از شیراز تا تهران را در یک ساعت طی طریق میکنی و از فرودگاه تا منزل؟ خدا میداند بستگی به ساعت، روز و میزان ترافیک دارد، همینطور است خروج از تهران ولی وقتی که به جادههای خارج از شهر میرسید، چشم شما انتظار استراحت دارد. از دیدار درو دیوار خسته شده و میل دارد به بیابانها و افقهای دور دست چشم بدوزد ولی این امر هم به سهولت و سرعت امکانپذیر نیست.
بعد از خروج از تهران شهرهای حاشیهای و شهرکها و سپس واحدهای صنعتی ناهنجار و زشت وچشم آزار تا چشم کار میکند گسترده است؛ شهرکهایی که فقط از یک پوسته دیوار خارجی و چندین مغازه ، همگی با کالای مشابه با سماوربزرگ، بیسکویت، پفک و ... چشم انتظار توقف یک اتوبوس و یا مینیبوس برای فروش یک چای بیمزه و حتی بدمزه به دهها برابر قیمت تمام شده روز را به شب میگذرانند.
اینها حتی این همت را ندارند و آنقدر احساس تعلق نمیکنند که جلوی مغازه خود را تمیز کنند. داخل جوی آب جلوی مغازه اکنون به جای آب، زباله در جریان است! یاد برخی از کشورهای شرقی افتادم که مردم قبول کردهاند که بیتوجهی به محیط در فرهنگ آنها ساری و جاری است. ولی آیا ما با آن گذشته غرورآفرین باید این پدیده را بپذیریم؟
بالاخره از این تارهای عنکبوت زشت و نفسگیر خلاص میشویم.
طبیعت آغوش میگشاید
سروکله بیابان و کوهها پیدا میشود: زخم شکاف آب روی کوهها به صورت بادبزنهای ژاپنی دیده میشود. آب با همه لطافت و حیاتبخشی در اثر مداومت و پیوستگی، دل سنگ خارا را میشکافد و راه خود را بازمیکند. همین آب وقتی که به دشت میرسد خاک را بارور میکند و سپس سفره آب زیرزمینی را احیا میکند. به گردنه آهوان میرسیم. در این گردنه آنقدر تعداد آهوها زیاد است که گاه با وسائل نقلیه برخورد میکردند ولی اکنون حتی با جستوجو هم یافت نمیشوند اما گویا سال قبل یک قلاده پلنگ در منطقه دیده شده.
پلنگ گوشتخوار در یک منطقه بدون وجود علفخواران معنی ندارد. حتی در منطقه کوهستانی اطراف گردنه قوچ و میش و کل و بز حضور دارند. بیابانهای بکر ایران چقدر زیبا و روحنواز است. رنگهای دلنواز، سکوت و آرامش و پهنههایی که تا افق ادامه دارند چشمجان را نوازش میدهند اینجا و آنجا ساختمانهای قدیمی، باتلاقهای زیبا و پنجرههای چوبی مشبک و دروازههای بزرگ دیده میشود.
چقدر دلم میخواست در یکی از آنها 6ماهی ساکن میشدم و یک کتاب مینوشتم. تصور بیدار شدن هر صبح در این ساختمان همساز و همرنگ با طبیعت اطراف روح را به طیران میاندازد. پدران ما چقدر حس طبیعت را درک میکردند و سلیقه و طراحی خود را با سرشت طبیعت تطبیق میدادند و ما امروز درست عکس آن رفتار میکنیم. سری به روستای آهار بزنید. ویلاها هر کدام سعی کردهاند که بیشتر در دل طبیعت زیبا، زشتی خود را به رخ بکشند. شیشههای آبی رنگ، سقف نارنجی، سنگهای زرد و... .
در دانشکدههای معماری ما چه میگذرد؟ چه کسانی جواز اجرای چنین طرحهایی را صادر میکنند؟
آمیختهای از میراث طبیعی و فرهنگی
شهرهای زیبای استان سمنان یکی پس از دیگری میآیند و میگذرند. من به تقلید از انیشتین بزرگ میگویم که شهرها از زیر پای ما میگذرند! او وقتی سوار قطار میشد از همسفرانش میپرسید مثلا شهر آکسفوردکی به اینجا میرسد؟ او تصور میکرد که زمین زیرچرخهای قطار در گردش است و به زودی آکسفورد به قطار خواهد رسید!
شاهرود با فضای سبز، درختان سایهدار، خیابانهای وسیع و مردم مهماننواز به ما میرسد! اینجا از آن شهرهایی است که من میتوانم در آن مدتها کار و زندگی کنم. شاهرود همه خصوصیات یک شهر دلپذیر رادارد. بقعه بایزید بسطامی شما را به خود میخواند. آرامش از در و دیوار آن میبارد. وارد حیاط محوطه که میشوی احساس امنیت و معنویت میکنی.
متولی بقعه لطف میکند و در حجره چلهنشینی حضرت بایزید را میگشاید. 2حجره بسیار کوچک با محراب و دیوارهای گچکاری شده؛ شخصیت بایزید در این حجرههای کوچک جریان دارد. او را حس میکنیم در و دیوار او را دیدهاند و از نجواهای او به ارتعاش درآمدهاند. خادم بقعه یادآور شد که هیچگونه عطری برای خوشبو کردن فضا به کار نمیرود. پس این بوی خوش از کجاست؟ به یاد مزار سعدی افتادم: «زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید / هزار سال پس از مرگ او گرش بویی.
دل کندن از این بقعه مشکل است ولی باید رفت. میآیی، مدتی خود را در فضایی میبینی که حضرت بایزید در آن تنفس کرده روحیه میگیری، از ناسوت به لاهوت میروی (از فرش به عرش) و به عبارت امروزی شارژ میشوی و باز میگردی. عازم یک منبع عظیم شارژکننده دیگر شدیم. قطعا شخصیتهایی نظیر بایزید بسطامی نیز از طبیعت متاثربوده و از آن الهام میگرفته. شاید او نیز از جنگل ابر بارها بازدید کرده و آن را ستوده.
عجیب است، در میان این همه دریای شن و ماسه استان سمنان که حدود یک سوم مناطق تحت حفاظت سازمان حفاظت محیطزیست را دربرگرفته و تا چشم کار میکند ریگ است و شن و رود کور و رود شور و کفی و شوری، ناگهان یک تکه از استان (فقط یک هزارم وسعت آن را) تبدیل به یک جنگل شده که قدمت و جنس آن از جنگلهای هیرکانی است (یعنی حدود 3میلیون سال).
اینطور میتوان تصور کرد که جنگلهای شمال به طرف سمنان پیشروی کردهاند و تکهای از خود را به صورت جنگل ابر جای گذاردهاند و خود بازگشتهاند. جادهای زیبا شاهرود را به ده ابر میرساند و وارد جنگل میشویم. مینیبوس در انتهای یک جاده خاکی توقف میکند. پس از آن پوششی جنگلی احاطهمان میکند. روی زمین جایی برای قدم گذاشتن نیست. پوشش گیاهی همه جا را پر کرده. هفتهای 2،3 روز مه نزدیک زمین میدان، دید را تا 2متری کاهش میدهد ولی در روز بازدید ما هوا آفتابی و بسیار مطبوع بود و دامنه تپهها تا دوردست دیده میشد.
به یاد این شعر افتادم: اگر فردوس بر روی زمین است/ همین است و همین است و همین است
هوای خشک کویری استان سمنان ناگهان تبدیل به یک هوای مرطوب و با نشاط شده بود. بچهها از خواب پریدند و انرژی گرفتند. در چنین فضا و هوایی، کوه در رقص آمد و چالاک شد. حشرات در هوا غوغا میکردند از این گل به آن گل میپریدند. صدای آواز پرندگان یک آن قطع نمیشد. مارمولکها زیر بوتهها میخزیدند. حیات در جریان بود.
این همه زیبایی و زندگی در تکهای از خاک بیابانی سمنان؟ یکی دو خانه، حیاط بزرگ و چند راس گاو و اسب از دور دیده میشد. چه خوشبخت هستند کسانی که در این بهشت زندگی میکنند. سبزی و طراوت دیوار به دیوار خانهشان است. به یادم آمد که خوشبختی این هموطنان و شور و هیجان زندگی و حیات در این جنگل چندی نخواهد پایید.
برنامه احداث جاده ده ابر به علیآباد کتول، در صورت اجرا، طومار حیاتی جنگل ابر را درهم خواهد پیچید. خدایا محیطزیست ایران عزیز ما تا کی و تا چند تاوان بیفکری ما را باید بدهد؟ جادهها را از میان زیباترین مناطق ایران عبور دادهایم.
جنگل گلستان، تالاب انزلی، تالاب ارومیه، کناره دریاچه پریشان و... به راستی نمیتوان جاده را از جای دیگری عبور داد؟ حتی باید از شیبهای 45تا55 درجه جنگل ابر عبور کرد تا این جنگل نابود شود؟ آیا 10 جاده که از سمنان به شمال میرود و 4 راه که از شاهرود به شمال وصل است کافی نیست؟ اگر اهالی ده ابر قدر و ارزشهای جنگل را بدانند، خود با احداث این جاده مخالفت خواهند کرد.
ارزش توریستی این جنگل بسیار بیشتر از فایده احداث جاده خواهد بود. اهالی ده ابر با برآوردن نیازهای خیل توریستها، به صورت محلهای اقامتی و یا مراکز تجاری کوچک میتوانند از این بازار برای همیشه سود ببرند ولی با از بین رفتن جنگل ابر، ده ابر هم از بین خواهد رفت. احداث جاده، اولین قدم برای نابودی و تخریب جنگل ابر خواهد بود و پس از آن شهرکسازی و ساختمانسازی و... خاک جنگل ابر را به توبره خواهد کشید.