همشهری آنلاین-مژگان مهرابی: از وقتی سر و کله شان در بازار بزرگ تهران پیدا شده، مردم با خیالی راحت طول و عرض بازار را زیر پا می گذارند. رانندگی با این ون ها، شاید آسان به نظر بیاید اما اگر پای صحبت هر کدام از راننده ها بنشینی دنیایی حرف برای گفتن دارند. رانندگی در یک خیابان نه چندان بلند سنگفرش شده آن هم روزی۷۰ بار شاید خسته کننده، شاید هم کسل کننده باشد. اماوقتی با مسافرهایی روبرو می شوی که سرشار از نشاط هستند و خوشحال از خرید برمی گردند، همه خمودگی ها از تن بیرون می شود. حتی اگر ۱۲ ساعت رانندگی کرده باشی.
یک وسیله نقلیه، بدون در، بدون پنجره
ساعت از ۱۰ گذشته و بازار شلوغ است و پر رفت و آمد. در خیابان سنگفرش شده بازار از خیابان خیام تا چهارراه سیروس و از خیابان ناصرخسرو تا باب همایون، ون های برقی در ترددند. پشت سرهم. این گذر در هیچ وقت روز خالی از ون برقی نیست. به خصوص در ساعت های میانی روز که ترددشان بیشتر به چشم می آید. ایستگاه ون ها، یکی نبش خیابان ناصر خسروست و دیگری جلوی بازارچه خلیج فارس. مسافران برای سوار شدن معمولا آنجا صف می شکند. البته ایستگاه نمی توان گفت، در واقع ۲ اتاقک فلزی است که مجهز به دستگاه کارت خوان شده و یک متصدی هم برای گرفتن بلیط در آن جا حضور دارد.
ارتباط گرفتن با راننده ها راحت نیست، نه اینکه دلشان نخواهد گفت و گو کنند. نمی توانند لحظه ای توقف داشته باشند. ایستادن آنها یعنی معطل شدن مردم. بهترین راه تهیه بلیط و سوار شدن بر یکی از ون هاست. اینطور می توان با راننده سر حرف را باز کرد. صوفی پیرمرد متصدی گرفتن قبض، مواظب است کسی خارج از صف سوار ون نشود. زیر آفتاب خیس عرق شده و ترجیح می دهد به جای نشستن در اتاقک فلزی، در هوای آزاد بایستد. صف طولانی است باید دقایقی صبر کرد. در این حین ون حبیب وارد ایستگاه می شود. مسافرهایی که ۶ هزارتومان کارت کشیده و قبض دارند سوار ون می شوند. صوفی دستی برای حبیب تکان می دهد و خدا قوتی می گوید. می پرسد: «حبیب چای می خوری؟ فلاسک پر است!» حبیب به نشانه خیر سرش را تکان می دهد و می گوید: «در این گرما نمی چسبد.»
درگوشی های پدرانه
مسافرها که تکمیل می شود، ون راه می افتد. حبیب با صدای بلند سلامی به همه می کند. خیابان ۱۵ خرداد را تا انتها می رود. سوار این ون ها شدن جالب است. وسیله ای که نه در دارد و نه پنجره.
حبیب ۲ سالی می شود راننده ون شده و از کارش راضی است. معمولا صبح ها ده دقیقه به ۷ به ایستگاه می رسد. وقتی می آید اغلب مغازه ها باز نکرده اند و به جز تعداد اندکی کارگر یا پادو کس دیگری در بازار نیست. حبیب از خودش می گوید: «قبلا کارگر یک تراشکاری در میدان خراسان بودم، مغازه که در طرح عقب نشینی افتاد، صاحبکارم عذرم را خواست. بعد از ۲۰ سال با دست خالی خانه نشین شدم. تا اینکه به واسطه یکی از دوستان به عنوان راننده ون در بازار مشغول کار شدم. این ون ها را شهرداری تهیه کرده، اما استخدام ما توسط پیمانکار است. طبق قانون کار هم حقوق می گیریم.»
او اتفاقات تلخ و شیرین زیادیاز سفرهای درون بازاری اش به چشم دیده است. خاطره نوعروسی را تعریف می کند که سر خرید لباس و طلا با داماد به مشکل برخورده بودند. تعریف می کند: «یک بار چند مسافر از ناصرخسرو سوار کردم به سمت باب همایون. از خرید برمی گشتند. عروس و داماد با اقوامشان ۵- ۶ نفری می شدند. خانواده ها سر گرفتن حلقه ازدواج با هم مشاجره کردند. ارزان گرفتی. گران گرفتی. خلاصه. داماد صندلی جلو نشسته بود. یواشکی به او گفتم خودت تصمیم بگیرد. مادرم این را گفت و مادرش این را گفت نداریم. زندگی ات را به دست دیگران بدهی باختی.»
از ساعت ۷ و نیم تا ساعت ۱۱ حبیب بیش از ۳۰ بار مسیر بازار را رفته و برگشته است. سروصدای یکی از مسافرها که چرا اینجا نگه می داری، کلام او را قطع می کند. دختر جوان بدجور عصبانی است و از اینکه به جای باب همایون سر از چهارراه سیروس درآورده کلی غر می زند. حبیب با یک خداحافظی نشان می دهد تمایلی به ادامه گفت و گو ندارد.
بیشتر بخوانید:قطعی سامانه سنام و دردسرهای مراجعان