همشهری آنلاین-_ فاطمه عسگری نیا: خلاصه این که عید برای هر کس بوی خودش را دارد اما برای معتادان بهبود یافته کمپ ها عید یعنی شروع یک زندگی دوباره جایی که در آن به قول خودشان، پوست می اندازند و آدم دیگری می شوند. هر چند ماندن در کمپ و نبودن کنار خانواده آن هم در مراسم آغاز سال نو یا ایام نوروز آنقدری سخت هست که می شود این سختی را به راحتی در چهره تک تک این افراد دید.
به بهانه عید و عید دیدنی سری سرزدیم به یکی از کمپ های اطراف تهران در چهاردانگه. مسیر دور و جاده منتهی به کمپ، خاکی و پر دست انداز بود. راننده که در دل تاریکی شب چشمهایش را درشت کرده تا واضح تر مسیر را ببیند زیر لب می گوید اینجا آخر دنیاست... ت.
آخر دنیایی که راننده از آن دم می زند نقطه شروع زندگی برای آدمهایی است که پشت دیوار حصار کشیده به امید سلامتی، پاکی و رهایی از این چهاردیواری لحظه شماری می کنند.
بیشتر بخوانید: بوی بهار در قطعه ۵۳
وارد کمپ می شویم روی دیوار ها شکرانه های الهی بابت سلامتی جسم و رهایی از مواد مخدر زینت یافته است. مدیریت مجموعه با عمو داوود است. مردی میانسال و ۴۳ ساله. که خود را اینگونه معرفی می کند «داوودم، معتاد!» خودش هم روزی یکی از همین معتادینی بوده که الان تلاش می کند تک تکشان را صحیح و سالم تحویل خانواده دهد: «۱۷ سال و ۹ ماه است که پاکم و با خودم عهد بستم به همنوعانم کمک کنم.» او هم با بی قراری بچه ها برای حضور کنار خانواده هایشان در نوروز بی قرار است و معتقد است : «همه بچه هایی که این جا هستند عید بی قرار می شوند و دوست دارند کنار خانواده ها باشند اما غالبا خانواده ها آنها را باور ندارد و از ما می خواهند در مدت عید هم از آنها مراقبت کنیم.»
سری تکان می دهد و می گوید درمان بیماری اعتیاد کار سختی است و اگر حمایت خانواده نباشد در فاصله زمانی کوتاهی دوباره شاهد برگشت این افراد به کمپ خواهیم بود. به گفته او البته در کنار معتادینی که به زور خانواده راهی کمپ شده اند تا از سر اعتیاد خلاص شوند جمع دیگری از معتادین هستند که عمدا ایام عید و تعطیلات آن را برای ترک اعتیاد انتخاب می کنند: «این عده عمدتا شاغلین دستگاه های اجرایی هستند که فقط در ایام نوروز تعطیل هستند و از این فرصت برای پاک کردن خود استفاده می کنند»
بعد ۱۷ سال پاک شدم
همینطور که با عمو داود مشغول گپ زدن هستیم رضا با مهربانی از ما پذیرایی می کند جوانی که امسال وارد ۴۰ سالگی می شود و حالا ۷ ماه و ده روز است که در این کمپ حضور دارد و تن و جسمش از هرگونه مواد مخدر پاک شده است. می گوید بعد از ۱۷ سال این اولین سالی است که اعتیاد ندارد و می تواند سال جدید را به قول خودش پاک شروع کند: «دلم برای بودن کنار خانواده ام در ایام عید لک زده است اما خوب می دانم که هر چه بیشتر در این جا بمانم زندگی آینده ام سالمتر خواهد بود» بعد هم برای این که دل تنگش را تسلی بدهد می گوید این جا هم خانواده من هستند خانواده ای که کمک کرد زندگی دوباره ای را تجربه کنم.
بیشتر بخوانید:گزارشی از زایشگاه سبزه های هفت سین در پایتخت!
برای آمدن سال نو لحظه شماری می کردم
همراه با رضا و عمو داوود به جمع دوستان دیگرشان می رویم ساعت ۲۰ شب است و همه در جلسه حاضرند. سالنی بزرگی که دور تا دورش تخت های دو طبقه چیده شده و مردانی با چهره ای زنگار گرفته از اعتیاد گردا گرد اتاق نشسته اند. از هرسن و سالی که فکرش را بکنید در جمعشان است از پسر بچه ۱۷ ساله ای گرفته تا پیرمرد ۶۵ ساله. محسن اولین داوطلب برای مشارکت در دورهمی ماست : «محسنم معتاد» جمع یکصدا با هم می گویند: «سلام محسن» انگار با این حواب سلام قدرتی گرفته باشد شروع می کند به روایت قصه پر غصه اعتیادش از شروعش که در ۱۸ سالگی بود تا نفرت از پدر و مادر به خاطر مصرف مواد مخدر. او می گوید و همدردهایش اشک می ریزند : «روزی که به کمپ امدم صورتم کامل سوخته بود اگر عمو داود از راه نرسیده بود پذیرشم نمی کردند اما پذیرش شدم و ۱۱ ماه تمام در کمپ ماندم.»
حالا دو ماهی می شود که هم در کمپ است هم سرکار می رود. دیگر از آن نفرت سیاه که نسبت به پدرو مادرش داشت خبری نیست. او اما از آن معتادان بهبود یافته ای است که امسال برای اولین بار می تواند ایام عید را کنار خانواده باشد و مفهوم خانواده را درک کند : «من سالهای قبل اصلا نمی فهمیدم خانواده چیست و سال نو یعنی چه اما امسال برای امدن سال نو لحظه شماری می کردم. »
حرفهای محسن که تمام می شود پسرک لاغر اندامی با چشمهای بادامی و کشیده و سری اصلاح شده و مرتب در مقابلمان می نشیند. نوجوانی ۱۷ ساله نامش شروین است. کوچکترین عضو این جمع. حرفهایش را با این جمله شروع می کند از خدا سپاسگزارم مصرف کننده هیچ مواد مخدری نیستم! می گوید از ۹ سالگی مصرف مواد مخدر را تجربه کرده است آن هم در کنار بساط پدر و عمویش: «مادرم الان مرا برای ترک آورده است.» نام مادر را که می برد همراه با بغض است بغضی که سعی می کند با یک ارزوی زیبا رهایش کند: «بزرگترین ارزویم در سال نو اول پاکی خودم بعد برگشت پدر و مادر به همدیگر هستند تا همگی با هم زندگی خوبی را شروع کنم.»۳ ماه و ۱۵ روز است که هیچ مواد مخدری را مصرف نکرده است اما هنوز می ترسد و می گوید: «می ترسم به محض این که بیرون بروم دوباره شروع کنم» به خاطر همین قید بودن کنار خانواده در ایام عید را زده است و امیدوار است عید سال دیگر برای او عیدی واقعی باشد.
بیرون برای من امن نیست
البته بعد او محمد است که با ۱۹ سال سن امده است تا با غول اعتیاد بجنگد و زندگی جدیدی را شروع کند. قد و قامتش به سن و سالش نمی خورد خیلی ریز نقش تر و بچه سن تر به نظر می آید می گوید از ۱۶ سالگی مصرف مواد مخدر را شروع کرده. متادون و شیشه را با هم مصرف می کرده است: «الان ۲ ماهه که پاکم و علیرغم این که می توانستم به خانه بروم خودم ترجیح دادم در کمپ بمانم صبح ها در کارگاه تولیدی همین کمپ کار می کنم و شبها باری خواب به این جا می ایم چون از محیط بیرون و خطرهایی که هنوز تهدیدم می کنند می ترسم»
گرچه او هم دوست دارعید را کنار خانواده و همسن و سالهایش باشد اما ارزوی رهایی از دام اعتیاد این روزها بر تمام ارزوهایش ارجحیت دارد.
بابک هم با این که تفاوت سنی زیادی با محمد دارد مثل او فکر می کند. بابک دیگر یک خدمتگزار در کمپ است و بر خلاف همه دوستانش می تواند در کمپ رفت و امد داشته باشد به خاطر همین، قدر سلامتی و پاکی را بیشتر می داند. او امسال برای اولین بار است که بدون دردسرهای مواد مخدر می تواند نوروزی شاد کنار خانواده داشته باشد و می گوید خوشحالم به خاطر مصرف مواد مخدر دیگر اشکی از چشم اعضای خانواده ام نمی ریزد بعد هم در ادامه می گوید آرزو می کنم معتادان به اگاهی کافی برسند و هیچکس تا عمر دارد لبش به مواد مخدر اشنا نشود.
پرویز هم مانند بابک دلش می خواهد زندگی بدون اعتیاد را ادامه دهد و از این زندگی لذت ببرد او هم از ۱۷ سالگی مصرف مواد مخدر را شروع کرده است: «با مواد سنتی شروع و با کراک تمام کردم. البته چندباری تجربه ترک کردن را داشتم اما الان دیگر ۶ ماه است که پاکم و دلم نمی خواهد به هیچ قیمتی این سلامت جسم را از دست دهم. او برای سلامت روح و روانش هم برنامه دارد شرکت در جلسات ان ای : «این جلسات را با قدرت شروع کردم و دیگر اجازه نمی دهم وقفه ای د راین کار بیفند.»
بیشتر بخوانید:خرید عید به وقت نیمه شب
بعد که حرفهایشان تمام می شود به رسم خودشان دورهم حلقه می زنند دستها را به اسمان می برند و دعای همیشگی اشان را زمزمه می کنند صدای نجوایشان در فضای کمپ طنین انداز می شود آنقدر نجوایشان زیباست که خودبخود دلت می خواهی تکرار کنی : به من آرامش بده، تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر بدهم ...خدایا به من شهامت و دلیری و شجاعت بده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم، خدایا به من بینش بده، تا تفاوت این دو را بدانم ...و مرا فهم بده تا متوقع نباشم دنیا و مردم دنیا مطابق با میل من رفتار کنند... د.