همشهری- مریم باقرپور: این افراد این روزها پس از ترک اعتیادو بازگشت به جامعه در قالب طرح شهرداری ساماندهی شده و بهعنوان پاکبان در کوچه و خیابانهای شهر مشغول کارند. تعدادی از این پاکبانها توسط پیمانکار منطقه ۱۵ جذب شدهاندو فعالیت میکنند و آنقدر با مسئولان خود دوست شدهاند که با آنها درددل میکنند. با تعدادی از این پاکبانها که به کارتنخوابی و زبالهگردی نه گفتهاند، به گفتوگو نشستیم و از حال و روز گذشته و امروزشان پرسیدیم.
اکبر ۵۵ ساله
زخمهایی که از زبالهگردی ماند
از خاطراتش که میپرسی دستهایش را نشان میدهد و میگوید: این نتیجه زندگی من در روزهایی بوده که برای اعتیاد مجبور بودم ضایعات جمع کنم. رد زخمهای گذشته از کف دست تا نوک انگشتانش نمایان است. اکبر میگوید: «همه این زخمها برای روزهایی است که تا کمر داخل مخزن خم میشدیم بدون اطلاع از اینکه خرده شیشه، براده آهن و میخ ممکن است به ما آسیب بزند. بعد هم آنقدر خمار بودیم که به خوب شدنش توجهی نمیکردیم.» اکبر سالها قبل از شیراز به تهران آمده و مدتها از خانوادهاش بیخبر بوده است. اما از روزی که اعتیادش را ترک کرده و برای خود شغلی دارد، با آنها تماس گرفته است؛ حتی تصمیم دارد مبلغی را جمع کند و در نهایت به شهر خود برگردد؛ برای همین دوست ندارد که چهرهاش منتشر یا فیلمش گرفته شود. میگوید: «پس از سالها پسرم را پیدا کردم. او خارج از ایران زندگی میکند و بهزودی او را خواهم دید. دوست ندارم با دیدن تصویر من آبرویش برود.» او در توصیف روزهای گذشته و حالش میگوید: «در سرما و گرما کف خیابان محل زندگی و مخازن زباله خیابانهای تجریش و محدوده صیاد شیرازی محل درآمدم بود، اما این روزها جای مناسبی برای ساعتهای استراحت دارم و میتوانم پولم را پسانداز کنم؛ درصورتی که آن موقعها حتی برای تهیه غذا پولی برایمان نمیماند.»
خداداد ۵۵ ساله
تحمل نگاههای تحقیرآمیز برای کمی زباله
لیسانس مدیریت دارد و عاشق ورزش است. روزهای رفته زندگیاش را که مرور میکند، وقتی به حضورش در سازمانها و نهادهای مختلف بهعنوان مسئول میرسد، در چشمهایش برق خوشحالی دیده میشود و زمان یادآوری روزهای اعتیاد و کارتنخوابی سعی میکند به سرعت از آن خاطرهها عبور کند. میگوید: «هر جا زباله بود، من هم بودم. گاهی هم کنار کارخانهها و کارگاهها میرفتم و هر چیزی را که میتوانستم تبدیل به پول کنم، جمع میکردم؛ حتی نگاه تحقیرآمیز مردم هم برایم اهمیت نداشت؛ چون باید مواد تأمین میشد. بدترین شرایط را وقت فروش ضایعات داشتم. از پیمانکار گرفته تا صاحب کار و کسی که مواد بازیافتی را میخرید، بدترین رفتارها را با من داشتند.» خداداد از ۴ماه پیش بهعنوان پاکبان در محدوده افسریه مشغول به کار شده است و وقتی ۴ماه اخیرش را مرور میکند، میگوید: «در این مدت تنها احترام دیدهام؛ حتی مسنترها قبل از من، سلام میدهند. من هم تمام تلاشم را میکنم تا راضی باشند. این رضایت و اعتماد باعث شده که بعضی از مغازهدارها حتی بعد ساعت کاری، بخواهند نیمساعت برایشان کار کنم و با رضایت به من پول میدهند، اما وقتی ضایعات جمع میکردم هیچکس را راضی از خودم ندیدم.»
فرامرز ۶۱ ساله
هنوزهم زباله جمعمیکنم اما این کجا و آن کجا
هنوز یاد روزهای کارتنخوابی و ضایعاتیاش که میافتد، رعشه به تنش مینشیند. مجبور بوده برای تهیه مواد به قول خودش در روز ۱۰۰ بار تا کمر خم شده و از داخل مخزن، از پلاستیک گرفته تا شیشه و نان خشک و... بردارد. او میگوید: «بعد این همه زحمت، گونی جمعآوری زباله باید همقد خودم میشد تا وزنش به یک تا ۲کیلو برسد. تازه معلوم هم نبود که بتوانم ضایعات را بفروشم؛ چون بعضی از پیمانکاران از ما ضایعات نمیخریدند. تعدادی هم مثلا دلشان به حالمان میسوخت، اما با کمترین قیمت مثلا ۲۰ تا ۳۰ تومان زبالهها را میخریدند. بعد هم که همه زحمتم با موادمخدری که میخریدیم، دود میشد. فرامرز که خاطرات تلخ زیادی از جمعآوری زباله و حوادث پیرامونیاش دارد، میگوید: «در یکی از روزهای سرد کنار خیابان خم شده بودم که ناگهان یک دستگاه ون رد شد و من بین شمشادها پرتاب شدم. باران میآمد و ۵ ساعت به همان حالت مانده بودم تا اینکه یک نفر پیدایم کرد و مرا به درمانگاه رساند.» او معتقد است که این روزها با انتخاب پاکبانی بهعنوان شغل به آغوش جامعه برگشته و از این موضوع بسیار خوشحال است. میگوید: «گرچه این روزها هم در شغل پاکبانی زباله جمع میکنم، اما این کجا و دوران گذشتهام کجا. این کار شرافتمندانه است و مردم به ما احترام میگذارند.»
غلام ۵۰ ساله
جلوی آینه خودم را لعنت میکردم
بهتازگی بعد از مدتها بیخبری، خانوادهاش را ملاقات کرده و هنوز خاطره روز دیدار با تنها نوه، پسر و عروسش برایش شیرین است. میگوید: «از ۲ سال پیش همه از من بیخبر بودند؛ چون در چنان منجلابیگیر کرده بودم که حتی خودم قدرت ایستادن جلوی آینه را نداشتم و هر بار خودم را لعنت میکردم، اما این روزها با افتخار میگویم که پاک هستم.»غلام در این ۴ ماهی که بهعنوان پاکبان مشغول به کار شده، تلاش کرده افراد دیگری را هم جذب این حرفه کند و میگوید: «دنیا ۲ روز است و ارزش به کثافت کشیدن زندگی را ندارد. در سطلهای آشغال واقعا نمیتوان زندگی کرد. این روزها میفهمم که پاک بودن چقدر خوب است.» برای او این روزها آنقدر زندگی معنا پیدا کرده که میگوید: «اوایل صبح تا شب کار میکردیم و از زندگی هیچ نمیفهمیدیم، اما حالا ساعتکاری داریم. ۹ تا ۱۲ و عصرها هم ۲ تا ۵ کار میکنیم و بعد از آن میتوانیم در محل اسکان استراحت کنیم. آخر ماه هم حقوق خوبی میگیریم و حتی بیمه هم هستیم و این یعنی زندگی.»
غیاث ۵۱ ساله
طعم عید را امسال چشیدم
خاطراتش از روزهایی که مجبور به جمعآوری ضایعات برای تهیه مواد بوده، آنقدر زیاد است که میتواند کتاب بنویسد و از آنروزها با عناوینی مانند بدبختی، بیاحترامی، درد و بیماری یاد میکند. میگوید: «۱۵ سال برای تهیه مواد مجبور شدم ضایعات جمع کنم. رفتن داخل زبالهها اول سخت بود و دردسر اصلی فروشش بود؛ چون گاهی زبالهها را حین فروش میدزدیدند یا کارگران میرسیدند و با خودشان میبردند. بعضی وقتها هم قیمت پلاستیک و حلبی بالا و پایین میشد و این مواقع نمیخریدند یا به قیمت نمیگرفتند، اما من باید به هر شیوهای میفروختم تا خرج موادم کنم وگرنه خمار میماندم.» در این سالها اتفاقهای زیادی برای غیاث رخ داده است؛ مثلا روزی حین جمعآوری زبالهها میخی در پایش رفته و تا ۲ماه لنگیده و در نهایت بر اثر عفونت پزشکان بدون مرز به کمکش رفتهاند. او میگوید: «امسال بعد از ۹ سال طعم عید نوروز را چشیدم؛ چون اعتیاد را ترک کردم و به جای زبالهگردی در خیابانها با شروع کار در شهرداری بهعنوان پاکبان توانستم در کنار هماتاقیها جشن بگیرم.»