از روزی که شیطنت و شوخ‌طبعی پسر جوان توجه کارگردان فیلم «ترانزیت» را جلب کرد و او را در نخستین تجربه بازیگری‌ کنار ستاره‌های آن روزهای سینما ازجمله فرامرز قریبیان نشاند، ۳۰ سال می‌گذرد.

همشهری- پریسا نوری: رامبد شکرآبی که به‌طور اتفاقی و با فیلم ترانزیت وارد سینما شد، دهه‌های ۷۰ و ۸۰ پای ثابت بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های پرمخاطب بود و می‌رفت تا پله‌های شهرت و محبوبیت را سپری کند، ولی ناگهان حضورش کمرنگ و ستاره شهرتش رو به افول رفت. در آستانه ۵۲ سالگی این هنرمند گپ‌وگفت کوتاهی با او داشتیم.

دهه ۸۰ جزو بازیگران پرکار سینما و تلویزیون بودید، ولی یکباره کم‌کار شدید؛ چرا؟

یک دلیلش این است که من چند سال تهران نبودم و در ساری زندگی می‌کردم؛ البته با وجود اینکه الان ۱۰ سال است که به تهران برگشته‌ام، اما هنوز هم بسیاری از دوستان فکر می‌کنند شمال هستم. دلیل دیگرش هم وجود مشغله‌ها و مشکلات بسیار در زندگی‌ام بود. کلا دهه ۹۰ برایم خوشایند نبود و اتفاقات خوبی در زندگی شخصی‌ام نیفتاد؛ درگیری خانوادگی داشتم و پدر و مادرم را به فاصله ۴‌ماه از دست دادم و...

خدا رحمتشان کند... دلیل فوتشان کرونا بود؟

نه مادرم قبل از کرونا و پدرم در اوایل کرونا به‌خاطر مشکل قلبی درگذشتند.

روح‌شان شاد... حرف از مرگ شد، از تولد هم صحبت کنیم. مدتی پیش ۵۲ سالگی‌تان را جشن گرفته‌اید؟

بله ۵۲ ساله شدم اما جشن نگرفتم چون مثل خیلی از آدم‌ها روز تولدم را دوست ندارم و برایم چندان خوشایند نیست و خاطره خوبی از این روز ندارم.

معمولا روز تولدتان را چطور سپری می‌کنید؟

معمولا از صبح که بیدار می‌شوم تا شب عصبی هستم. البته دوستان و اطرافیان همیشه لطف داشتند و هر کاری از دستشان برآمده برایم انجام داده‌اند، ولی با این حال باز روز تولدم اغلب برایم پرتنش و ناخوشایند بوده ‌است.

بهترین هدیه تولدی که تاکنون گرفته‌اید چه بوده است؟

(می‌خندد) من و همه آدم‌هایی که نیمه اول فروردین به دنیا آمده‌اند، تولدهایمان در شلوغی مراسم عید گم شده و چندان پررنگ هم نبوده ‌است.

چند خواهر و برادر هستید؟

۲ برادر دارم. بنده خدا مادرم با اینکه معلم بود و بیرون از خانه کار می‌کرد، اما با ۳ پسربچه بازیگوش هم سروکار داشت. (می‌خندد)

به‌جز بازیگری، حرفه و شغل دیگری هم دارید؟

بله؛ به جز بازیگری جسته و گریخته کارهای دیگری هم انجام می‌دهم.

مثلا چه کارهایی؟

یک زمانی فروشگاه پوشاک داشتم؛ مدتی در کار فروش ملک بودم و یک زمانی هم مغازه فروش لوازم صوتی و تصویری داشتم. البته زمانی هم که شمال بودم باغداری می‌کردم.

جایی خواندم که متولد شهر ساری هستید؛ درست است؟

خیر؛ من متولد تهران و محله شمیران و دروس هستم. «شکرآبی» که نام فامیل من است منسوب به جایی است به نام شکرآب که نزدیک فشم است. در واقع اصالتم به شکرآب برمی‌گردد ولی خودم متولد شمیران هستم.

چرا برای زندگی به شمال رفتید؟

شمال رفتنم خیلی اتفاقی بود. سال ۸۴ به‌واسطه دوستانی که در ساری داشتم یک ملک در آن شهر خریدم و کم‌کم رفت‌وآمدم به آنجا زیاد شد و تا سال ۹۱ آنجا ماندگار شدم.

بد نیست گریزی به گذشته بزنیم؛ چطور بازیگر شدید؟

خیلی اتفاقی. البته از بچگی به بازیگری علاقه داشتم. یک روز با عوامل فیلم ترانزیت و کارگردان فیلم مرحوم علی سجادحسینی آشنا شدم. آنها از من خوششان آمد و برای بازی در فیلم دعوتم کردند. این فیلم در زمان خودش جزو فیلم‌های خوش‌ساخت و پرمخاطب بود. بازی در این فیلم باعث شد بین اهالی سینما دیده شوم و پس از آن پیشنهادهای بازیگری زیادی داشتم.

از اینکه بازیگرشدید راضی هستید؟

بله؛ چرا نباید راضی باشم! بازیگری برایم محبوبیت و شهرت آورد.

پس بین مردم محبوب هستید؟

بله؛ خدا را شکر می‌کنم تا امروز با وجود اینکه نقش منفی هم زیاد بازی کرده‌ام ولی حتی یک مورد بازخورد منفی از مردم نگرفته‌ام.

بعد از بازی در فیلم ترانزیت بین مردم شناخته شدید؟

نه؛ آن زمان برد تلویزیون از سینما خیلی بیشتر بود. من هم سال ۷۸ بعد از بازی در سریال تلویزیونی «داستان یک شهر» که از شبکه تهران پخش می‌شد، بین مردم به‌عنوان بازیگر دیده و پذیرفته شدم.

به‌نظر می‌رسد کفه نقش‌های منفی شما در تلویزیون و سینما سنگین‌تر از نقش‌های مثبت است؛ چرا؟

خب شاید چون پیشنهاد نقش منفی بیشتر داشتم؛ برخی کارگردان‌ها معمولا برای تغییر شخصیت بازیگر ریسک نمی‌کنند و طبق نقشی که تیپیکال بازیگر است، پیشنهاد می‌دهند. اما در کل فکر می‌کنم نقش مثبت هم کم نداشتم؛ سریال با ژانر دفاع‌مقدس هم زیاد بازی کرده‌ام؛ ولی به‌نظر می‌رسد نقش منفی بیشتر در ذهن مخاطبان می‌ماند.

از بین نقش‌هایی که بازی کرده‌اید، کدام را بیشتر دوست دارید؟

نقش «ارنست پرون» در سریال «معمای‌شاه» را خیلی دوست داشتم؛ چون متفاوت با نقش‌هایی بود که بازی کرده بودم و برایم بسیار چالش‌برانگیز بود.

بیشتر پست‌هایی که در صفحه اینستاگرام به اشتراک گذاشته‌اید، مربوط به مسابقات فوتبال است. به‌نظر می‌رسد از علاقه‌مندان پروپاقرص فوتبال هستید؟

بله؛ فوتبال را خیلی دوست دارم و روی تیم پرسپولیس هم تعصب دارم.

برای تماشای مسابقات به استادیوم هم می‌روید؟

سال‌هاست که به استادیوم نرفته‌ام اما هر جا باشم بازی‌های پرسپولیس را دنبال می‌کنم؛ حتی اگر در جام‌حذفی با یک تیم دسته ۳ بازی داشته باشد، هم می‌بینم.

خودتان فوتبال هم بازی می‌کنید؟

الان فوتبال بازی نمی‌کنم ولی خیلی اهل ورزش هستم.

چه رشته‌ای؟

اسکی را خیلی دوست دارم. هر وقت فرصتی باشد هم به باشگاه انقلاب می‌روم و پینگ‌پنگ و تنیس بازی می‌کنم.

یک آرزو کنید.

تنها آرزویی که برای خودم و اطرافیانم دارم سلامتی است. هیچ‌چیزی مهم‌تر از سلامتی نیست.

حرفی مانده که دوست داشته باشید به مخاطبان ما بگویید؟

من همیشه فکر می‌کردم پدر و مادرم مثل کوه پشتم هستند. وقتی آنها به فاصله کمی از دنیا رفتند، پشتم خیلی خالی شد و ضربه بزرگی خوردم. می‌خواهم بگویم اگر پدر و مادرتان زنده هستند قدر این نعمت را بدانید و از بودن کنارشان لذت ببرید. امیدوارم سایه پدر و مادر تا ابد بالای سر بچه‌هایشان باشد.

آن دختر، برادرزاده‌ام است

رامبد شکرآبی همسر سابق حدیث فولادوند بازیگر مطرح کشورمان است. چند سال پیش خبر جدایی این زوج بازیگر، آنها را تا مدت‌ها به صدر اخبار زرد برد. حالا و پس از مدت‌ها سکوت خبری، یک عکس همراه با خبر ازدواج مجدد این بازیگر در صفحات مجازی دست‌به‌دست می‌شود. شکرآبی درباره عکس و خبر اینطور توضیح می‌دهد: «متأسفانه عکس ۲ نفره من و دختر برادرم که خاطرش برایم بسیار عزیز است، با تیترهایی مثل «ازدواج مجدد رامبد شکرآبی» و «رامبد و همسر جوانش» و... در صفحات زرد مجازی می‌چرخد. هر بار که یکی از بازیگران ازدواج می‌کند، آن عکس با تیترهایی مثل «ازدواج مجدد رامبد شکرآبی با زنی که ۲۰ سال از خودش کوچک‌تر است» و «بازیگرانی که ۲۰ سال از همسران‌شان بزرگ‌تر هستند» و... دوباره رو می‌شود و ... متأسفانه یک عده افرادی که ما آنها را به نام بلاگر می‌شناسیم نان‌شان را از شایعه‌پراکنی درباره زندگی مردم درمی‌آورند.»

چوب‌اسکی‌ای که اندازه پورشه می‌ارزید

«متولدین دهه‌های ۵۰ و ۶۰ عیدهای دوره کودکی‌شان در سال‌های جنگ و تحریم گذشت و چندان پرشور برگزار نشد.» شکرآبی با این توضیح خاطره بهترین عیدی‌ای را که در دوره کودکی گرفته برایمان تعریف می‌کند: «در گذشته مثل الان نبود که هر چیزی در ایران پیدا بشود. خیلی از وسایل و امکاناتی که الان عادی هستند آن موقع لوکس بودند و چون کشور در شرایط جنگ و تحریم بود اصلا پیدا نمی‌شدند، مگر اینکه یک فامیل یا دوست و آشنایی از خارج از کشور برایت سوغات می‌آورد. یادم هست آن دوران اگر کسی چوب‌اسکی می‌خواست باید از فدراسیون اسکی می‌گرفت، چون در بازار اصلا پیدا نمی‌شد. پدرم که می‌دانست من اسکی خیلی دوست دارم برای عید یک چوب اسکی از فدراسیون گرفته بود که با دیدنش خیلی خوشحال شدم.» او که از یادآوری این خاطره لبخند به لبانش آمده در ادامه می‌دهد: «یادش‌به‌خیر، چوب اسکی آن زمان مثل ماشین پورشه الان بود.»

منبع: روزنامه همشهری