ده» میبرد، به آینانلو نزدیکتر میشویم. بافت طبیعی و پردارودرخت اطراف خودنمایی بیشتری میکند و بوی خاک باران خورده همهجا حس میشود.
در ادامه مسیر از روستای زیبا و دست نخورده دیگری به اسم «عاشقلو» هم میگذریم، یکی از اهالی روستا، جادة نه چندان بزرگی را نشانمان میدهد و میگوید حدود یک و نیم کیلومتر تا دل آینانلو فاصله داریم. هیچچیز حتی گرد و خاک بلند شده از حرکت مینیبوس بر این جاده کوتاه خاکی هم نمیتواند شکوه دیدن منظره رنگارنگ بیرون را تحتتاثیر قرار دهد؛ و بالاخره بعد از طی حدود ۱۷۰ کیلومتر به آینانلو میرسیم. اینجا فقط یک نقطه خاص نیست، آینانلو بخشی از منطقه وسیع و چند هزار متر مربعی ارسباران است که به عنوان ذخیره طبیعی بینالمللی در حافظه جهان ثبت شده است.
مینیبوس حوالی کمپ کوچکی با چند کانکس مختلف توقف میکند و پیاده میشویم؛ محوطهای نه چندان بزرگ که حالتی درهمانند هم دارد. تا جایی که امکان دارد وسایل اضافه را در ماشین میگذاریم و با راهنما راه میافتیم و به دل جنگل میزنیم. راهنما در مسیر نمونههای مختلف درختان و برگهای آنها را نشانمان میدهد و میگوید که در این منطقه بیشتر از هزار نوع گیاه و درختان گوناگون وجود دارد. برای ما که جنگلهای مختلف و مناطق طبیعی زیادی را دیدهایم، هزار گونه گیاهی، عددی بیش از حد تصور محسوب میشود و کمی دور از انتظار. هوای اطراف ما نمناک و خیس میشود اما اثری از باران نیست.
راهنما، اقلیم خاص منطقه را دلیل به وجود آمدن درختان و گیاهانی معرفی میکند که از تولد بعضیهایشان صدها سال میگذرد. این همان حالتی است که به آن «مهباران» یا «مهبارش» میگویند که باعث حفظ این جنگلهای کهن با وجود کمبود بارندگی منطقه شده است. این ویژگی به دلیل نوع پوشش گیاهی و درهم تنیدگی درختان تشدید شده و هرسال بخش قابل توجهی از آب موردنیاز درختان از همین راه تامین میشود.
باید اقرار کرد از اینکه این منطقه پیشوند «حفاظت شده» را به همراه دارد بسیار خوشحال هستیم، معلوم نیست اگر این منطقه حفاظت شده نبود چه اتفاقی برای گونههای گیاهی بینظیر و جانوران کمیاب آن میافتاد. البته وجود پستهای متعدد نگهبانی و جنگلبانی مانند محیطبانی عباسآباد با محیطبانانی با لباس فرم و مسلح به وسایل مختلف اطمینانخاطر بیشتری هم به علاقهمندان طبیعت میدهد.
بو داغدا مارال گزر ...
(این کوه محل گشتوگذار مرال است ...)
عبور از جاده شگفتانگیز جنگلی در میان درختان تناور، با برگهایی که نمنم رو به زرد و سرخ شدن میروند و با پسزمینه گلهای ریز وحشی که مثل نقطههای کوچکی زمینه قهوهای و سبز جنگل را متنوع کردهاند، چند ساعتی طول میکشد.
قسمت ویژه این جنگلپیمایی، رسیدن به بخشی از جنگل است که آن را با نوعی حصار از دسترس عابران و احتمالا حیوانات مصون نگه داشتهاند. به خواسته راهنمایمان، کولهها را زمین میگذاریم و منتظر میمانیم. کمی بعد حرکت جانورانی شبیه به گوزن با پوستی قرمز و کهرباییرنگ، توجه همه را جلب میکند. اینها همان «مرال» های آذربایجان هستند که از دهها سال قبل در وصف زیباییشان شعرها سرودهاند و بارها معشوق را در زیبایی و دلربایی به مرال تشبیه کردهاند.
مرال بزرگترین گونه گوزن ساکن ایران است؛ پوستش زرد پررنگ است و سایه روشنهای زیبایی هم دارد. و شاخهایش؛ شاخهای پیچ در پیچ و نامنظماش که مانند ریشههای درختی بر سرش روییده، زیباییاش را دوچندان میکند. چشمان کشیده و پر نور مرال، آدم را یاد انیمیشنهای دوران کودکی میاندازد که در آن گوزنها بهعنوان موجوداتی ظریف و زیبا و خیرهکننده به تصویر کشیده شدهاند. البته با گشتوگذار در نقاط مختلف جنگل، شانس دیدن مرالها از فاصلهای نزدیکتر هم وجود دارد، اما اغلب آنها ترجیح میدهند در فضایی دور از آدمها زندگی کنند؛ اینها را هم راهنمایمان به اطلاعات ما از مرالها اضافه میکند و میگوید باید راه بیفتیم.
تمام این گشتوگذارها آنقدر طول میکشد که ناگهان میبینیم سرخی غروب از لابهلای درختان ارسباران پایین میآید. به محل استقرار اولیه برمیگردیم، چادرها را باز میکنیم و در محوطه سنگچین آتش درست میکنیم و بساط شام به پا میشود. بعد از شام یکی از همراهان چند شعر از «ابوالقاسم نباتی» و «عمادالدین نسیمی» که شاعران بلند آوازه آذربایجان هستند، میخواند.
هوای پاییزی این جنگلها، چیزی جز کلمات نباتی، شاعر خفته در روستای اشتبین را طلب نمیکند: «یاره هر ساعت سلام اولسون، سلام / عیشرت و عیشی مدام اولسون، مدام / یارسیز صحبت حرام اولسون، حرام / یاره بو معنی تمام اولسون، تمام» که معنی فارسیاش میشود: «یار همیشگیام سلام بر تو، سلام / شادی و سرزندگیات مدام باد همیشه، مدام / بدون یار حرف زدن حرام است، حرام / در وصف یار اینکه گفتم تمام است تمام»
باور نمیکنم امشب کسی چشم روی هم بگذارد. آسمان شفاف با صدها هزار ستاره ریز و درشت که در پشت برگهای کوچک نوک درختان سربه فلک کشیده، پنهان شدهاند و عبور یک شهاب پرنور که خوابی باقی نمیگذارد. وجود روستاهای کوچک و آرام منطقه هم تاثیر چندانی بر بکربودن و دست نخوردگی محیط جنگلهای ارسباران نگذاشته است، این را وقتی بیشتر متوجه میشویم که صبح هنگام صدای آغاز فعالیت روزانه روستاییان منطقه را میشنویم.
دوغما آذربایجانیمین پارلدیان اولدوزوسان
(ستاره درخشان آذربایجان من هستی)
برنامه روز دوم بعد از صرف صبحانهای که بر روی آتش آماده شده، رفتن تا عمارت «تومانیانس» و البته مناطقی است که امکان دیدن گونههای خاص جانوری منطقه مانند کل و بز، خرس، گاومیش، سیاه خروس و البته نوعی کرم خاکی دو رنگ را فراهم میکند. هرچند دیدن تمام این گونهها در یک روز تقریبا ناممکن است و هرکدامشان در بخش ویژهای از منطقه بزرگ ارسباران زندگی میکنند، اما کرمهای خاکی که برای غلتیدن روی خاک نمناک بالا آمدهاند، بسیار دیدنیاند.
روستای «وینق» میزبان یکصدساله عمارت تومانیانس، مکان بینظیری برای عکاسی است. پس از عبور از درختان متراکم، فضای باز نه چندان بزرگی پیش رویمان پدیدار میشود که در میان آن، باقیمانده عمارتی بزرگ و مجلل به چشم میخورد. این بنا که به نام سازنده آن، عمارت تومانیانس خطاب میشود در بخشهایی دو طبقه و در قسمت کوچکی بقایای طبقه سوم را هم دارد. هرچند آسیبهایی که گذر زمان و رطوبت منطقه به آن وارده کرده، حالتی مابین رویا و واقعیت به این بنای قاجاری که به نام «عمارت آینانلو» هم مشهور است داده، اما استفاده از پسزمینه این بنا برای گرفتن عکسهایی به یادگار سفر ارسباران و آینانلو، یادگاری بسیار زیبا و ارزشمندی برایمان است.
مسیر برگشت تا کمپ را با مزه کردن میوههایی که راهنما آنها را معرفی میکند، طی میکنیم. گلابیهای وحشی در آستانه رسیدن که طعم ترش و شیرین همزمانی داشتند، نوعی انار با دانههای زرد رنگ و خیلی ترش و البته زرشک. در نقاط مختلف مسیر، تعدادی از گیاهان با مصرف دارویی ارسباران را هم میبینیم و بعضی از آنها را میچشیم تا این بخش سفرنامهمان هم پروپیمان باشد.
اگر گذرتان به ارسباران افتاد، لذت خوردن تمشکهای وحشی و بیشتر از آن، طعم به یاد ماندنی چای تمشک وحشی را از دست ندهید! چیدن تمشک در جنگل کار سادهای نیست، دست و لباس را رنگی و حتی زخمی می کند اما به تجربه و طعم بی نظیرش در یک روز پاییزی خنک میارزد.
کَت کؤشنین پاییزلاری، یازلاری
(بهار و پاییزِ اطراف روستا)
حوالی عصر در محوطه کمپ، آخرین خوراکیها را میخوریم و به دستور راهنما تمام زبالهها و پلاستیکهای دور و برمان را جمع میکنیم. بیشتر حساسیت راهنما در مورد زبالهها و البته آتش است. همین چند روز قبل در بخشی از ارتفاعات ارسباران، جایی که پوشش درختی جای خود را به چمنزار داده، آتش وسیعی شعله کشیده و حتی چند ساعت بعد از مهار اولیه باز هم آتش از لای خاکسترهایش زنده شده و بخشی از ارتفاعات را به تیرگی کشانده؛ هرچند در این اتفاق درختی آسیب ندیده اما خشکی هوا و مرتع آتشگرفته و باعث خسارت زیادی به این منطقه شد، اما هرگز نباید از کنار آتش نیمه خاموش در جنگلی چنین درهم تنیده بهسادگی گذشت.
سالی نیست که رفتوآمد افرادی که علاقهمند دیدن طبیعت هستند و بیاحتیاطیشان، بخشی از ارسباران را دچار آسیب نکند. اینجا هم مانند تمام نقاط طبیعی دیگر، وسیع و آسیبپذیر است و اگر آدمها احتیاط بیشتری به خرج بدهند، جنگل مانند هزاران سال گذشته از خود به خوبی در مقابل کم آبی و بارش سیل آسا و سرما و امثال آن مراقبت خواهد کرد.
بعد از دو روز دوری از هایوهوی شهر و لمس طبیعتی به معنای واقعی دستنخورده، آرام، رنگارنگ و پاییزی، بازگشت به شلوغی شهر چه سخت میشود؛ سوار مینیبوس میشویم، خداحافظی با ارسباران و بدرود با نم نشسته بر روی برگهای درختانش، تنها تسلایی از جنس شعر شهریار دارد:
«حیدربابا، قوری گؤلون قازلاری / گدیکلرین سازاخ چالان سازلاری / کَت کؤشنین پاییزلاری، یازلاری / بیر سینما پرده سی دیر گؤزوْمده / تک اوتوروب، سئیر ائده رم اؤزوْمده» شعری زیبا که معنی فارسیاش میشود: «[کوه] حیدربابا، غازهای [منطقه] قوریگل / در سینهات چه سازهای سوزناکی داری / بهار و پاییزِ اطراف روستا / مانند پرده سینما مقابل چشم من است / تک و تنها نشسته و در خاطرات کودکیام سیر میکنم.».