همشهری آنلاین - الهه فراهانی : شرط اولیای دم این است که قاتل باید هزینه تحصیل ۱۲ دانش آموز دختر که در مناطق محروم زندگی می کنند و کودک کار هستند را تهیه کند تا آنها در سال تحصیلی جدید پشت نیمکت های مدرسه بنشینند و درس بخوانند. اما جزییات این پرونده چه بود؟
به گزارش همشهری، یکی از روزهای شهریور ماه سال ۹۳ بود که مردی با پلیس تماس گرفت و درحالیکه صدایش می لرزید و گریه می کرد، گفت: «من جان همسرم را گرفته ام اما نمی خواستم او بمیرد.» دقایقی از این تماس می گذشت که ماموران پلیس راهی خانه این مرد جوان شدند. پلیس به محض ورود به خانه، با پیکر بی جان زن جوان مواجه شده بود که بر اثر خفگی به قتل رسیده بود. همسرش هم بالای سر جسد او نشسته و بی تابی می کرد. ماموران مرد جوان را بازداشت کردند و جسد زن که حدودا ۲۵ ساله بود، به پزشکی قانونی انتقال یافت.
شب تلخ
این اتفاق در یکی از شهرهای غربی کشور رخ داده بود و متهم پس از دستگیری، تحت بازجویی قرار گرفت و اسرار قتلی که مرتکب شده بود را فاش کرد. او گفت: یک سال بود که از ازدواج من و زهرا می گذشت. زندگی بدی نداشتیم اما مدام بر سر مسائل جزیی و کودکانه با هم بحث می کردیم و بحث ما به دعوای بزرگ ختم می شد. آخرین بار هم بر سر رفتن به خانه پدر و مادرهایمان درگیر شدیم. وی ادامه داد: آن شب زهرا اصرار داشت که به خانه پدر و مادر او برویم اما من قبول نکردم. درواقع می خواستم با او لجبازی کنم و گفتم باید حتما به خانه پدر و مادر من برویم. بر سر این موضوع بچه گانه و بی اهمیت درگیر شدیم. درحالیکه هردو به شدت عصبانی بودیم، جر و بحث کردیم. بحث که بالا گرفت او شروع کرد به داد و فریاد راه انداختن. من هم که به شدت عصبانی بودم دستم را روی دهانش قرار دادم تا همسایه ها صدای جیغ او را نشنوند اما وقتی به خودم آمدم متوجه شدم که او نفس نمی کشد. دیگر پشیمانی سودی نداشت و اتفاق وحشتناکی که نمی خواستم، رخ داده بود. همسرم نبضش نمی زد و از دنیا رفته بود. نشستم بالای جسدش، گریه کردم و وقتی به خودم آمدم دیدم که آفتاب طلوع کرده و صبح شده است. هنوز باورم نمی شد که ناخواسته مرتکب قتل شده و جان نوعروسم را که عاشقش بودم گرفته ام. صبح هم تلفن را برداشتم و با پلیس تماس گرفتم.
نجات زندگی از یک قدمی مرگ
داماد ۲۸ ساله پس از محاکمه در دادگاه به قصاص محکوم شد و وقتی مهر تایید بر این حکم زده شد، شمارش معکوس برای اجرای حکم مرگ او آغاز شد. وی در یک قدمی مجازات قصاص قرار داشت که پادرمیانی آشنایان، بزرگان و خیرین شروع شد. هرچند پدر و مادر مقتول اصرار بر مجازات قاتل دخترشان داشتند اما در نهایت دلشان به رحم آمد و تصمیم گرفتند به قاتل دخترشان زندگی ببخشند. آنها شرطی برای این بخشش تعیین کردند که قاتل و خانواده اش پذیرفتند. شرط نخست پدر و مادر مقتول این بود که قاتل و خانواده شان از شهر (یکی از شهرهای غربی کشور) بروند و دیگر در آنجا آفتابی نشوند؛ حتی برای رفتن به مزار بستگانشان. شرط دوم آنها این بود که دامادشان، شرایط تحصیل ۱۲ دانش آموز دختر که در مناطق محروم زندگی می کنند و به خاطر فقر و بدبختی، ناچار هستند کار کنند وکودک کار محسوب می شوند را فراهم کنند. یعنی باید نام این ۱۲ دختر را به خانواده مقتول بدهند و آنها در جریان این اقدام انسان دوستانه قرار بگیرند. داماد زندانی وقتی این را شنید، پذیرفت که با کمک خانواده اش و فروش بخشی از دارایی شان، دخترانی که در مناطق محروم ناچار هستند به جای درس و تحصیل، کار کنند را شناسایی کرده و هزینه تحصیلشان را بپردازند. درخواست اولیای دم این است که تا سالها باید هزینه تحصیل این بچه ها تامین شود تا آنها به خاطر هزینه ها، ناچار به ترک تحصیل نشوند.
اقدام خداپسندانه
مرد زندانی با کمک خانواده اش، ۱۲ دختر را پیدا کرده و آماده است تا هزینه تحصیلشان را بپردازد. همچنین خودش عنوان کرده که حاضر است به صورت داوطلبانه به مناطق محروم برود و به بچه ها درس بدهد. مرد رهایی یافته از قصاص لیسانس ادبیات انگلیسی دارد و می خواهد برای بخشش و آمرزش گناه بزرگش، چنین کاری را به صورت داوطلبانه برای آرامش روح همسر از دست رفته اش انجام بدهد. به این ترتیب، اقدامات قانونی برای آزادی مرد زندانی فراهم شده تا وی ظرف امروز یا فردا، بعد از گذشت ۱۰ سال حبس، از زندان آزاد شود.