ریزه است و فلفلی، نمی‌تواند مثل قدیم‌تر و فرز کار کند، ولی هنوز هم دود از کنده بلند می‌شود و از همکاران جوانش که نظافت سرویس بهداشتی‌های عمومی دیگر شهر را بر عهده‌دارند، کم‌نمی آورد.

همشهری آنلاین - رابعه تیموری: کسانی که او را می‌شناسند ننه مریم صدایش می‌زنند. این اسم را دختربچه افغانستانی که کمی آن طرف‌تر از سرویس بهداشتی گل مریم می‌فروشد، روی او گذاشته است. خودش هم از این اسم بدش نمی‌آید، شاید برای این که دختر دم‌بختش هم مریم نام دارد. هنوز هم به‌کارش عادت نکرده و دم ظهر تا یادش می‌آید صبح سرویس‌های دستشویی چه حال و روزی داشتند، لقمه نان بربری بیاتش توی دهانش می‌ماسد، اما ناراضی نیست و می‌داند نان سفره او و مریم پاکیزه و خوردنی است:

بیشتر بخوانید:

افزایش دوبرابری ودیعه مسکن دانشجویان متاهل | ۱۱ درصد دانشجویان کشور متاهل هستند


اینجا همه‌چیز امانت است

همه‌جا را با جوهر نمک برق انداخته و حسابی پاکیزه شده‌اند. رگ‌های کبود دست‌های متورمش برجسته شده‌اند و ذق‌ذق کم‌رش امانش نمی‌دهد که روی چهارپایه زهواردررفته جلوی در آرام بگیرد. هم سرویس‌های بهداشتی زنانه را تمیز می‌کند و هم سرویس‌های بهداشتی مردانه را، دوشیفت و از ۵ صبح تا ٩ شب. اتاقکی که برای استراحت به او داده‌اند به‌اندازه‌ای است که فقط بتواند سجاده اش را پهن کند و سروقت نمازش را بخواند، البته اگر هم اتاقی بزرگ، با بخاری و پنکه و فرش و ظرف داشت، باز هم نمی‌توانست از سرویس‌ها غافل بماند. بالاخره مسئولیتی است که به او سپرده‌اند و ننه مریم از جوانی میان دوست و آشنا به‌دست پاکی و امانتداری معروف بوده است. روزی هم که آدمی خدانشناس گوشی تلفن همراه قدیمی او را با همان شارژرش دزدید، باز ننه مریم خوشحال بود که به شیرهای آب یا پریزهای دستشویی‌ها طمع نکرده است.


ننه مریم خانم یک خانه بود

تا چند سال پیش ننه مریم فکر نمی‌کرد روزی روپوش نظافت به تن کند و سرویس‌های بهداشتی را بشورد و بسابد که آدم‌های جورواجور در آن رفت‌وآمد می‌کنند. خودش خانه زندگی روبراهی داشت و همان پاکیزگی سرویس دستشویی منزل ٨٠ متریش کفایت می‌کرد که سلیقه کدبانوی خانه را نشان دهد، اما روزگار با او سر سازگاری نداشت و وقتی همسرش از بروبیا و دار و ندار زندگی گذشته اش فقط پونه و مریم را برایش گذاشت و بی‌خبر رفت، او به یک باره نان‌آور خانواده‌ای ٣ نفره و پدر و مادر ٢ دختر نوجوان شد. آن روزها ننه مریم که بیشتر از٤٠ سال از عمرش نگذشته بود، در تزریقات مهارت داشت. او توانست در درمانگاهی مشغول شود و ١٠ سالی هم در آن جا کار کرد. بیمه اش برقرار بود و حقوقش هم آنقدری بود که با قناعت و آبروداری روزگارشان بچرخد، اما درمانگاه که تعطیل شد او به هر دری زد نتوانست کار و باری پیدا کند. یک روز که دنبال شغلی دیگر، این در و آن در می‌زد، گذرش به یکی از سرویس‌های بهداشتی عمومی افتاد و وقتی حال و روز آن جا را دید پیشنهاد کرد که به‌عنوان نظافتچی مشغول شود. روز اول به ننه مریم سخت گذشت و هر چقدر هم پارچه دور دهان و بینی اش می‌پیچید، بوی بدسرویس‌های بهداشتی که با بوی جوهر نمک در هم آمیخته بودند آزارش می‌داد، ولی وقتی یادش می‌آمد چه پول‌های کثیفی را پس زده تا پونه و مریمش در دامن او نان پاکیزه بخورند، غصه‌هایش به الهی شکری زیر لب ختم می‌شد.


کرورکرور پول را قبول نکردم

مریم ٢ سال پیش نامزد کرده، ولی هنوز ننه مریم نمی‌تواند او را به خانه بخت بفرستد. از ۵ میلیون حقوقی که سر ماه می‌گیرد چیزی برای خرید جهیزیه نمی‌ماند. ٢ و نیم میلیون که کرایه اتاق و آشپزخانه‌ای است که او و دخترش زندگی می‌کنند. آن ٢ و نیم میلیونی را هم که می‌ماند هر چقدر بالا و پایین کند بیشتر از خورد و خوراکشان قد نمی‌دهد. ولی ننه مریم دلش نمی‌آید دخترش را دست خالی به خانه شوهر بفرستد: «دل بچه‌ام می‌شکند مادر. آرزو به دلش می‌ماند...»ننه با درآمدی که از تزریقات داشت، پونه را آبرومندانه شوهر داده و مادربزرگ هم شده است. شوهر پونه تا چند ماه پیش فکر می‌کرد مادرزن مهربانش با حقوق بازنشستگی برای نوه اش سامان خوراکی‌های جورواجور می‌خرد، ولی وقتی سامان مادربزرگش را به طور اتفاقی مشغول نظافت دید، داماد ننه مریم هم از موضوع باخبر شد. ننه مریم تعریف می‌کند: «وقتی فهمید نگران بودم که دیگر از دست من غذا نخورد و بابت کارم به دخترم زخم زبان بزند، ولی وقتی از خودم ماجرا را پرسید گفتم بله مادر، من دستشویی تمیز می‌کنم که نانم حلال باشد. می‌توانستم پول زیاد و حرام به‌دست بی‌اورم، ولی از خدا ترسیدم. به من یک آدم ناخلف پیشنهاد کرد مواد مخدر دست بچه‌های مردم بدهم و کرورکرور پول بگیرم، ولی من قبول نکردم. دامادم هم بنده خدا دیگر هیچوقت به روی من نیاورد که کارم چی هست، توی خانه اش ظرف و ظروف من را جدا نکرد، وقتی هم میهمان خانه‌ام می‌شود، راضی و ناراضی سر سفره‌ام غذا می‌خورد.» همین امروز و فردا ٧٠‌سالگی ننه مریم تمام می‌شود و کار او بیمه‌ای هم ندارد که چشم انتظار بازنشستگی اش باشد، ولی باز هم می‌گوید: «خدا بزرگ است، بی‌روزی نمی‌مانیم...»