سهراب، عکس آقا را هم از صفحه یکی از روزنامهها قیچی کرده بود و با چسب نواری لابهلای چند شاخه گل، به روزنامه دیواری خودش چسبانده بود و بعد با همان خطی که کوکب خانم را مشق میکرد نوشته بود: آقا چون چیزی پیدا نکردم هدیه کنم، این هدیه را برایت میفرستم. سهراب، دوم ابتدایی را میخواند.
فردای شب دیدار اعضای هیات دولت با رهبر معظم انقلاب، همراهان آقا، خانه سهراب را پیدا کردند. خانهای دور افتاده در یکی از مناطق فقیرنشین شهر که به سوسوی تک چراغی روشن بود.
از منطقه تیژ تیژ که عبور میکردی، جانوره بود و بعد گردنه گاران؛ سپس میرسیدی به مریوان. جاده آسفالتهای هم بود؛ شویسه، نگل، سروآباد و بعد مریوان. این جاده خاکی از بعد مسافت نزدیک بود ولی بسیار پر پیچ و خم. یک بار هم در همین منطقه جانوره ستون امام با نیروهای ضدانقلاب درگیر شدند.
یحیی رحیم صفوی به شیرینی از خاطرات دوران حضورش در کردستان میگفت و از حاج احمد. سفر رهبر معظم انقلاب به مریوان یادآور خاطرات سالهای 58 و 59 بود برای رحیم صفوی.
مریوان در بین شهرهای کردستان بیشترین نگاه امنیتی را متحمل است. آقا بدون تدابیر ویژه امنیتی از راه زمینی به مریوان سفر کردند. حالا میشد فهمید چرا آقا سفرشان به استان کردستان را 8 روزه قرار میدهند، چرا با هواپیمای معمولی آسمان در فرودگاه این شهر مینشینند و چرا بدون تدابیر ویژه امنیتی، جمعه صبح در آبیدر، کوهنوردی میکنند.
تمام اینها حکایت از یک برنامهریزی دقیق برای حذف نگاه امنیتی نسبت به این استان دارد.
رحیم صفوی میگفت: خاطرم هست که برای مردم مریوان سوخت میبردیم و آرد. از جانوره با کمک نیروهای حاج احمد متوسلیان بیرون آمدیم و کمکها را رساندیم به دست مردم مریوان.
حاج احمد بهشدت به کردهای منطقه علاقهمند بود و مردم این منطقه هم به حاج احمد. حاج احمد فرمانده سپاه مریوان بود؛ پسرکی 12 -10 ساله از در ورودی استادیوم آمد تو، از لابهلای مردم خزید تا رسید به همین نزدیکیها؛ تا زیر جایگاهی که برای سخنرانی آقا در نظر گرفته شده بود، بلند داد میزند: جانم فدایت رهبر، جانم فدایت رهبر.
به قول یکی از دوستان کم مانده بود جانش فدای رهبر شود زیر دست و پای مردم؛ شهر در استادیوم زاگرس به دیدار آقا آمده بود.