او سریع به آشپزخانه میرود و برنج پخته شده را از قابلمه بر میدارد و در ظرفهایی به تعداد اعضای خانواده تقسیم میکند و بعد در بشقابی چندتکه نان میگذارد؛ صبحانه آماده است! سفره آنها کفپوشی بافتهشده از چوبهای بامبوست.
پیتپت باید عجله کند. پدرش میخواهد زود به مزرعه برود تا محصول برنج را برداشت کند؛ اگر دیر شود، دزدها یا جانوران موذی، به برنجها دستبرد میزنند. همه محصول باید امروز برداشت شود و همه خانواده درگیر این کار هستند. به همین دلیل، انجام کارهای آشپزخانه به عهده پیتپت است. او در «لوپاکو»، روستای کوچکی در نزدیکی شهر«پای» در شمال غرب تایلند، زندگی میکند.
هر کسی که به این روستا قدم بگذارد، احساس میکند به دورانهای گذشته تاریخ سفر کرده است. زندگی ساکنان این روستا خیلی ابتدایی است. آنها فقط با محصول مزرعههای برنج، دامپروری و میوه و سبزیهایی که میکارند یا از جنگل جمعآوری میکنند، زندگیشان را تأمین میکنند.
اعضای خانواده برای خوردن صبحانه دورهم جمع شدهاند؛ برادرهای بزرگتر برای ادامه تحصیل به شهر رفتهاند و فقط «پیتپت» مانده است
پیتپت، گردش در جنگل را دوست دارد؛ اینجا محل ماجراجویی اوست
گاهی پیتپت شام خانواده را آماده میکند
اما جالب است که پیتپت مدرسه میرود و درس میخواند. پدرومادرش یکی از گاوهایشان را فروختند تا خرج مدرسه او را تأمین کنند. پیتپت مدرسه را دوست دارد، و بیشتر از همه، بودن با دوستان و بازی فوتبال در حیاط مدرسه را.
پنج برادر بزرگتر او، بعد از تمام کردن دبیرستان، برای ادامه تحصیل، روستا را ترک کرده اند. آنها در دانشگاه درس میخوانند و فقط گاهگاهی برای دیدن خانواده به روستا میآیند. آنها برای پیتپت از زندگی در شهر، ماشینها و سینما میگویند. اما پیتپت دوست ندارد به شهر برود. او سرگرمی خودش را در روستا بیشتر از هر کاری دوست دارد. او وقتهای بیکاریاش را در جنگلهای اطراف میگردد و موشهایی را شکار میکند که به مزرعه صدمه میزنند؛ او وسیله شکارش را هم خودش ساخته است.
اینجا ساعت معنایی ندارد، وقتی هوا تاریک میشود، پیتپت میفهمد که وقت خواب است.