ما 3 دسته آرا داریم. رأی عادی که یک رأی دارد و به نفع نامزد موردعلاقه خود به صندوق میاندازد. رأی پرقدرت که تبلیغ میکند تا دیگران نیز به نامزد موردعلاقه او رأی دهند. اما دسته سوم آرای فداکار است. آرای فداکار، آرایی هستند که بهجز نامزد مورد علاقهشان، تلاش میکنند مردم را فارغ از هر جهتگیری پای صندوق بیاورند و دعوت به مشارکت کنند.
این دوره آرای فداکار بسیار برجسته و چشمگیر بودند و این یک بلوغ قابل اعتنا در سپهر سیاسی کشور است. مشارکت از روزها پیش شروع شده بود و تا پای صندوق رأی امتداد داشت. تمام تلاش مردم و فعالان رسانهای این بود که چند نفری را با خود پای صندوقهای رأی بیاورند.
شکوه این انتخابات به بلوغ سیاسی یک جامعه است. به احساس مسئولیت جامعهای که بسیار جلوتر از گروهها و جریانات سیاسی است.
این دستاورد را نباید دستکم گرفت. اما چرا این دستاورد اهمیت دارد؟
دوم؛ واقعیت این است که ما در یک جنگ صدای تمامعیار قرار داریم. جنگ صدا جنگ در عصر شبکههاست. جامعه امروز مثل کندوی عسل تبدیل به شبکههایی شده است که این شبکهها الزاما بههم متصل نیست و راه ندارد. مثل اتاقهای یک ساختمان بزرگ که ساکنان هر اتاق از اتاق مجاور خود بیاطلاع هستند. این جامعه شبکهای دارای فواید و مضراتی است که از حوصله این متن خارج است. اینکه چطور از یک جامعه تخت و بیمانع به یک جامعه شبکهای رسیدیم نیز قابل بحث است و بماند بعد. اجمالا اینکه جامعه شبکهای محصول رسانههای اجتماعی، شبکههای نوین و جامعه پلتفرمی است.
اما مسئله اصلی اینجاست که در این جامعه شبکهای، جنگ صدا رخ میدهد و اساسا صدا به سادگی در بین اتاقها نمیچرخد. اینطور نیست که یک صدای بلند در همه اتاقها پخش شود و به گوش همه مردم برسد. از سویی دیگر صدای دشمن با تمام قوا و با خردهرسانههایی از جنس خبری و سرگرمی و سبک زندگی و... پای خود را به این شبکهها رساندند.
واقعیت امروز جامعه را باید با این جنگ صدا در جامعه شبکهای دید. ثمره چنین جامعهای این است که اساسا صدا به صدا نمیرسد و بخش قابلاعتنایی از جامعه صدای رسانههای مرجع و مسئولان و حاکمیت را دریافت نمیکنند که بخواهند نسبت به آن واکنش نشان دهند. آنهم در شرایطی که صداهای مزاحم دشمن وجود دارد. گذشت زمانی که رسانه ملی یک حرف را میتوانست تا دل روستاها و قلب کویر و پشت کوهها برساند. امروز رسانه ملی نیز انحصارش شکسته شده است و او هم یک صداست میان انبوهی از صداهای دیگر.
سوم؛اینکه در جامعه شبکهای چه باید کرد و حاکمیت باید چه کند که نمیکند، مجال این یادداشت نیست. اما خلاصه کلام این است که در جامعه شبکهای همه باید رسانه شوند. همه باید بلند شوند. قیام کنند. شهروند رسانهها باید تبدیل شوند به رسانههای متعهد و مسئولیت پذیر نسبت به دیگر شهروندان پیرامونی خود که یک شبکه را تشکیل میدهند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد انتظار میرود جامعه حرکت و رشد کند. به تعبیر سادهتر رشد جامعه در رشد حلقههای رسانهای- میانی است که نقش رسانههای خرد را بازی میکنند و صدای حق را به دل شبکهها میرسانند.
چهارم؛ از این جهت بزرگترین ثمره این انتخابات رشد رسانههای خردی است که احساس مسئولیت در قبال جامعه خود کردند و با بلوغ سیاسی خود را به مردم رساندند تا پیام مشارکت را به آنها برسانند. کافی بود یک جمله به قلب و ذهن مردم برسد. اینکه ببینید در میانه این میدان شفاف چه تصمیمی باید بگیرید. میدانی که یک سوی آن تروریستها و تکفیریها و کودک کشها و تجزیهطلبها هستند و سوی دیگر آن از حاج قاسم تا دختر کاپشن صورتی و گوشواره قلبی در انتظار ایستادند. این صدا به هرکس رسیده است دلش را لرزانده و نقش تاریخی خود را به درستی انتخاب کرده است. اما طنین این صدا در همه شبکهها راه یافت؟
آینده تاریخ را همین رسانههای خرد میسازند. همین شهروند رسانهها. همین حلقههای میانی که باید قیام کنند تا مردم بلند شوند. راهی نیز جز این نیست. یک راه پیش روست؛ اینکه هرکس هرجا نشسته است بایستد و تمام.
محسن مهدیان؛ مدیرمسئول