دوست داشت آرتیست شود؛ درست مثل همان‌هایی که «سوپر استار» یا «سلبریتی» صدایشان می‌کنند و هر روز تا چشم باز می‌کنیم در احاطه و جستجوی جزییات کامل زندگی‌شان از طریق شبکه‌های مجازی هستیم و یا به عکس‌هایشان که شکار پاپاراتزی‌های سمج است، خیره می‌شویم!

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: اما، از همان اول تاسِ زندگیِ رحمان جور نیامد تا به این خواسته و خواسته‌های دیگرش برسد. ۷ سالش که بود به جای کلاس و مدرسه، سر از ساختمان‌های در حال ساخت و وردستیِ «اصغر بنّا» که یکی از دوستانِ صمیمیِ پدرش بود، درآورد. کمی بعد هم شد شاگرد تَر و فِرزِ یکی از میوه‌فروشی‌های محله علی‌آباد. حالا علی‌آبادِ جنوب تهران کجا و محله «جیتو» ی شهرستان پاکدشت در جنوب شرقی پایتخت (محل سکونت) کجا! هنوز ۱۸ سالش نشده بود که تجربه دست‌فروشی جوراب، نظافت‌ ساختمان‌های مسکونی، نگهبانی واحدهای تجاری و ظرفشویی در آشپزخانه رستوران‌های متعدد را از سر گذرانده بود. حالا رویای آرتیستی رحمانِ ۳۷ ساله، حسابی کهنه شده و تاسِ پرجنب و جوشِ زندگی‌اش نیز برایش، آورده که کارگر عروسک‌های تن‌پوش شود. او این روزها یکی از چندین کارگر عروسک تن‌پوش فعال در تهران است که تبِ کسب و کارشان، فروکش کرده است.

آرتیست خجالتی

رحمان، دوست ندارد نام خانوادگی‌اش را بگوید و یا عکسی از چهره‌اش بدون آن کله عروسکی، ثبت شود. او یادش هست، نیمه شب یکی از روزهای زمستانی سال ۱۳۹۲ بود که آخرین ظروف آشپزخانه یکی از رستوران‌های شلوغ شهر را شست و بعد تصمیم گرفت، حالا که آرتیست نشده، تن‌پوش عروسکِ توئیتی را که چند روز قبل از آن، صاحب رستوران خریده بود تا کارگری خوش‌انرژی برای اپراتوریش پیدا کند، بپوشد. از آرتیستی نقش‌های اول فیلم‌های سینماییِ جشنواره‌ای رسیده بود به تن‌پوشی عروسکی بی‌قواره! روزهای نخست، کنار آمدن با این مسئله برایش سخت بود. با اینکه روی صورتش را کله گنده و زرد رنگ عروسک توئیتی حسابی پوشانده بود ولی باز هم خجالت می‌کشید؛ از نگاه کنجکاو مردم، از حرف‌های شوخ و کنایه‌آمیز برخی که خود را طنازی بی‌بدیل می‌پندارند و از رهگذران آشنایی که ممکن بود از سر بداقبالیِ او هر لحظه آن حوالی پیدا شوند و خبرِ کسب و کارِ متفاوتش را با قصد و غرض به گوش باقی اهالیِ روستایِ حصار (روستای ابا و اجدادی‌اش در نزدیکی استان مرکزی) برسانند. با این همه، چاره‌ای نداشت جز پیش راندن روزها. روزهایی که اغلب در طلوع و غروبشان با خود این جمله تکرار می‌کرد: «تِیرون... تِیرون که می‌گفتن؛ این بود!؟» یا می‌گفت: «این همه مسخره‌بازی و ادابازی‌ درآوردن به خاطر ۸ میلیون تومان که حتی به اجاره خانه‌یمان هم نمی‌رسد!»

پاندای کونگ‌فوکار، عمو نعمت را کشت

حالا حدود ۱۰ سال از کارگری رحمان با عروسک‌های ‌تن‌پوش، مقابل رستوران، شهربازی، پاساژ و مال‌ها در مناسبت‌های ملی، مذهبی و افتتاحیه‌ها می‌گذرد؛ عیال‌وار شده و پسر یکی یک دانه‌اش هم کلاس دوم دبستان است. با اینکه کارگری با تن‌پوش عروسک برای تبلیغات و جذب مشتری به صورت خیابانی و محیطی از رونق افتاده اما رحمان هنوز هم گاهی عروسک‌تن‌پوش میکی‌موس، تام، جری، بابانوئل و بچه رئیس می‌پوشد یا گاهی تن‌پوش باب‌اسفنجی، سگ‌های نگهبان، خرگوشِ زِبل، پاندای کونگ‌فوکار، توئیتی، تِدی و خیلی تن‌پوش‌های عروسکی دیگر که تولیدکنندگان، آنها را براساس شخصیت‌های کارتونی پرطرفدار، طرح و دوخت زده‌اند، بر قامتش می‌کشد. اینکه تن‌پوش کدام عروسک را بپوشد به سلیقه صاحب‌کار، حال و هوای محیط کار و البته طیف مشتریان بستگی دارد. رحمان می‌گوید: «حتی گاهی تن‌پوش پرنسس‌ها و دختر کفشدوزکی را هم پوشیده‌ام. اولش مثل یک چیزی بود که اسمش را از دهان مشتری‌های رستوران قبلی شنیده بودم؛ تابوشکنی اما بعدش به خودم، هی رحمان؛ مگر نمی‌خواستی آرتیست شوی؟ خب، آرتیستی یعنی همین دیگر. یعنی جای یکی دیگر، نقش بازی کنی. حالا هر نقشی؛ از آدم بگیر تا جَک و جانور. خلاصه تا به امروز خودم را با این حرف‌ها راضی نگه داشته‌ام تا مثل عمو نعمت (یکی از کارگران عروسک تن‌پوش در پاساژ قبلی که حدودا ۶۰ سال داشت) که برخلاف میلش، تن‌پوش عروسکِ پاندای کونگ‌فوکار می‌پوشید و با این شغل امرارمعاش می‌کرد، از زور غصه، افسردگی نمیرم.» پاهایش را از تن‌پوش عروسک بیرون می‌آورد و باز می‌گوید: «راستش این حرف‌ها، فایده‌ای ندارد. دید مردم نسبت به این شغل، منفی و کم‌ارزش است! برای همین این روزها که بیشتر در شمال تهران و همچنین سفره‌خانه‌های شهریار کار می‌کنم سعی دارم دلم را خوش کنم به خنده بچه‌ها و ذوقشان برای عکس انداختن با تن‌پوشی که زیرش دارم از دردِ پا یا لرزِ سرما در زمستان و حرارت گرما در تابستان، ناله می‌کنم.»

تاسش، رام شد

رحمان از صبح خیلی زود که خروس‌های همسایه، بنای خواندن می‌گذارند، خودش را می‌رساند به رستورانی نام آشنا در محله سعادت‌آباد تا به عنوانِ کمک سرآشپز، بعضی خوراک‌ها را در سُسی مخصوص بخواباند و غذاهای روز را هم طبق برنامه بار بگذارد: «ساعت سروِ ناهار که تمام شود از عصر، نوبت تن‌پوشیِ عروسکِ باب‌اسفنجی یا بره ناقلاست. برای اینکه صاحب‌کارم راضی باشد و مشتری‌های زیادی هم جذب کنم، کارتون‌های باب‌اسفنجی و بره ناقلا را چند باری دیدم تا درست مثل خودشان نقش‌آفرینی کنم. اگر بازار خوب باشد تن‌پوش‌ها را تا نیمه‌های شب به تن دارم و آنجا سرگرم هنرمندی هستم! مشتری چندانی هم اگر نباشد، می‌روم محدوده خیابان پاسداران برای خیاطی در کارگاه تولید عروسک‌های تن‌پوش کاستوم (سفارشی) ویژه مراسم‌های تولد، جشن و مهمانی‌های تِماتیک تا هر وقت که صدای بوقِ سگ شنیده شود (دیرهنگام).» به بیمه نداشته و قراردادهای کاری امضا نشده اشاره می‌کند و دوباره می‌گوید: «روزهای آخر اسفند سال گذشته بود که تن‌پوش عمونوروز را مقابل یک مرکز خرید پوشیده بودم و از مردم برای خرید دعوت می‌کردم. یک دفعه یک آقایی جلو آمد که درس‌خوانده سینما بود. گفت که بااستعدادم و بهتر است با گروه‌های هنری برای برگزاری کارناوال‌های شادی و جشن همکاری کنم. باور نمی‌شد که بعد از این همه سال، کسی پیدا شود کارم را حرفه‌ای نگاه کند. خلاصه؛ جانم برایتان بگوید که بالاخره تاس زندگی من هم جفت شش آمد. از آن روز تا به حالا گاهی که برنامه‌ای باشد از من هم می‌خواهند تن‌پوش جناب‌خان، کلاه‌قرمزی و یا نه‌نه‌سرما را هنرمندانه بپوشم.»

بیشتر بخوانید: جای عروسک در شهر خالـی است

منبع: همشهری آنلاین