همشهری آنلاین- الناز عباسیان: فکر کن یادگار ارزشمندی را گمکردهباشی، دائم دنبالش میگردی و سردرگمی. حالا اگر این گمشده پاره تن باشد، چه حالی پیدا میکنی؟ این حال پرآشوب نزدیک به ۴۰ سال است که با زندگی پدران و مادران شهدای جاویدالاثر گرهخورده و روز و شبشان را با داغ عزیزانی که رفتند و برنگشتند سرمیکنند. غم نبودشان گرد پیری روی چهره مادران نشانده و پدرانشان شکسته شدند اما سرشان بلند است و پرافتخار. باید هم بلند باشد، در سختترین روزهای وطن، از جگرگوشهشان گذشتند و آنها را راهی جبههها کردند و حالا نه پلاکی و نه نشانی از آنها وجود دارد. شهدایی که با گذشت زمان نهتنها فراموش نمیشوند که حتی عزیزتر هم میشوند. به بهانه طولانیترین شب سال که موسوم به شب یلداست، با صحبتهای شیرین ۳ مادر و یک پدر چشمبهراه همراه شدهایم و از روزهای دلتنگی و سالهای چشمانتظاریشان برایمان نقل کردند.
برآن شدیم در طولانیترین شب سال، دانههای انار دلمان را پیش مادرانی که همیشه منتظرند و چشمبهراه، باز کرده و از کلامشان، کاممان را شیرین کنیم. امسال ما خبرنگاران همشهری با همکاری با همکاری اداره ایثارگران شهرداری منطقه 19سفره شب یلدایمان را به میزبانی مادر و پدر چشمبهراه شهید اصغر عبدی و مهمانی ۲ مادر چشمبهراه دیگر شهیدان رضا معظمی و بهتاب جاهد باز کردیم. باشد تا یادمان بماند شیرینی و راحتی این روز و شبهایمان را مدیون ایثار این عزیزان هستیم که در فراق پاره تنشان هر شب برایشان شب یلداست.
نامههای اصغر؛ تمام سهم مادر از پسرش
حاجیهخانم گلابتون یوسفی، مادر شهید اصغر عبدی، میزبان این دورهمی است. با آنکه تنها ۲ روز است که از بیمارستان برای عمل زانوی پای چپش مرخص شده اما دلش نیامد پذیرای مهمانهایش نباشد. آذریزبان است و با همان لهجه زیبای آذری از پسر بزرگش اصغر برایمان میگوید. همانکه وقتی درس و امتحانات مدرسهاش تمام شد هوای رفتن به جبهه به سرش زد: «بعد از شهادت پسرعمویش بابک، به جبهه رفت تا تفنگ بر زمین افتاده او را بر دوش بگیرد. ۶ ماه آنجا بود. فقط با نامه و گاهی تلفن از او خبر داشتیم. خیلی نوشتن را دوست داشت. مرتب برای ما نامه مینوشت. حالا هر وقت دلتنگی سراغ من و پدرش میآید به بچهها میگویم نامههای اصغر را برایمان بخوانند.» شهید عبدی متولد ۲۴مرداد سال۱۳۴۵ بود که دست بر قضا در همان روز تولدش ۲۴مرداد سال۱۳۶۴ در سن ۱۹سالگی در منطقه سنندج و سقز در اثر پاتک نیروهای عراقی به شهادت رسید البته به روایت همرزمان شهید، آخرین دیدار آنها با او این روز بوده است.
فرزندخواندگی شهید یتیم، دلخوشی پدر
حاج اکبر عبدی پدر شهید عبدی هم تمام حواسش به پذیرایی از مهمانهاست و دوست دارد مهمانهای یلداییاش خاطره خوبی از خانه آنها داشته باشند به همینخاطر با عوض کردن حرف میخواهد حال جمع را بهتر کند. سمت عکس شهید احمد حیدرپور که کنار قاب عکس پسرش هست میرود و از دلخوشی این روزهایشان میگوید. کسی که چند سالی است مهمان این پدر و مادر چشمبهراه شده. تقدیر الهی سرگذشت متفاوتی در پرورشگاه برای احمد حیدرپور رقم زده بود. وقت رفتن به جبهه نه پدری داشته و نه مادری و حالا سالها بعد از شهادتش، هم پدر دارد و هم مادر و هم خانواده! ماجرا برمیگردد به یک طرح جالب و خداپسندانه بنیاد شهید و امور ایثارگران که چند سال پیش اجرا شد. در این طرح شهدای یتیم بهعنوان فرزندخوانده به مادران و پدران چشمبهراه معرفی شدند. یکی از این شهدا، احمد است که نوروز سال ۱۳۹۴ بهعنوان فرزندخوانده به خانواده چشمانتظار شهید عبدی معرفی و دلخوشی آنها شد.
پیکری که هنوز برنگشته
از روز رفتن پسرش میپرسم و حاجاکبر عبدی میگوید: «یک روز از جبهه تماس گرفت و با مادرش تلفنی صحبت کرد و گفت امشب عملیات سختی داریم. اگه بعد از ۳روز برنگشتم مطمئن باشید شهید شدهام. همینطور هم شد و او ساعتی بعد از تماس تلفنی، زخمی میشود. نیروهای ایرانی به عقب برمیگردند و پیکر مجروح اصغر در سنگر باقی میماند. همرزمانش آخرینبار او را در این حالت دیده و به عقب برگشته بودند. به همین دلیل خیلیها فکر میکردند اصغر اسیر شده. از همان موقع تا الان که نزدیک به ۳۸ سال میشود روزهای بیقراری و بیخبری ما شروع شد البته مادرش خوابی دیده بود و به دلش افتاده بود که اصغر شهید شده. با آنکه همه به خوابهای او اعتقاد داشتیم اما خب بیقراری امانمان را بریده. حتی حالا که پیکرش هم برنگشته. چند سال پیش از ما آزمایش دیانای گرفتند و حالا مطمئن هستیم که پیکر اصغر هنوز تفحص نشده و همچنان منتظریم.»
شب یلدای احمد و غصههای مادر
احمد حسابی دل یک پدر و مادر چشمبهراه را برده تا کمتر درد دوری اصغر را احساس کنند. مادر شهید عبدی که الحق برای احمد سنگ تمام گذاشته با ذوق میگوید: «از وقتی این شهید را به ما بهعنوان فرزندخوانده معرفی کردند، حس میکنم ۲ تا پسرم شهید شده. طفلک احمد وقتی بچه بوده پدر و مادرش را از دست داده و یتیم بوده. دلم براش میسوزه. حداقل اصغر ما چند سالی کنار خانواده بود و عیدها و شبچلهها کنار هم بودیم اما او چطور؟ حتما تنها بوده. حالا هر وقت بخواهم خیراتی برای شهدا بدهم برای احمد بیشتر میدهم. هر وقت دلتنگ میشویم سر مزارش میرویم. قطعه ۵۳ گلزار شهداست. خیلی دلم میخواهد از احمد بیشتر بدانم. چشمانش عسلی بود.» چقدر قشنگ رسم مادری را برایش ادا میکند. پدر هم با لبخند نگاهی به عکس احمد میکند و پشت نگاه محبتآمیزش یک دنیا حرف است. اصغر هم حال و روز این روزهای برادرخواندهاش را خوب میداند. یکی با مزار و بیمادر و پدر غریب است و دیگری بیمزار و در دوری آنها غریبی میکند.
سالها در حسرت یک مزار بودیم
پدر شهید در گوشهای از صحبتهایش از حال و هوای این روزهایش صحبت میکند و میگوید: «راستش را بخواهید هنوز هم چشمانتظار آمدن اصغر هستیم. هر شهید گمنامی که به تهران میآورند دل ما میلرزد. هرطور شده در مراسم تشییع پیکر آنها شرکت میکنم، شاید یکی از آنها اصغر ما باشد. تا پیش از اینکه خداوند این شهید را به ما بدهد، من و مادرش بیهدف به گلزار شهدا میرفتیم و هر بار سر یک مزار شهید گمنام فاتحه میخواندیم. دروغ نباشد گاهی به پدران و مادران شهدا که مزار پسرانشان را با آب و گلاب میشستند، غبطه میخوردم اما با آمدن احمد به خانه ما، حالا دیگر نخستین جایی که میرویم سر مزار احمد است. از آنجا که تا به امسال کسی را نداشته مزارش کهنه است و نیاز به مرمت دارد. عکس احمد و اصغر را داخل ویترین بالای مزار گذاشتهام. سفارش دادم یک ویترین ۲طبقه قشنگ برای احمد درست کنند تا عکسهای بیشتری از پسرانم داخل آن بگذارم. اینها تنها دلخوشی ما در این زندگی هستند.» مادر هم به نشانه تأیید صحبتهای همسرش میگوید: «تا جان در بدن دارم برای احمد، مثل اصغر خودم مادری میکنم و نمیگذارم درد بیمادری بکشد. برای هردو آنها نماز میخوانم و خیرات میدهم. نمیدانم احمد چه چیزی بیشتر دوست داشت اما من به نیت هردو آنها انواع میوه و شیرینی میخرم و خیرات میکنم.»
در این شادی، مردم دردمند غزه را فراموش نکنیم
رو به مهمانها و میزبان از زحمتی که کشیدهاند تشکر میکنم و میگویم که تمام تلاش ما این است به نسل جدید نشان دهیم این آرامشی که این روز و شبها در ایران داریم، مدیون شهدا و خانوادههایشان هستیم. مدیون سالها چشمانتظاری مادران و پدرانی چون شما که در حسرت دیدن عزیزدردانهتان همیشه برای شما شب یلداست. حاج اکبر عبدی پدر شهید نکته جالبی از صحبتهای ما برداشت کرده و میگوید: «این روزها مصادف با جنگ غزه شده است. جنگی که در آن مسلمانان نسلکشی میشوند. اسرائیلیها به کودکان و افراد بیپناه حتی بیماران هم رحم نمیکنند. من هر بار که از تلویزیون تصاویر جنایات این رژیم را میبینم به خانواده میگویم ایکاش اجازه بدهند من خودم به غزه بروم. کاش میشد برای دفاع از این مظلومان از ایران نیروهایی به غزه میرفتند و جواب دندانشکن به رژیم کودککش میدادند اما الان هم که اینجاییم نباید مردم دردمند غزه را فراموش کنیم.»
مردم غزه همدین ما هستند
در ادامه صحبتهای پدر، مادر شهید عبدی هم از این حس و حال کمک به مردم غزه میگوید: «همینطور است که حاج آقا میگوید. این چند ماه که جنگ غزه شدت گرفته، حاج آقا دائم حرص میخورد؟ اگر نیرو بفرستند نخستین نفر من هستم. درست است که هموطن ما نیستند اما همدین ما هستند. نباید برادران دینیمان را تنها بگذاریم. صهیونیستها به مسلمانان ظلم میکنند و تمام دنیا ساکت نشستهاند. به خدا اگر همه کشورهای مسلمان متحد شوند میتوانند جلوی این رژیم کودککش را بگیرند.»
زندانی ابوغریب، در غربت پرکشید
باید مادر باشی تا بدانی دوری حتی چند روزه از فرزند چهها که با دل مادر نمیکند و اگر این فراق نه یک هفته و یکماه و یک سال بلکه سالها طول بکشد آنوقت این انتظار چه بر سر مادر خواهد آورد؟ باید پدر باشی تا بفهمی جای خالی پسر در کنارت، چقدر کمرشکن است. جای خالیای که هر روز به انتظار پرکردنش باید کنار پنجره بنشینی و به کوچهای که روزی جای بازی و شیطنتهای عزیزت بود زل بزنی. این حرفها وصف حال پدر و مادر چشمبهراهی است که سالها پیش پسرشان را راهی جبهه کردند و حالا سالهاست که به انتظار آمدنش نشستهاند. مثل پدر و مادر شهید بهتاب جاهدثمرین. شهیدی که سال ۱۳۴۷ در تهران به دنیا آمد و به جبهه رفت برای دفاع از وطن. بیسیمچی ۲۰ ساله در زندان ابوغریب عراق به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه برنگشت.
ماجرای اسم بهتاب
حاج خانم عارفه باباشزاده، مادر شهید بهتاب جاهد از روزهای دلتنگیاش میگوید: «دخترم، داغ اولاد سخت است. خدا کند هیچوقت داغ اولاد نبینی. میگویند خاک سرد است و داغ ازدسترفته را کم میکند. اما ما خاک و مزاری از بچههایمان ندیدیم که سرد شویم.» با گفتن این حرفها چشمانش خیس میشود و چهرهاش درهممیرود. برای اینکه حال و هوای مادر را در این دورهمی یلدایی بهتر کنم حرف را عوض کرده و از انتخاب نام زیبا و متفاوت بهتاب برای پسرش میپرسم. با ذوق از ماجرای جالب انتخاب این اسم برای بهتاب میگوید: «از اسم مهرداد خوشم میآمد. وقتی این پسرم به دنیا آمد به پدرش گفتم موافقی اسمش را مهرداد بگذاریم؟ او هم خوشش آمد اما تلفظش کمی برایش سخت بود. فردای آن روز وقتی به ثبت احوال رفت تا شناسنامه بگیرد، اسمی که انتخاب کرده بودیم یادش رفته و میگوید بهتاب. اینطور شد که پسرم را با اسم زیبای بهتاب صدا کردیم.»
شهید گمنام نیست ما گمنامیم
از مادر شهید جاهد از حس و حال او و پدر شهید وقت آمدن شهدای گمنام و تشییع آنها در شهر میپرسیم و با افتخار میگوید: «حاج حسنعلی پدر شهید هم داغش کمتر از من نیست اما همیشه میگوید پسرمان را در راه دین خدا و این مملکت دادیم و پشیمان نیستیم. وقتی هم شهید گمنامی تشییع میشود خوشحال میشویم که بهواسطه آنها و پیکر پاکشان شهر رنگ و بوی معنوی میگیرد. حتی اگر پسر ما برنگردد.»
حق با مادر است. ما اشتباه میکنیم. فرزند او گمنام نیست بلکه این ماییم که گمنامیم. در این دنیای فانی چند صباحی هستیم و میرویم. اما فرزند پرافتخار این مادران و پدران چشمبهراه در صفحه تاریخ، نامدارتر از همه خواهد ماند. حس و حالت این عزیزان چشمبهراه را هرگز درک نخواهیم کرد زیرا در شبهایی که غریبانه در فراق جگر گوشهشان در سجاده اشک میریختند، ما در خواب خوش بودیم. از این دنیا و داشتههایش حتی یک پلاک و سنگ مزار هم از شهیدشان به یادگار ندارند. اما اینها روسفیدان تاریخاند.
تمام این شهدای گمنام پسرم هستند
مهمان بعدی ما در این دورهمی مادر شهید رضا معظمی است. شهیدی که متولد سال ۱۳۴۵ بوده و سال ۱۳۶۷ وقتی ۲۲ ساله بوده بر اثر اصابت ترکش در منطقه عملیاتی مهران به شهادت میرسد اما پیکرش هیچگاه برنگشت. مادر از روزهای بیقراریاش برای رضا میگوید: «هر وقت شهید گمنام به شهر میآوردند هر طور شده با هر سختی خودم را به مراسم تشییع آنها میرساندم اما امسال که چند روز پیش مراسم تشییع شهدا بود برای نخستینبار از مراسم جاماندم. چون پادرد شدید داشتم و شرمنده شدم اما پسرم مصطفی رفت و برایم از پارچه روی تابوت شهدا تبرک آورد. نمیدانید چه حس و حالی میگیرم وقتی میبینم شهید گمنام آوردهاند. حس میکنم تمام این شهدای گمنام پسرم هستند. هروقت دلتنگ رضا میشوم به مزار شهدا میروم و روی مزار شهدای گمنام گلاب میریزم و برایشان فاتحه میخوانم.»
دوست داشت مثل حضرت فاطمه(س) بینشان بماند
مادر شهید معظمی از دلخوشیهای این روزهایش اینطور میگوید: «چند وقتی است در قطعه ۵۱ گلزار شهدا برای رضای من یک سنگ قبر بهعنوان یادمان گذاشتهاند. خیلی خوشحال شدم. کار قشنگی کردند. اینطوری حس میکنم یادی از رضای من هم بین این همه شهید میشود. همین چند روز پیش به مزار شهدا و این یادمان سر زدیم. حس میکنم در آن نقطه رضا هم حضور دارد و به قلبم آرامش میدهد. اطرافیان اصرار میکنند که روی یادمان سنگ مزار بگذاریم و اسمش را هک کنیم اما من راضی نیستم. میگویم وقتی خود رضا دوست داشت مثل خانم فاطمه زهرا(س) گمنام بماند چه اصراری است. هروقت خواست خودش نشانه میفرستد.»
امیدم شفاعت پسرم هست
مادر با گفتن این جمله سرش را تکان میدهد و بیمقدمه میگوید: «خیلی دلم برای دیدن رضا تنگ شده! به خواب همه رفته اما خواب خودم نیامده. چند وقت پیش خواهرم خواب دیده رضای من آمده و یک بقچه داده و گفته این را از طرف من به مادرم بدهید. دلم روشن است که تعبیر این خواب این است که رضا مادرش را در آن دنیا شفاعت میکند. امید من و پدرش حاجعلی بعد از سالها داغ جوان دیدن و انتظار این است که ما را شفاعت کند.»
شهید جاویدالاثر اصغر عبدی
سال و محل تولد: ۱۳۴۵ تهران
سال و محل شهادت: ۱۳۶۴ سقز
مدت چشمانتظاری خانواده: ۳۸ سال
شهید احمد حیدرپور
سال و محل تولد: ۱۳۴۵ تهران
سال و محل شهادت: ۱۳۶۴ والفجر ۸
شهید جاویدالاثر رضا معظمی
سال و محل تولد: ۱۳۴۵ سراب
سال و محل شهادت: ۱۳۶۷ مهران
مدت چشمانتظاری خانواده: ۳۵ سال
شهید جاویدالاثر بهتاب جاهد
سال و محل تولد: ۱۳۴۷ تهران
سال و محل شهادت: ۱۳۶۷ زندان ابوغریب عراق
مدت چشمانتظاری خانواده: ۳۵ سال