همشهری آنلاین - گروه فرهنگی: تعدادی از خبرنگاران و کارکنان موسسه همشهری با شهدای اصحاب رسانه از جمله عکاس این روزنامه شهید محمد کربلایی احمد در سالگرد سانحه هواپیمای سی-۱۳۰ با حضور بر سر مزارشان تجدید میثاق کردند. این برنامه با همکاری پایگاه بسیج شهید کربلایی احمد و با حضور خانواده شهید برگزار شد. به همین بهانه یادی از ۲ عکاس شهید این حادثه می کنیم.
***
روایت اول: عکاس شهید محمد کربلایی احمد
۱۸ سال از شهادت خبرنگار و عکاس روزنامه همشهری، محمد کربلایی احمد میگذرد اما برای بروبچههای روزنامه یادش همیشه گرامی است. قدیمیترها که با کربلاییاحمد دوست و همکار بودند هنوز نقل زبانشان خوبیهای او است. مردی که با مهربانیهایش در دل دیگران جای داشت. چقدر حال دیگران را خوب میکرد وقتی صبح با لبخند وارد تحریریه میشد و با گفتن حرفهای نشاطآور دوستانش را سر شوق میآورد. بعد از رفتنش فقط یک نام نیک از او ماند و عکسی قاب شده که بر دیوار نصب شده است. ۱۵ آذر سالروز سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ و شهادت اصحاب رسانه است. به همین مناسبت یادی از او کرده و یادش را گرامی میداریم.
محمد بزرگ شده در یک خانواده پرجمعیت بود. احترام به والدین و خواهر و برادرها را اولویت زندگیاش میدانست. مردی بسیار عاطفی که در دل پرمهرش ردی از کدورت و دلخوری دیده نمیشد. با اینکه در دانشگاه رشته معماری خوانده بود اما سال ۱۳۶۱ بهعنوان دستیار کارگردان همکاریاش را با صداوسیما شروع کرد. شاید دلیلش علاقه زیاد او به عکاسی بود. او در شکار لحظات تبحر زیادی داشت و با اینکه درس این حرفه را نخوانده بود اما بهگفته دوستانش بهترین تصاویر را خلق میکرد. فعالیت در صداوسیما فرصت مناسبی را برای محمد ایجاد کرد تا مستندسازی را هم تجربه کند. او تا سال ۱۳۷۱ در صداوسیما بود و بعد از شکلگیری مؤسسه همشهری بهعنوان عکاس فعالیتش را آغاز کرد. از مهمترین اتفاقات زندگی او ازدواج با پریوش نوری بود؛ همسری که همچنان از فراقش میسوزد. آنها سال ۱۳۷۲ زندگی مشترک خود را شروع کردند. ثمره زندگیشان یک دختر و یک پسر است. لعیا و رضا؛ در زمان شهادت پدر کودک بودند و حالا دوران جوانیشان را سپری میکنند.
عکسی که جاودانه شد
کربلاییاحمد هم فنبیان قویای داشت و هم در نویسندگی توانا بود. برای همین توانسته بود گوی سبقت را از دیگر همکارانش برباید و تبحرش ذکر زبان دوست و آشنا باشد. او مرتب برای انجام ماموریت به شهرهای مختلف سفر میکرد و حتی در زلزله بم تصاویری گرفت که در نوع خود بینظیر و تأثیرگذارترین گزارش تصویری بود. او علاقه زیادی به شرکت در مانورهای نظامی داشت. عاشق عکاسی از لحظههای رزمی بود. حتی در یکی از مانورها موفق شد عکسی از شلیک تانک ذوالفقار بگیرد؛ عکسی ناب که نحوه خروج گلوله از دهانه تانک را به خوبی نشان میداد. همین عکس بهدلیل کیفیت نگاه مطبوعاتی او در عکاسی توانست کربلایی احمد را موفق به دریافت لوح تقدیر کند.
هیچ وقت بدون لبخند ندیدمش
پریوش نوری، همسر شهید کربلایی احمد ۱۲ سال زندگی مشترک را با او تجربه کرد و در این مدت تنها چیزی که از محمد به یاد دارد فقط خاطره خوش است و بس. او تعریف میکند: «محمد ارتباط خوبی با بچهها برقرار کرده بود. با اینکه بچهها بیشتر وقتشان را با من میگذراندند اما به محض اینکه پدرشان میآمد دیگر من را نمیشناختند. او خیلی منظم بود و در کارها کمک حال من. هیچ وقت نشد در طول زندگی مشترکمان او را بدون لبخند ببینم، حتی زمانی که با خستگی زیاد به خانه میآمد. عادتی داشت که هر بار زنگ میزد من یا بچهها باید در را روی او باز میکردیم با اینکه کلید داشت. برای بچهها زیاد کتاب میخواند، خودش هم زیاد مطالعه میکرد. با همه خوبیها اما اهل خرید کردن و بازار رفتن نبود. هر بار به او میگفتم همراهم بیا، میگفت: شما برو بپسند بعد من میآیم با هم میخریم.» آنچه دوست و آشنا از شهید کربلاییاحمد تعریف میکنند فقط حسنخلق است و مهربانی، اینکه مهماندوست و سفرهدار بود و هرکس سرزده یا به دعوت، مهمان خانهاش میشد بهترین میزبانی را انجام میداد. او ویژگی دیگری هم داشت که هنوز همکاران قدیمی به یاد دارند. محمد زمان تولد همه کسانی که دوستشان داشت را بهخاطر داشت. روز تولدشان تلفن میکرد یا حضوری تبریک میگفت. به سفره سالتحویل هم اهمیت زیادی میداد و آن را از ملزومات استقبال سال نو میدانست. آنقدر با سلیقه هفتسین میچید که یکبار عکس سفره هفتسین خانهاش را در روزنامه همشهری چاپ کرده بودند.
روایت دوم: عکاسشهید علیرضا برادران
شهید علیرضا برادراننجار، عکاسی جوان و خستگیناپذیر که در تهیه عکسهای خبری زبردست بود. او بعد از کار در قسمتها و ارگانهای مختلف، از همان سالهای اولیه تأسیس خبرگزاری فارس، به این خبرگزاری رفت و در آنجا با فعالیت شبانهروزی، عکسهای مختلف خبری کمنظیری را از خود به جای گذاشت.
علیرضا بهترین بود
فاطمه نورعلیزاده همسر شهید از خاطرات با هم بودن شان اینطور می گوید: «خیلی خوشاخلاق بود. همین حسنخلقش بود که باعث شد شیفتهاش شوم و به او بله بگویم. علیرضا بهترین بود. برای من بهترین رفیق. برای پدر و مادرش بهترین فرزند. برای دوست و آشنا حامی دلسوز.» نورعلیزاده ۱۸سال داشت که علیرضا به خواستگاریاش رفت. واسطه آشناییشان همسایهشان بود. در همان جلسه اول مادر شهید برادران به خانواده عروس گفت: «پسرم ماهی ۹۰هزار تومان حقوق میگیرد و فقط خودش هست و پیراهن تنش.» صداقت کلامش به دل نشست و قرار شد عروس و داماد دقایقی با هم صحبت کنند. علیرضا خواستهای جز حفظ حجاب نداشت. نورعلیزاده به یاد میآورد: «علیرضا فقط یک نکته را تأکید کرد که مکمل هم باشیم و ایرادهای هم را برطرف کنیم. نمی دانم چه شد که یک دل نه صد دل عاشق او شدم. هیچکداممان نگاه مادی به زندگی نداشتیم برای همین خیلی خوب توانستیم هم را درک کنیم و به نتیجه برسیم.» آنها زندگی مشترکشان را شروع کردند؛ ساده و بیآلایش. با اینکه شاید شرایط رفاهی خیلی مهیا نبود اما نورعلیزاده بودن با علیرضا را به مثابه زندگی در بهشت میدانست؛ چرا که تصور میکرد مردش یک فرشته آسمانی است.
وقتی علیرضا رفت و برنگشت...
فاطمه با خاطرات خوش علیرضا زندگی میکند، با یاد او حرف میزند، کار میکند و روزش را به شب میرساند. در مدتی که با هم زندگی میکردند حتی یکبار هم نشد علیرضا خانم خانهاش را آزردهخاطر کند. او به همان اندازه که حواسش به خانواده ۴نفریشان بود به مادر و پدرش هم رسیدگی میکرد. قبل از اینکه به خانه بیاید اول سری به مادرش میزد. حال و احوالی میپرسید و بعد راهی خانه خودش میشد. با اقوام هم همینطور بود. امکان نداشت در مناسبتهای مذهبی به تکتک فامیل تلفن نزند و تبریک نگوید. نورعلیزاده میگوید: «به غیراز روزی که علیرضا رفت و برنگشت بیمهری دیگری از او ندیدم. سختترین روز زندگیام زمانی بود که خبر شهادتش را شنیدم. باورم نمیشد که دیگر او را نمیبینم. علیرضا معمولا زیاد ماموریت میرفت اما نمیدانم چرا وقتی گفت میخواهد به چابهار برود اضطراب همه وجودم را گرفت.»