همشهری آنلاین: هفدهم اسفند چهلمین سالگرد شهید حاج محمد ابراهیم همت است. او متولد سال ۱۳۳۴ در شهر «شهررضا» اصفهان، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از شهدای شاخص دوران هشت سال دفاع مقدس است که هنگام شهادت، فرماندهی لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) را برعهده داشت. داستان عاشقانه شهید همت و همسرش ژیلا بدیهیان را با هم مرور می کنیم.
دعوای شهید همت و همسرش در دیدار اول
در کتاب «نیمه پنهان یک اسطوره» به قلم احمد گودرزیانی از ماجرای دعوای شهید همت و همسرش در دیدار اول چنین نوشته شده: مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با بچههای واحد جذب نیروی دانشگاه اصفهان وارد پاوه شدم. آن زمان مسئله جنگ با گروهکها در کردستان و پشتیبانی از رزمندگان در این مناطق مطرح بود. بعد از اینکه نیروها تقسیم شدند، من گفتم: «هر جایی که ماند و کسی نرفت، من میروم.» و با غسل شهادت راه افتادم سمت پاوه. حاج همت آن زمان مسئول روابط عمومی سپاه بود و برای اولینبار دیدمش برای ما جلسه توجیهی تشکیل داد و در همان جلسه با او درگیری لفظی پیدا کردم؛ چرا که او تأکید داشت مبادا با اهل تسنن مشکلی به وجود بیاید، چون در توحید و نبوت نقاط مشترک قوی داریم. مدتی بعد حاجی به خواستگاری من آمد، اما جواب منفی دادم. بار دیگر که رودر رو با من درباره ازدواج صحبت کرد، با او خیلی تند برخورد کردم. حاجی گفت: «فکر کردهای من خیلی خشک مقدسم؟ من بعد از ازدواج مانع رشد و فعالیتهای شما نخواهم بود. من دوست دارم همسرم چریک باشد. مطمئن باشید فعالیتهایتان بیشتر میشود که کمتر نخواهد شد. من خودم کمکتان میکنم. در کنار هم خیلی بهتر میتوانیم به انقلاب ادای دین کنیم.» خیلی محترمانه به حاجی گفتم: «برادر! من اصلاً نمیخواهم ازدواج کنم.» اما سرانجام بعد از اینکه از سفر مکه برگشت، توانست جواب مثبت من را بگیرد.»
از گشنگی مردم ولی برایم غذا نیاورد
در کتاب «همت خورشید خیبر» نوشته ناصر کاوه به نقل همسر شهید همت به خاطره جالبی نوشته است: ما را به اسم نیروی فرهنگی و هنری اعزام کرده بودند به کردستان تا برای مردم کلاس خیاطی و گلدوزی و قرآن و نهضت بگذاریم. فرمانده سپاه آن جا ناصر کاظمی بود. مثل اینکه رسم بود یا شد که بعد از هر پاکسازی امثال ما بیایند آنجا یا هر جا و کنار مردم باشند. فاصله بین مردم زیاد بود و آمدن ما شده بود یک جور خودسازی برای خودمان. آن هم کجا؟ در ساختمانی که تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و اصلا امنیت نداشت! داخل ساختمان راهرویی بود و دو طرفش چند اتاق بیرون که اصلاً دیوار نداشت. یک طرفش خیابان بود و طرف دیگرش باغ. تازه بعدها دیوار کشیدند دور ساختمان.
جادهها مین گذاری بود و کمینها زیاد. شهید زیاد داشتیم. ناامنی بیداد میکرد در شهرها و روستاهای اطراف، و پاوه اصلاً امن نبود. استقبال از کلاسها آنقدر زیاد بود که ناصر کاظمی زنگ زد تا خواهرش هم بیاید آنجا. ابراهیم همت تنها کسی بود که خودش را مقید کرده بود ما اولین کسانی باشیم که غذا میخوریم یا خبرها را میخوانیم و میشنویم. ولی اگر من تنها بودم هیچ وقت دم در اتاق نمیامد. من هم اصلا به خودم اجازه نمیدادم بروم و بگویم غذا میخواهم. یک بار که سفر دوستانم به مناطق طول کشید، سه روز تمام فقط نان خشک گونیهای اتاقمان را خوردم. تا اینکه خواهر ناصر کاظمی آمد و دید در چه حالیام. بلند شد رفت از ساختمان فرماندهی برایم غذا گرفت آورد و خوردم و یک کم جان گرفتم. ولی سر نزدن ابراهیم و غذا نیاوردنش بغضی شده بود برایم. آمدن یا نیامدنش، هر دو برای من زجر آور بود. اما به چه قیمتی؟ به قیمت جانم؟ برایم مساله شده بود. به خودش هم بعدها گفتم: از گشنگی داشتم میمردم. گفت: ترجیح میدادم تا تو تنها آنجا تو آن اتاق هستی آن طرفها آفتابی نشوم.
به من گزارش عملیات می داد
هم چنین در در کتاب «همت خورشید خیبر» آمده است: ابراهیم را کم میدیدم. صبحها بعد از تمام کارهایی که باید میکرد، با نیروهای دیگر میرفت پاکسازی مناطق اطراف. خیلی زود ابراهیم از روابط عمومی و تبلیغات رفت جزو نیروهای نظامی شد. تا اینکه من حصبه گرفتم، مثل خیلیهای دیگر، به خاطر آلودگی منطقه. حال من از همه بدتر بود. طوری که رفته بودم توی اغما. همه ترسیده بودند، ابراهیم از همه بیشتر. دکتر گفته بود: اگر بهتر نشد، باید سریع برسانیدش تهران یا اصفهان. اینجا ماندن ممکن است به قیمت جانش تمام شود. توی بیمارستان تنها بودم و بچهها عیادتم میآمدند، منتها تنهاییام پر نمیشد. آن روزها انتظار هر کسی را داشتم جز ابراهیم. دوبار تنها آمد. ایستاد دم درب و به من گزارش میداد، چند نفر کشته شدند، چند نفر اسیر گرفتیم، چه جاهایی آزاد شده، از همین حرفها. بعد میرفت. ته دلم میخندیدم. بعدها بهش گفتم: مگر من فرماندهات بودم که سریع میآمدی بهم گزارش میدادی!؟ میخندیدیم.
عاشقانه هایی که باید از شهید همت خواند
کتابهای زیادی درباره شهید همت به نگارش درآمده اما برخی از این دست کتابها شاخصتر هستند. برای مثال شاید اکنون دیگر کتاب "حکایت سرخ" که اوایل دهه هفتاد در رسای این شهید نگاشته شده بود و بسیار نیز پرفروش بود را دیگر در کتابفروشی ها پیدا نکنید اما کتابهای چند سال گذشته جای اینگونه آثار را پر کرده است. در ادامه تعدادی از کتابهای شاخص این سالها را که با محوریت شهید همت نگاشته شدهاند را معرفی می کنیم.
- یادگاران ۲ (کتاب محمدابراهیم همت) / انتشارات روایت فتح / نگارنده: مریم برادران
- معلم فراری / نشر شاهد / نگارنده: رحیم مخدومی رحیم مخدومی
- طنین همت / نشر جمال / نگارنده ابراهیم رستمی
- شهید همت / دفتر انتشارات کمک آموزشی / نگارنده: احمد عربلو
- افلاکیان زمین (محمدابراهیم همت) / نشر شاهد / نگارنده: محمدحسین عباسی ولدی
- از چشمها ۳؛ به مجنون گفتم زنده بمان(کتاب همت) / انتشارات روایت فتح / نگارنده: فرهاد خضری
- نیمه پنهان ماه ۲؛ همت به روایت همسر شهید / انتشارات روایت فتح / نگارنده: حبیبه جعفریان
- به روایت همت / نشر صاعقه / نگارنده: حسین بهزاد
- ضربت متقابل / انتشارات سوره مهر / نگارنده: گل علی بابایی
- آن روز در کنار تو / نشر پیام فاطمیون / نگارنده: محسن پرویز