به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۱ ساله در حالی که بیان میکرد با کمک همسایگان از مرگ حتمی نجات یافته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: با آنکه درخانواده پرجمعیتی بزرگ شدهام، همه خواهران و برادرانم زندگی موفقی دارند و به قول معروف خوشبخت شدهاند اما من که فرزند آخر بودم، فاصله سنی زیادی با دیگر اعضای خانوادهام داشتم به همین دلیل هم به سوی رفاقتهای خیابانی کشیده شدم چراکه بیشتر اوقاتم را با دوستان همکلاسیم میگذراندم و از مهر و محبتهای خانوادگی دور شده بودم.
در روزهای دوران نوجوانی که آرزوهای کوچک و بزرگ را فریاد میزدم روزی به پیشنهاد دوستم شهلا با پسری به نام شاهین در خیابان قرار ملاقات گذاشتم. شهلا دختری خوشسر و زبان بود اما در خانوادهای آشفته زندگی میکرد؛ پدرش هم به مواد مخدر اعتیاد داشت. اما دوستی من و شهلا در دبیرستان زبانزد همکلاسیهایم بود و به او اعتماد زیادی داشتم.
اولین دیدار با شاهین که در مسیر مدرسه صورت گرفت، به ارتباط تلفنی انجامید. بعد از آن زمانی فهمیدم شاهین برادر شهلاست که قرارهای ما به پارکها و خلوتگاهها کشید. در همین شرایط شاهین از من خواستگاری کرد اما من بهخوبی میدانستم که پدر و مادرم با این ازدواج مخالفت میکنند چراکه شاهین سواد ابتدایی داشت و نهتنها سرباز فراری بود، بلکه شغلی هم نداشت.
از سوی دیگر شهلا از روابط من وشاهین فیلم میگرفت و من میترسیدم اگر با او ازدواج نکنم، این فیلمها به آبروریزی منجر شود و دیگر نتوانم با هیچکس دیگری ازدواج کنم. این بود که برای جلب رضایت خانوادهام دست به خودکشی زدم و با خوردن چند قرص روانه بیمارستان شدم.
خانوادهام که ماجرا را فهمیدند، به ناچار با ازدواج ما موافقت کردند. این در حالی بود که شاهین هم با چربزبانی آیندهای روشن و زیبا را برایم به تصویر میکشید. اوایل من هم با این ازدواج دلخوش بودم ولی فقط یک سال بعد و زمانی که پسرم به دنیا آمد تازه فهمیدم همسرم عاشق رفیق بازی، مشروبخوری و کارهای خلاف است. او هیچ مسئولیتی در قبال زندگی مشترک احساس نمیکرد و مدام مرا کتک میزد.
در این وضعیت پدرم به زندگی ما کمک مالی میکرد و مادرم نیز همواره از من میخواست با همسرم کنار بیایم و به خواستههایش احترام بگذارم چراکه آنها از طلاق میترسیدند، ولی رفتارهای همسرم هر روز بدتر میشد تا جایی که به خاطر کلاهبرداری به زندان افتاد و من با فروش ارثیهای که پدرم بین فرزندانش تقسیم کرده بود، او را از زندان آزاد کردم اما با ز هم رفتارهای زشت و ناپسند او تغییر نکرد و به فحاشی و کتککاریهایش ادامه داد چراکه تصور میکردم به خاطر همان قرارهای خیابانی در دوران عاشقی به من سوءظن دارد و من نمیتوانستم حتی با نزدیکان خودم گفتگو کنم.
این روزهای تلخ و سرنوشت سیاه من ادامه داشت تا اینکه پدر و مادرم را در یک سانحه وحشتناک رانندگی از دست دادم. شاهین که مرا بیکس و بیپناه یافته بود، آزار و اذیتهایش را بیشتر کرد تا جایی که یک روز وقتی به خاطر مصرف مشروبات الکلی حال طبیعی نداشت، شیر گاز خانه را باز گذاشت که من و دختر و پسرم را با گازگرفتگی به قتل برساند. ولی خوشبختانه همسایگان با استشمام بوی گاز به خانه آمدند و ما را نجات دادند. حالا به این نتیجه رسیدهام که دیگر ادامه این زندگی مشترک هیچ فایدهای ندارد.
با توجه به اهمیت این ماجرای تکاندهنده، سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) دستور داد این پرونده به صورت ویژه در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار بگیرد.