به گزارش همشهری آنلاین، من با او بودم وقتی قریش گفتند: تو ساحر و دروغگویی. به او گفتند: تو ادعای بزرگی کردهای، پس اگر میخواهی باورت کنیم باید آنچه میخواهیم انجام دهی.
فرمود: چه میخواهید؟
گفتند: این درخت را صدا کن و بگو که از ریشههایش کنده شود، پیش بیاید و روبهروی تو بایستد.
فرمود: آنچه میخواهید به شما نشان میدهم، ولی میدانم شما بهسوی خیر نمیآیید. پس فرمود:ای درخت! من رسول خدایم. با ریشههایت از خاک بیرون بیا و با اجازه خدا روبهروی من بایست.
قسم به خدا که من دیدم درخت پیش آمد، با صدایی شبیه وزش باد یا به هم خوردن بال پرنده. شاخه بالایش را روی سر پیامبر(ص) گسترد و بعضی شاخههایش را گرفت بالای دوش من.
قریش گفتند: بگو نیمی از درخت بیاید و نیمی دیگر بماند. حضرتش چنین کرد. نیمی از درخت چنان شگفتانگیز و سریع پیش آمد که نزدیک بود به بدن پیامبر(ص) بپیچد.
من گفتم: «لاالهالاالله» من به تو ایمان دارم. گفتم: من نخستین کسی هستم که اعتراف میکند که درخت به فرمان تو بود.
همه آن قوم گفتند: ساحری تردست و شگفتانگیزی. کسی غیراز این پسر هست که تو را باور کند؟ و منظورشان به من بود. و من از آن دسته مردمانم که سرزنش هیچ سرزنشکنندهای آنها را از راه خدا باز نمیدارد.
من از آن دسته مردمانم که دلشان در بهشت است و بدنشان مشغول کار.
گزیدهای از بندهای پایانی خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه.