همشهری آنلاین، فاطمه عباسی: توی فکر و خیالهای دور و درازتان مثل هر روز دارید از کوچه رد میشوید. ناگهان یک نهر آب و کف میآید روی کفشتان را میگیرد. پایین را نگاه میکنید. از زیر در خانهها، آب کفآلود میریزد بیرون. نرمههای جارویی میخورد کنار پاچه شلوارتان: «بی زحمت برو کنار، من این جلو در خانه را بسابم.» تازه یادتان میافتد که اسفند است. صدای جارو میآید، صدای چوبخوردن قالیهای کهنه، سایش یک برگ روزنامه روی سطح شیشه، آفتابخوردن فرشهای آویزان از بام، دست به دست دادن آدمها، برق افتادن همهچیز.
اسفند آبستن لحظهشماری است. انتظار توی هواست. ربطی به این ندارد که اهل عید و سنت و این حرفها هستید یا نه، شمارش، گریبان افسردهترین آدمها را هم میگیرد؛ حتی اگر افه بیایند که دیگر هیچچیز برایشان مهم نیست.
سال که تحویل میشود، صدای شمارش معکوس جمعیت ناگهان قطع میشود. یکی دو ثانیه نفسها حبس، از دهانه توپ حبابی بیرون میآید و زود میترکد. هیچ اتفاقی نمیافتد. یک روز مثل سیصد و شصت و پنج روز قبلی شروع میشود، همین. هر سال همین خبر است ولی... کی الان حوصله فلسفه و دلیل دارد؟
زندهباد هیجان شمردن.
زندهباد اتفاق انتظار.
بگذاریم کف روی کفشهایمان را بگیرد.