همشهری آنلاین: داستان در جهانی میگذرد که عناصر طبیعت شامل آب، آتش، باد و خاک در محدوههای مختص به خود زندگی میکنند. اما دو عنصر آتش به نامهای برنی و سیندِر لومِن در جوانی برخلاف خواست پدر برنی از شهر خودشان به شهر الِمِنت مهاجرت کردهاند و فروشگاهی با عنوان فایرپلِیس راه انداختهاند. برنی و سیدنی دختری به نام اِمبِر دارند که برنی دوست دارد بعد از بازنشستگی اداره فایرپلیس را بر عهده او بگذارد. نشت آب در زیرزمین فروشگاه باعث میشود بازرسی به نام وِید ریپل که یک عنصر آب است، پایش به فروشگاه باز شود. او باید لولهکشی معیوب فروشگاه را به عنصر هوا (باد) گزارش کند که باعث تعطیلی فایرپلیس خواهد شد. امبر دنبال وید میرود تا شاید بتواند او را منصرف کند. آشنایی وید و امبر با دلبستگی توأم میشود و آنها برای اینکه بتوانند در کنار یکدیگر باشند هم با مخالفت برنی مواجه هستند و هم حضورشان در کنار هم ممکن است باعث به خطر افتادن جانشان شود.
کهنالگوی سفر قهرمان در دنیای انیمیشن
همچون اغلب انیمیشنهای موفق و پرطرفدار، «المنتال» هم با استفاده از الگوی سفر قهرمان داستانش را میگوید. قهرمان که خودش هم از تواناییها و قدرتهایش بیخبر است، به انجام ماموریتی که ناممکن به نظر میرسد فراخوانده میشود. ابتدا این دعوت را نمیپذیرد ولی بعد به انجام ماموریت قانع میشود. در مسیر با مراحلی که از سر میگذراند، او به شناخت بهتری از خودش و خواستها و امیالش میرسد و آزمون را با موفقیت به پایان میرساند. این الگو در «المنتال» هم اجرا شده است. اما از بین امبر و وید کدامیک سفر را تجربه میکند؟ مشخصا امبر. امبر است که با مخالفت خانوادهاش برای آشنایی با عنصری متضاد مواجه است، امبر است که باید میراثی را به دوش بکشد که علاقهای به آن ندارد؛ امبر است که به دلیل علاقهاش به برنی نمیخواهد با رفتن و امتحان کردن چیزهایی که قلبا دوست دارد، زندگی دیگری را تجربه کند. وید در واقع یاریگر است. کسی که به کمک قهرمان میآید تا به او جرئت و جسارت لازم برای برآمدن از پس مشکلات و سختیها را بدهد.
کهنالگوی سفر قهرمان به داستانها بُعدی جهانی و همگانی میدهد. همه آدمها این سفر را به شکلهای مختلف در زندگی از سر میگذرانند. با موانع و مخالفتها مواجه میشوند و دستهایی برای یاری به کمکشان میآید. اما در نهایت این انتخاب آنهاست که باعث میشود قدرت لازم برای به پایان بردن سفر را پیدا کنند.
سرگرمکننده و نه پیشرو
ستون فقرات داستان «المنتال» واقعی است. پیتر سون، کارگردان انیمیشن، با والدینش از کره به ایالاتمتحده مهاجرت کرد و در آن زمان که در محله برانکس نیویورک ساکن شدند، حتی یک کلمه هم نمیتوانست انگلیسی صحبت کند. خانواده سون هم خواربارفروشی به نام «میوهها و سبزیجات سون» باز کرد که بیشباهت به فروشگاه خانواده امبر در این انیمیشن نیست. در واقع سون سفری را که خودش برای موفقیت طی کرده در قالب انیمیشن بازگو کرده است. جز اینها، داستان فیلم از فیلمهای عاشقانه «حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟»، «ماهزده» و «آملی» الهام گرفته است. این شمشین فیلم پیکسار است که قهرمانی مؤنث در مرکز آن حضور دارد و داستان را پیش میبرد.
از نظر تکنولوژی ساخت هم «المنتال» کیفیت بالایی دارد. پیکسار برای ساخت این انیمیشن مجبور شد رایانههای بیشتری بخرد و از نظر فنی ارتقا پیدا کند. برای ساخت المنتال بیش از ۱۵۱ هزار هسته پردازشگر (Core) در سه اتاق بزرگ در محوطه پیکسار مورد استفاده قرار گرفتند. برای اینکه دقیقتر متوجه مقیاس عظیم پروژه شوید باید بدانید که «داستان اسباببازی» محصول ۱۹۹۵ با ۲۹۴ هسته، «کمپانی هیولاها» محصول ۲۰۰۱ با ۶۷۲ هسته و «یافتن نیمو» محصول ۲۰۰۳ با ۹۲۳ هسته تولید شدند.
با وجود اینکه داستان سرگرمکننده و کیفیت ساخت بالا، اما در ارزیابی نهایی «المنتال» انیمیشنی پیشرو نیست. از قواعد و فرمولها تبعیت کرده و در اجرا کلیشهها موفق است. مضامینی مثل علاقه دو عنصر متضاد به هم یا ایستادن در برابر خواست خانواده در عین احترام گذاشتن به آنها و رفتن به دنبال خواستهای فردی جدید نیستند. اینجا بیش از مضامین و مفاهیم، داستان و گرافیک تصویر و بامزگی خود شخصیتهاست که تماشاگر را به تماشا ترغیب میکند.