ولادت این امام پرمیمنت را از چند جهت باید احیاگر حرکت نحلهای ناب از اسلام دانست.
نخست اینکه برخی گروهها که با ایجاد تشکیک، روند امامت پس از امام رضا (ع) را به چالش کشیده بودند، زمینه فعالیتهای خود را از کف دادند. دیگر آنکه امامجواد آغازگر دورهای از امامت شد که دوره سفارت و وکالت نام گرفت؛ دورهای که 4 امام را به خود دید و در نهایت به غیبت امام غائب در سال 260ه.ق منتهی شد.
سوم و به نظر، مهمترین احیاگری امام را باید در فرایند تکاملی تعریف امامت یعنی بنیادیترین مفهوم اسلام به نظاره نشست. در این جستار تلاش میکنیم تا در بستری تاریخی به واکاوی سومین محور بحث، یعنی نقش امام در پیدایش تعریفی نو از امامت که از قضا در تکامل آن مفهوم بسیار مؤثر واقع شده است، بپردازیم.
شـیخ مـحمـد بـن یعقـوب کلینی(م329ه.ق) در کافی ولادت ایشان را در سال 195ه.ق ذکر کرده است؛ هرچند در کافی، در مورد روز ولادت با عدد مشخص مواجه نمیشویم و ماه رمضان بهعنوان ماه ولادت شناخته شده است. قول مختار طائفه شیعه بنابر آنچه شیخ مفید در الارشاد میآورد دهم رجب است؛ هرچند شاید روایت مذکور را صحیحترین سند و روایت در این باب ندانیم.
درباره روز شهادت امام، مورخان متفقالقول پایان ذیقعده سال 220هجری را بیان داشتهاند. بنابراین امام 25سال عمر کرده است. از سوی دیگر اگر نقل کلینی در کافی را درست بشماریم که شهادت امام رضا(ع) در 203هجری بوده است، بنابراین امام جواد(ع) در صفر سال 203هجری به امامت رسیده است و این یعنی پدید آمدن امامی که تازه پا در 8سالگی نهاده است.
امامرضا(ع) در 47سالگی صاحب فرزند شد و این مهمترین امری بود که عدهای از وکلا و یاران امام کاظم(ع) را به خصوص در عراق بر آن داشت تا امامت ایشان را امری ناتمام به شمار آورند و در آن تشکیک روا دارند؛ هرچند حرکتهای شبههآمیز برخی برادران امام که عموما در قیامهای پیدرپی علیه حکومت عباسی متجلی میشد را نباید از نظر دور داشت.
ولادت امام جواد(ع) در چهل و هفتمین سال زندگی امام رضا(ع) هرچند بسیاری از واقفه را بر آن داشت تا دست از تردیدهای ناروای خود بردارند اما شهادت امام در صفر 203هجری مشکل دیگری پدید آورد که عنوان آن در روشنترین وجههاش پذیرش امام خردسال بود. امامت که در زمان امامرضا(ع) بسیار آسیب دیده بود از ناشکیباییها و تردیدهای افرادی چون علیبنابیحمزه بطائنی اکنون اما مواجه بود با تردید بزرگانی چون یونسبن عبدالرحمان بغدادی. و این درست همان حلقهای است که زمینه تکامل مفهوم امامت را پدید آورد.
امامت پیش از این پیرامون چند مفهوم محوری و بنیادین نضج یافته بود. امامت عبارت بود از جانشینی پیامبر در اموردینی که برخی از شئون این امور دینی، خلافت رسولخدا و رهبری جامعه و اداره حکومت بود. امام معصوم به شمار میرفت، منصوص بود از ناحیه پیامبر(ص) و منصوب بود از ناحیه حضرت باریتعالی. روندی مستمر را طی میکرد، به این معنا که هر امامی فرزندی ذکور داشت که جانشین او میشد، البته لزوما این فرزند ذکور بزرگترین فرزند امام نبود.
سلسله امامت که جانشین سلسله نبوت شده بود قرار بود تا هدایت همیشگی عینی را فراهم آورد و مردم را به هدایت بخواند و اینگونه نیز بود. امام از سوی دیگر و در یک نگاه عرفانی البته هدف و غایت هستی بود. زمین، اهل خود را فرو میبلعید اگر امام از میان ایشان رخت برمیبست و این البته نقطه تلاقی تفکرات عرفانی و حدیثی به شمار میرفت، همه اینها در مورد امام پیش از امام جواد مورد بحث و گفتوگو بود و لااقل در میان شیعیان سخنی از آن نمیرفت و مورد پذیرش بود.
تنها با یک تفاوت که پیش از امام جواد(ع) تجربه شیعیان و مواجهه مستقیم ایشان با امامی میانسال بود یا امامی که در سالهای پایانی جوانی به سر میبرد. در واقع هرچند در تعریف و موضوع امامت چنین امری نهفته نبود که امام باید در سنین مشخصی باشد یا به لحاظ فیزیکی در شرایط خاصی باشد اما بستر تاریخی یکصد و نود و دوساله اینگونه برایشان فرض کرده بود تا امام را در چارچوب نظری و فکری خاص خویش بنگرند.
به سخن دیگر ایشان با مقولات ذهنی رسوخ یافته از طی قرون به این مفهوم فلسفی، یعنی امام مینگریستند. طبیعتا تغییر این فرایند و این نگاه که نزدیک به 200سال بود مستدام باقیمانده بود، ناگهانی و تصادفی ممکن نبود.
تنها با این تحلیل است که میتوان سرگردانی بزرگان شیعه بغداد را به نظاره نشست؛ بزرگانی که پیش از این از آنان سخن رفت همچون یونس بنعبدالرحمان، صفوان بن یحیی و محمدبن حکیم که برخی از ایشان چون یونس از سوی امام رضا(ع) افرادی موثق شمرده شده بودند و اخذ دین از ایشان روا دانسته شده بود و برخی دیگر چون صفوانبن یحیی، بیاع سابری دائم التوثیق به حساب آمده بودند. یعنی آنان که هر چه بگویند صدق میگویند و چون از کسی گزارش میکنند، آنکس نیز صدق گفته است! یونس و صفوان از اصحاب اجماع طائفه شیعی نیز هستند؛ مردانی که بزرگان بر وثاقت ایشان مجمعند و بر تصحیح و درستشمردن روایات آنان همداستان.
اما امام چگونه بحران تعریف امامت را پشتسر نهاد و چگونه از دریچه بازتعریف امامت چالش پدید آمده میان بزرگان را سامان داد؟ امامت کودکی 7ساله که برخی بزرگان در فکر آوردن اسباببازی برای او هستند و برخی دیگر از این میپرسند که تا وقتی او بزرگ شود چگونه میتوان مسائل فقهی را حل کرد و برخی از واقفه که از دایره مذهب خارج شدهاند، همین امور را مهر تاییدی میدانند بر اندیشههای توقفگرایانه خود، تنها از همین روزنه میتوانست چالشهای پیشرو را از پیشروی بردارد. تاریخ اینگونه خود را بازسازی میکرد هرچند شباهتها بسیار اندک بود و مصائب و مشکلات ذاتاً متفاوت شده بود.
اگر بگوییم امام به فراست دریافته بود که تنها از راه ایجاد مرجعیت جدید فکری و پاسخگویی به معضلات بزرگ فکری، اعتقادی و فقهی میتوان بر مصائب امامت غالب آمد، شاید لااقل از نگاه شیعیان آن عصر اندکی مبالغهآمیز بهنظر آید، اما بیشک سیره عملی امام پس از این، بزرگترین مؤید این فرض است.
جوهر غلبه امام بر امواج تردیدها و تشکیکهایی که اینک از سوی یاران او روا داشته میشد، ارائه الگوی نوین از اجتهاد بود و اجتهاد در بستر تاریخی آن روزگاری نمادی بود از نبوغ و چارهگری یک گروه یا امت همفکر. و امام بالاترین مرحله از اجتهاد مصیب ممکن را به نمایش گذارد.
بدون تردید مشکلات فقهی یکی از چالشبرانگیزترین حوزههایی است که همواره محط انظار و مهبط افکار بوده است و امروز نیز چنین است، هر چند تمام عرصههای دینپژوهی یا تفقه را نمیتوان منحصر در آن دانست یا حتی بخش بزرگی از آن را به فقه اختصاص داد اما بیتردید یکی از عرصههایی است که انسان پرسشگر، گمگشته خویش را در آن مییابد و خصم در آن راهی جز سکوت نمییابد. امام جواد(ع) در این عرصه آغازگر جلوهای بود که بحران مرجعیت فکری را نهتنها از میان برد بلکه تهدید پیش روی امامت را به فرصت و زمینهای تبدیل کرد برای گرویدن به افکار امامت.
این ابوجعفر زرقانبن عمرو است که به روایت علامه مجلسی (در بحارالانوار، ج 50، ص5) از مناظره امام با ابنابیداوود قاضیالقضات معتصم خلیفه پس از مأمون میگوید و اینکه چگونه ابن ابی داوود را دیده که پس از یک مناظره فقهی با امام جواد(ع) یعنی همان کودک خردسال، افسرده و پریشان از نزد معتصم بیرون آمده است.
زرقان که خود از محدثین ظاهرگرا و پیرو احمدبن حنبل بود می گوید: «از ابن ابی داوود پرسیدم چه شده است؟ ابنابیداوود پاسخ گفت: امروز آرزو کردم که کاش 20سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از امام جواد در مجلس معتصم بر سرم آمد. گفتم: جریان چه بود؟ گفت: «شخصی به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه، امیرالمؤمنین معتصم خواست تا با اجرای حد او را پاک سازد. خلیفه فقها را خواست و محمدبن علیالجواد هم آمد.
ابتدا خلیفه از من پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ. خلیفه گفت: دلیل این سخن چیست؟ گفتم: در آیه تیمم میخوانیم «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم/ صورتها و دستهایتان را مسح کنید.»، (مائده/ 5) و دستها را در تیمم باید از مچ، خاکمالی کرد بنابراین در حد هم باید از مچ دستها را قطع کرد.
گروهی از فقها موافق بودند ولی گروهی دیگر مخالفت کردند و براساس آیه وضو قطع دست از آرنج را مطرح ساختند. آنگاه معتصم روبه امام جواد(ع) کرد و نظر او را پرسید. ایشان استنکاف کردند ولی معتصم ایشان را قسم دادند.
[امام که متوجه استدلالهای مبتنی بر قیاس ابنابیداوود و دیگر فقهای حاضر در مجلس که اکثراً از پیروان ابیحنیفه بودند، شده بود اینگونه استدلال خود را سامان داد:] قطع دست دزد فقط منحصر است در انگشتان او. زیرا در قرآن آمده است: «أن المساجد الله فلا تدعوا معالله احداً/ سجدهگاهها از آن خداست و هیچ کس را همراه و همسنگ خدا نخوانید.»، (جن/ 18) بنابراین کف دست را نمیتوان قطع کرد. معتصم استدلال امام را پذیرفت و تنها انگشتان دزد معترف را قطع کرد و من همانجا آرزوی مرگ کردم!» (وسائلالشیعه، ج 18، ص 490، ابواب حدالسرقه، باب 4)
این روایت گذشته از نکات ظریف فقهی، حاوی یک نکته پرسود برای محور بحث جستار حاضر است و آن اینکه چگونه امامجواد(ع)، امامت را درست از همان دریچهای که تهدید میشد، یعنی تشکیک در مرجعیت فکری امام، مستحکم و مسلط کرد.
آری! این نقش امامی است که جواد است و جواد چون خیر است، از برکت جود و خیر خویش اینچنین مسلمانان را از گرداب سرگردانی خارج و به ساحل و منزلگاه آرامش و طمأنینه فکری میرساند. و این جز از امام حق از چه کسی میسور است که حیرت را به اطمینان و تردید را به یقین و آرزو را به حقیقت بدل سازد؟